لبخند بزن
لحظه ها را دریاب 

+ چرا مردم این همه زیبایی که اطرافشون هست رو نمی‌بینند؟
- چون فکر میکنن بعداً براش وقت دارن.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 23:30 ] [ گنگِ خواب دیده ]

تا زمانی که توانایی تغییر داری ، زنده ای وگرنه مرده متحرکی بیش نخواهی بود

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 23:28 ] [ گنگِ خواب دیده ]

پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زآن کبودت جمله عالم می نمود




این بیت هم از آن شاهکارهایی است که درک مفهوم آن، برای همه زندگی کافی است! آیا ممکن است ساعتها ما در مضمون این بیت تأمل کنیم! ذهن ما با باورها، اندیشه ها، سلیقه ها، اعتقادات، سنتها، فرهنگ ها، زبان ها و نظایر اینها پر شده است. همه اینها به صورت عینک هایی در می آیند که ما از ورای آنها خود را و جهان را می بینیم. در صورتی که این عناصر با حقیقت و واقعیت نسبتی نداشته باشند، یعنی واقعیت ها را نمی بینیم. خیب، دید ما نسبت به خود و جهان بستگی به رنگ عینکی دارد که بر چشم گذاشته ایم. عینک ها را بر می داریم و جهان را از نو نگاه می کنیم.
جهان یکرنگی ها در برابر ماست. ممکن است بگویید که بدون عینک و نظریه، جهان را نمی توانیم تبیین کنیم. این را قبول میکنیم. ولی می گوییم که از امروز قضاوت ما نسبت به خود و جهان باید با عینک واقع بینی باشد. فیلترهای ذهن خود را که در شناخت اصیل از زندگی دخالت می کنند بشناسیم. فیلترهایی که ما را به خطاهای شناختی می اندازند.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 23:27 ] [ گنگِ خواب دیده ]

زمان تصميم ميگيرد چه کسی را در زندگيت ملاقات خواهی کرد،
قلبت تصميم ميگيرد چه کسی را در زندگيت ميخواهی،
و رفتارت تصميم ميگيرد چه کسی در زندگيت ميماند.


[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 23:24 ] [ گنگِ خواب دیده ]

صائب ز خوشی‌ها
که در این عالم فانی است

ماییم و همین لذت دیدار
و دگر هیچ...

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 23:23 ] [ گنگِ خواب دیده ]


آدم رؤیایی!
خاکستر رویاهای گذشته‌اش را بیخودی بهم می‌زند،
به این امید که در میان‌شان حداقل جرقهٔ کوچکی پیدا کرده
و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند،
تا این آتش احیا شده
قلب سرمازدهٔ او را گرم کند
و همهٔ آن‌هایی که برایش عزیز بودند، برگردند...


[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 23:22 ] [ گنگِ خواب دیده ]

بر ماست که لذت ببریم از غذا، از بوهای خوش، از رنگها، از جامه های زیبنده، از موسیقی، از بازیها، از نمایش ها و از همه گونه تفریح که هر کس میتواند بی آنکه آزاری به کسی برساند بدان بپردازد.

باید همه چیز را به کار برد و تا هر اندازه که بتوان از آن لذت برد. باید به دیگران پیوست و در پیوند دادنشان به هم کوشید، زیرا هر چیز که در راستای پیوند دادنشان به هم باشد خوب است.
برای سهیم کردن دیگران در شادی خود باید کوشید؛ با آگاهی کامل باید با همه طبیعت یکی شد.
یکدیگر را در آغوش بگیریم

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 20:25 ] [ گنگِ خواب دیده ]

آدم های ساده را دوست دارم

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 20:20 ] [ گنگِ خواب دیده ]

با عشق نوازشش کن؛

بگذار بهار

زیر دستان تو

زیر پیراهن یک زن

شکوفه کند...

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 18:18 ] [ گنگِ خواب دیده ]

دستانت را گرفتند

و دهانت را خرد كردند

به همین سادگی تمام شدی

از من نخواه در مرگ تو غزل بنويسم

كلماتم را بشويم

آنطور كه خون لبهايت را شستند

و خون لبهايت بند نمي آمد

تو را شهيد نمي خوانم

تو كشته ي تاريكي هستي

كشته ي تاريكي

اين شعر نيست

چشمان كوچك توست

كه در تاريكي ترسيده است

در تنهايي

گريه كرده

اعتراف كرده است.

نمي‌خواهم از تو فرشته‌اي بسازم با بالهاي نامرئي

تو نيز بي وفا بودي

بی پروا می خندیدی

گاهي دروغ مي گفتي

تو فرشته نبودي

اما آنكه سينه ات را سوخته به بهشت می رود

با حوریان شیرین هماغوشی می کند

با بزرگان محشور می شود

تو بزرگ نبودي

مال همين پائين شهر بودي.

مي دانم از شعرهاي من خوشت نمي آيد

مي گفتي: "شعرت استخوان ندارد

قافيه و رديفش كو؟"

حالا ويراني ام را مي‌بيني؟

تو قافيه و رديف زندگي ام بودي.

اين شعر نيست

خون دهان توست كه بند نمي آيد.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 18:13 ] [ گنگِ خواب دیده ]

تو که از جنس ِ ململ ِ صبحی!
ای پُر از خواب ِ کاشی ِ آبی!
تو که عطر و گلاب ، می رینی
تو که شب با زنت نمی خوابی
ای مؤدّب! تمیز! خوب! قشنگ!
ای مخاطب نمای قلابی

تواند که بغض کارگریمی
اش باشداز حقوق نداده
دختری بعد تست حاملگی
اش باشدارادهی بیگریه
ات در آغوشتگرمی بچّ ه
اش باشدالعادهی فوقخنده
ی برگ توی پاییز استقصّ ه
انگیز استاوّل و آخرش غم
اممن خودم یک کتاب فلسفی
دانم!که فقط گفته که نمی
امزدههای یخساکن قطب
شود زمستانمها میسال
ستام یک نقاب تکراریخنده
م

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 17:42 ] [ گنگِ خواب دیده ]

در آستانه ی رسیدن به تو

دهان بسته و بی گناه

می دَوم تا ته آرزوها

تاحسرت نداشتنت را

به دوش بکشد

خالیترین آغوشم‌

دو نفر برای یک عشق در تن من موجود است

که دلم را نیش می زنند

و رگهای تعصب را متورم میسازند

و چقدر عجیبست

که عمری از من گذشت و من هنوز

این خانه به دوشی را تحمل میکنم

و مردمک های خوابم

از انتظاری بیهوده هنوز به خواب

نمی روند...

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 17:36 ] [ گنگِ خواب دیده ]

برای دانلود نسخه‌ی PDF روی لینک زیر کلیک کنید:

مجموعه شعر «به روش سامورایی»

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 17:22 ] [ گنگِ خواب دیده ]

به آغوشی که نیست
تکیه کرده‌ام
دور تا دورم هزاران پنجره‌ی دَوار
نبودنت را به رُخم‌ می‌کشند
روبه‌روی هر پنجره
نیامدنت را به تماشا نشسته‌ام
خانه دور سرم پِچ‌پِچ‌ می‌کند
و شیشه‌خرده‌های پنجره‌های دق کرده
از نبودنت
درون رگ‌هام
هِلهِله
به کنار هر پنجره که می‌روم نیامدنت
فریاد می‌کشد:
پرگار، پرگار، پرگار
غم‌، امشب
سودای من را در سر دارد
در رسیدن
به آغوشِ پرگاری که نمی‌رسد
روبه‌روی هر پنجره
نیامدنت را به انتظار نشسته‌ام.
در تهران یا مونته ویدئو
یا هر نقطه‌ی دیگری در جهان
روی نقطه به نقطه‌ی خط استوا
روبه‌روی هر‌ پنجره
نیامدنت را به تماشا نشسته‌ام
تو نیامدنِ مشترکی
استعفای دسته‌جمعیِ شادی
تو عذرخواهی یک رییس‌جمهوری
زمانی که سقوط آزاد
اُبژه‌ی هر نظام اقتصادی‌ست
تو، سکوتی بعد از یک حرف احمقانه
آرامشی در ساحل توکیو
بعد از پایان سونامی
تو آدرنالین خون یک دانشمندی
پس از ساخت واکسن و دفنِ اَجساد
تو آرامشِ شهری
بعد از انتشار ویروس
تو درد مشترکی میان تمام آنهایی که چشم‌انتظارند
القاعده‌ای و مسئول شکسته شدن تمام پنجره‌های خاورمیانه
و عکس افتاده‌ی پاریس و لندن و برلین
توی تخم چشم هر مهاجری هستی
تو‌‌ چقدر نیامدن مشترکی
میان انسان و تجربه
و تکرار دوار درس ندادن تاریخ
شبیه قطعنامه‌ی صلحی
بعد از تار و مار پنجره‌ها
تو بغضی
که عاشق خفه می‌کنی
زردی صورتی هستی که لب‌هایش دیگر سرخ نیست
کلاهی هستی که از سر میدان [ا]زادی برداشته‌اند
درون سرم دایره‌ها شورش کرده‌اند
چقدر؛ تو مشترک هستی
روزی که به دنیا آمدم تو را نداشته‌ام
و حالا که به مرگ لبخند می‌زنم
نیز
تو را نخواهم داشت
زیبا نیست؟ زیباترینم
روبه‌رویِ هزاران پنجره
نشسته‌ام
و نیامدنت را انتظار می‌کشم.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 16:10 ] [ گنگِ خواب دیده ]

اولین بغض

برمی گردد به قبل از دایناسورها

به دستی که نتوانست

کودکش را نجات دهد

از پرت شدن

وقتی که

دره

آرام

به شکاف سنگ ها بر می گشت

درد

در لانه ی هر پرنده ای

پری در آورد

برای پریدن

هر دانه ای

رودخانه را

بدرقه کرد

تا دهانه ی آبشار

تا چشم مادر

و رنج

بر دو پای خود ایستاد

بودن ،

فلسفه ی پیچیده ای نیست

رنجی ست کوچک

که زیر سنگی بزرگ

زندگی می کند.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:56 ] [ گنگِ خواب دیده ]

آخرین روزهای آبان بود
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بی‌کلّه می‌دوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود

مرغِ گردن‌دراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما… ما…
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوساله‌ها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
– «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان…»
گریه می‌کرد برّه‌ای شب و روز!

در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زنده‌ایم هنوز!

جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاک‌تر است

آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
می‌خورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ می‌آید
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است!

هفته‌ها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر می‌بارند
راه‌ها پاک می‌شود از خون
گوسفندانِ ساده‌دل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه می‌گیرند!

از فراسوی خواهشِ تن‌ها
رقص شلوارها و دامن‌ها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب می‌میرند!!

آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است…

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:53 ] [ گنگِ خواب دیده ]

ندیده‌ام به جهان کشوری چو شهر خیال!


چه عالمی‌ست که پیوسته یار با یار است.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:52 ] [ گنگِ خواب دیده ]

مصرعی هستم میان شعر طولانی عشق

ماهی دلواپسِ دریای طوفانی عشق

کشتی تنهایی ات لنگر زده در ساحلم

شعر چشمانت شده آرامش موج دلم

آبی پیراهنت پیراهن دریا شده

ماهی قلبم اسیر موج این دریا شده

بادبان هارا ببین بر محور لبخند توست

اسکله با تک تک اجزای خود دربند توست

بوی دریا بوی آغوش تورا دارد به تن

آبی پیراهنت را از تن دریا نکن!

قبل تو دریای من طوفانی و مواج بود

قلب من ساکت ولی ذهنم کمی ورّاج بود

آمدی تا دلبری هایت مرا اغوا کند

تُنگ تنهای مرا پیراهنت دریا کند

آمدی دریای دل ارامشش را بازیافت

خطِ پایانِ نفس باز فرصت آغاز یافت

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:51 ] [ گنگِ خواب دیده ]

زنانی که برای هیتلر، حامله می‌شدند

در طی ۱۲ سال حکومت رایش سوم، در آلمان و نروژ برنامه عجیبی اجرایی شد، این برنامه به تازگی در کتاب جالبی که ۱۰۰ رخداد جالب تاریخی ۲۰ قرن را در ۶ قاره دنیا نقل کرده، فهرست شده است.

زنانی که برای هیتلر، حامله می‌شدند

در طی ۱۲ سال حکومت رایش سوم، در آلمان و نروژ برنامه عجیبی اجرایی شد، این برنامه به تازگی در کتاب جالبی که ۱۰۰ رخداد جالب تاریخی ۲۰ قرن را در ۶ قاره دنیا نقل کرده، فهرست شده است.

یکی از چیزهایی جالبی که در این کتاب به آن اشاره شده است، برنامه‌‌ای موسوم به Lebensborn یا چشمه زندگی بود. این برنامه را اس اس پایه نهاده بود و سازمان ثبت‌شده‌ای به همین نام برای آن وجود داشت و هدف اصلی آن افزایش میزان تولد کودکانی با ویژگی‌های شاخص نژاد آریایی بود.

یکی از زنانی که درگیر این برنامه شد و در کتاب روی داستان زندگی او تمرکز شده است، زنی به نام هیلدگارد تروتز بود، او یک حامی وفادار و مشتاق نازی‌ها بود، تا آنجا که مدالی به پاس این تلاش‌های او به او در سال ۱۹۳۳ اهدا شده بود. او در این زمان به صور هفتگی در همایش‌های نازی‌ها شرکت می‌کرد، در سخنرانی‌ها شوق ساختن یک آلمان نوی بهتر به شرکت‌کنندگان القا می‌شد و جوانان می‌فهمیدند که چقدر برای ساختن این آینده بهتر، تلاش آنها ارزشمند خواهد بود.

تروتز به زودی چهره شاخص، سازمان محلی‌اش شد، اما قسمت زیادی از این محبوبیت او به ویژگی‌های فیزیکی او ربط داشت: موهای بلوند و چشمان آبی او شاخص نژاد آریایی شمال اروپا بود.

در سال ۱۹۳۶، او تنها ۱۸ سال داشت و تازه تحصیل را تمام کرده بود و در پی یافتن کاری برای آینده خود بود. در این زمان او با رهبر سازمان زنانی حامی هیتلر، گفتگویی کرد که آینده‌اش را تغییر داد. به او گفته شد که آلمان بیش از هر چیز، به افرادی به نژاد خالص نیاز دارد و برای چه او برای پیشوا، چنین فرزندانی را به ارمغان نیاورد.

ترونز در این زمان نمی‌دانست که در آن زمان، مدتی است که برنامه‌ای با حمایت دولتی به نام Lebensborn در حال اجراست. در این برنامه بدون ملاحظات معمول برای ازدواج قانونی یا شرعی، زنانی با ویژگی‌های نژادی به اصطلاح برتر آریایی انتخاب می‌شدند، با افسران اس اس همخوابه و حامله می‌شدند.

تروتز هم در همین راستا، مورد آزمایشات پزشکی قرار گرفت و مثل زنان دیگری که وارد برنامه می‌شد، پیشینه‌اش مورد بررسی قرار گرفت، مبادا که خون یهودی در رگ‌هایش جاری باشد. حالا که سربلند از آزمایشات بیرون آمده بود، می‌توانست از بین یک گروه افسران اس اس، «شریک» دلخواه خود را پیدا کند.

او را به قلعه‌ای در باوارایا بردند. در آنجا ۴۰ دختر دیگر با نام‌های ساختگی زندگی می‌کردند. شرایط زندگی در قلعه بسیار لوکس و تشریفاتی بود. اتاق‌های برای بازی و ورزش داشت و مجهز به کتابخانه و سالن موسیقی و حتی سینما بود. به گفته تروتز، تا به آن زمان غذاهایی به آن خوبی نخورده بود. هیچ نیازی به کار نبود و گروهی از خدمتکاران به آنها خدمت می‌کردند.

زنانی که برای هیتلر، حامله می‌شدند

کل قلعه را یک پزشک بلندپایه عضو اس اس کنترل می‌کرد. او زنی را که وارد می‌شد به دقت معاینه می‌کرد، مبادا که بیماری ژنتیکی، اعتیاد به الکل یا کندذهنی داشته باشند.

به زن‌های قلعه اخطار داده شده بود که هیچ حق قانوین نسبت به کودکانی که به دنیا خواهند آورد، نخواهند داشت. کودکان به انستیتوهای پرورشی مخصوصی فرستاده می‌شدند تا در شرایطی ایده‌آل برای خدمت وفادارانه به هیتلر، پرورده شوند.

زنانی که برای هیتلر، حامله می‌شدند

افسران بلند قد، قوی، چشم‌آبی و موبلوند، به آنجا آورده می‌شدند، تا بعد از آشنایی مختصر یک هفته‌ای در جریان تماشای فیلم، بازی و همایش‌ها، دخترها یکی از آنها را برای فرزندآوری انتخاب کنند.

یکی از اجزای اصلی برنامه Lebensborn حفظ اسرار و شرایط محرمانه بود. بعد از اینکه دخترها، انتخابشان را می‌کردند، دقیقا ۱۰ روز بعد از گذشت آخرین عادت ماهانه‌‌شان، یعنی در زمانی که بهترین شرایط فیزیولوژیک برای لقاح و حاملگی است، یک آزمایش پزشکی دیگر انجام می‌شود و بعد اجازه نزدیکی داده می‌شد.

تروتز در آن زمان از این برنامه خوش‌اش می‌آمد، نه فقط به خاطر بی‌قیدی و لذات جسمانی همراه‌اش، بلکه برای اینکه تصور می‌کرد، چقدر در خدمات پیشوای عزیزش قرار گرفته است. همان افسری که تروتز را در جریان چند دیدار، باردار کرد، هفته بعد برای باردار کردن دوستانش مورد استفاده قرار گرفت. ۹ ماه بعد او زایمانی، نه‌چندان آسان داشت. در آن زمان زنان «خوب» آلمانی دوست داشتند که در روندی کاملا طبیعی، زایمان کنند و تزریق مسکن به آنها، گناهی مثل پذیرفتن دموکراسی منحط غربی داشت!

او دو هفته به نوزادش شیر داد و بعد کودک از او گرفته شد. تروتز دیگر هیچگاه نه کودک‌اش را دید و نه پدر فرزندش را.

در سال‌های بعدی تروتز تلاش کرد که کودکان دیگری به دنیا آورد، او او سرانجام عاشق یکی از افسران جوان شد و با هم ازدواج کردند. البته او به شوهرش گفت که در برنامه Lebensborn شرکت کرده و چقدر شگفت‌زده شد که شوهرش به اندازه او از این همکاری او، خشنود نیست! البته همسرش نمی‌توانست آزادانه او را سرزنش کند، آخر او وظیفه‌اش را در قبال هیتلر انجام می‌داد! تروتز هیچگاه نفهمید که چه بر سر فرزندش آمده است.

آما در آلمان بعد از جنگ و حکومت نازی‌ها، این پیشنیه خانم تروتز همچون داغ ننگی بر روی او ماند، طوری که هیچگاه نتوانست از آن رها شود.

برآورد می‌شود که در طی این برنامه عجیب، حدود ۲۰ هزار نوزاد، زاده شدند. بسیاری از آنها پس از جنگ، زمانی که نرخ موالید آلمان به شدت پایین آمده بود، به فرندخواندگی پذیرفته شدند. هنوز که هنوز است، بیشتر این افراد، بختی برای دانستن پیشینه واقعی خودشان نداشته‌اند و نمی‌دانند که در چه شرایطی نطفه‌شان نهاده شده است.

در سال ۲۰۰۶، بیش از ۳۰ نفر از افرادی که تحت همین برنامه زاده شده بودند و در آن زمان دیگر بیش از ۶۰ سال داشتند، در یکی از شهرهایی که برنامه Lebensborn در آن اجرا می‌شد، با هم ملاقات کردند تا با گفتگو با هم از اضطراب دیرپای خود بکاهند.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:43 ] [ گنگِ خواب دیده ]

کجاست آن شعله‌ ی یگانه

که عتیق موجها را

دام محال می‌کرد؟

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:36 ] [ گنگِ خواب دیده ]

وَ کیفَ تُریدینَنی أن أقیسَ مساحةَ حُزنی؟

وَ حُزنی کَالطِّفلِ یزدادُ فی کُلِّ یومٍ جمالاً وَ یَکبرُ

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:35 ] [ گنگِ خواب دیده ]

گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با آنا ونزان، استاد دانشگاه میلان:

ناصرالدین شاه حرف زنان را گوش می‌داد

سیاستگذاران ایرانی و دیپلمات‌های خارجی برای هم‌رای کردن شاه با عقاید و خواسته‌های خود به دنبال کسب حمایت حرمسرا بودند...نفوذ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زنان دربار بر زندگی ایرانیان در دوران سلطنت ناصرالدین شاه بسیار آشکار‌تر از تاثیر زنان دربار فتحعلی شاه بود...علاقه‌ آشکار ناصرالدین شاه به ملیجک بیشتر هوی و هوس درباری به نظر می‌رسد تا عشقی راستین...ناصرالدین شاه می‌خواست نشان دهد می‌تواند هر کس را که بخواهد به عالی‌ترین درجات برساند، در صورتی که این امر خواست او باشد.

گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با آنا ونزان، استاد دانشگاه میلان: ناصرالدین شاه حرف زنان را گوش می‌داد

تاریخ ایرانی: دکتر آنا ونزان استاد تاریخ دانشگاه میلان ایتالیا، در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» درباره نحوه ورود زنان به منازعات سیاسی عصر قاجار و استعداد فتحعلی‌ شاه و ناصرالدین شاه در تسلیم شدن در برابر خواسته‌های زنان حرمسرای خود و نیز تعاملات و ارتباطات درونی حرمسرای شاهان قاجار سخن می‌گوید. «دختران شهرزاد: از قرن نوزدهم تا امروز» از جمله کتاب‌هایی است که این پژوهشگر ایتالیایی نوشته است.

***

لطفا در آغاز از نقش حرمسرای قاجار در تعاملات و منازعات سیاسی بگویید؟ زنان دربار قاجار چگونه در سیاست وارد شدند و چه تاثیراتی بر مناسبات قدرت گذاشتند؟

در دوره‌های پایانی عهد قاجار زنان به طور فزاینده‌ای در زندگی اجتماعی - سیاسی مشارکت داشتند، اگرچه که این مشارکت بیشتر اوقات از پشت پرده صورت می‌گرفت. زنان اندرونی، از طریق افرادی که هم به اندرون و هم بیرون اجازه دخول داشتند (همچون خواجه‌ها، خیاط‌ها، خدمه و غیره) به حوزه‌ عمومی دسترسی پیدا کرده بودند. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه، اندرونی به مرکز منازعه‌ برای کسب قدرت سیاسی تبدیل شد. حرمسرا نقشی کلیدی در برخی لحظات تعیین کننده‌ سلطنت ناصرالدین شاه ایفا می‌کرد. آغاز آن هم زمانی بود که جهان خانم مهد علیا به عنوان ملکه مادر با تشکیل شورای سلطنتی به دستیابی ناصرالدین شاه به تاج و تخت در سال ۱۸۴۸ کمک کرد. علاوه بر این، دخالت‌های ملکۀ مادر نقش بسیار آشکاری در عزل امیرکبیر و پس از آن ترور وی در ۱۸۵۷ داشت. پس از آن نیز، انیس‌الدوله، محبوب‌ترین همسر ناصرالدین شاه، سبب عزل میرزا حسین‌خان مشیرالدوله در سال ۱۸۷۳ شد. در جنبش تنباکو نیز زنان حرمسرا با پیروی از رهبر دینی‌شان، میرزای شیرازی، و دعوت او برای تحریم تنباکو نقش فعالی در مبارزه سیاسی ایفا کردند. این موفقیت‌های آشکار سیاسی که توسط زنان پیشرو حرمسرا به دست آمده بود موجب تقویت این نهاد شد و نتیجه این بود که سیاستگذاران ایرانی و دیپلمات‌های خارجی برای هم‌رای کردن شاه با عقاید و خواسته‌های خود به دنبال کسب حمایت حرمسرا بودند.

در دوره حکومت فتحعلی شاه اوضاع به چه ترتیب بود؟ گفته می‌شود وی با وجود حرمسرایی گسترده چندان از آرای زنان خود متاثر نمی‌شد؟ برخلاف او شایعات بسیاری موجود است که ناصرالدین شاه تحت تاثیر همسران متعدد خود بوده است. این تاثیرپذیری از حرمسرا را چه طور می‌شود تفسیر کرد؟ آیا نشانه‌ای از کرنش‌های ناصرالدین شاه هست که وی را در مقابل برخی از زنان خود تاثیرپذیر‌تر می‌کرده یا اینکه باید آن را برآمده از یک روحیه مشورت‌پذیر یا به نقلی دیگر نوعی نگاه دموکراتیک به آرای زنان دانست؟

پاسخ به این پرسش که آیا فتحعلی شاه نسبت به ناصرالدین شاه کمتر از حرمسرای خود تاثیر می‌پذیرفت یا خیر دشوار است. آنچه در مورد آن اطمینان داریم این است که نفوذ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زنان دربار بر زندگی ایرانیان در دوران سلطنت ناصرالدین شاه بسیار آشکار‌تر از تاثیر زنان دربار فتحعلی شاه بود. بی‌شک، بخشی از رویه‌هایی که ناصرالدین شاه در مقابل زنانش پیش می‌گرفت (قدرت مادرش، ایفای تقریبی نقش «ملکه» توسط انیس‌الدوله، تسلیم شدن در مقابل اعتراض همسرانش در جنبش تنباکو) ترکیبی است از ویژگی‌های درونی شاه و البته نشانی از آغاز دورۀ تغییر.

آیا اساسا زنان قدرت‌طلب هم در دربار قاجار دیده شده‌اند که برای به کرسی نشاندن رای خود علیه شاه شوریده باشند یا در حرمسرا‌ها نوعی لابی کرده باشند؟ اساسا اگر منازعه‌ای میان شاه و زنان قدرت‌طلب شکل می‌گرفت ابزار آن‌ها در مقابل شاه چه بوده است و شاه چقدر در مقابله با آن انعطاف نشان می‌داده است؟

نمی‌توان به آسانی دربارۀ لابی زنان سخن گفت. حتی در دورۀ ناصرالدین شاه، هنوز عرصه‌ای برای این امر ظهور نکرده بود. البته زنان حرمسرا به تشکیل ائتلاف‌هایی برای رسیدن به اهدافشان و یا دفاع از علایقشان دست می‌زدند. در این منظر، آن‌ها به خوبی می‌دانستند چگونه خود را در یک «لابی» سازماندهی کنند. باید به خاطر داشت که تعداد این زنان حقیقتا زیاد بود (هم در دوران سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوران فتحعلی شاه) و هر دوی این شاهان به همراهی همسرانشان علاقه نشان می‌دادند. بنابراین، شاهان معمولا مستعد تسلیم در برابر خواسته‌های همسرانشان بودند.

تسلیم شاه در برابر همسرانش احتمالا یکسان نبوده است. در واقع سوال این است که میزان قدرتمندی زنان و سلسله مراتب جایگاه‌ها در حرمسرای فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه چگونه تعریف می‌شد؟ بر اساس حضور دیرینه در حرمسرا یا زیبایی و یا اصالت خانوادگی؟

مدیریت داخلی حرمسرای ناصرالدین شاه به طرز دقیقی مشخص و بر اساس رتبۀ زنان بود. در بالا‌ترین سطح این سلسله مراتب مهد علیا مادر شاه قرار داشت. در میان سایر وظایف و امتیاز‌ها، مسوولیت مراقبت از دارایی‌های حرمسرا، به خصوص جواهرات، برعهدۀ وی بود و مهد علیا این مسوولیت را با کمک زنان منشی خود انجام می‌داد. توزیع وظایف و نقش‌ها همواره محل ستیز و اختلاف بین زنانی بود که به دنبال کسب مزایایی برای خویش بودند (مثل رتبه‌جویی برای اعضای خانواده‌شان و یا اولویت فرزندانشان نسبت به دیگر کودکان). اگرچه فرزندآوری، به خصوص به دنیا آوردن فرزند پسر، بسیار اهمیت داشت، با این حال در رتبۀ زنان در حرمسرا چندان تاثیری نداشت. در واقع انیس‌الدوله در حالی که نابارور بود به همسر محبوب شاه تبدیل شده بود.

تکلیف زنان حرمسرا پس از مرگ شاه چه می‌شد؟ به عقد شاهزادگان دیگر در می‌آمدند یا اساسا حرمسرا برای شاه بعدی پاکسازی می‌شد؟

برخی زنان وارد حرمسرای جدید شاه تازه می‌شدند. برخی از حرمسرا بیرون می‌شدند. بعضی نیز با به رخ کشیدن نقش همسری رسمی شاه به بازیابی نقش خود می‌پرداختند و در پی آن صیغۀ افراد والامرتبه می‌شدند.

یکی از مواردی که همواره درباره ناصرالدین شاه ابهام‌آفرینی کرده رابطه شاه و ملیجک است. شما رابطه ناصرالدین شاه و ملیجک را چگونه توصیف می‌کنید؟ حتی در سفرنامه‌های غربی شایعات بسیاری پیرامون فساد اخلاقی شاه در رابطه با ملیجک منتشر شده است.

اول اینکه علاوه بر «شایعاتی» که در سفرنامه‌های غربی‌ها آمده است، با اطمینان می‌دانیم که روابط همجنس‌گرایی در حرمسراهای قاجار وجود داشته است. فتحعلی شاه علیرغم داشتن ۱۵۰ همسر علاقۀ خاصی به پسر‌ها داشت که منابع ایرانی هم بر وجود این امر گواه هستند (مانند نوشته‌های اسدالدوله سلطان احمد میرزا، شاهزاده قجری در تاریخ اسدی). از این رو، شاهان قاجار روابط همجنس‌گرایی را مجازات نمی‌کردند و چه بسا خود نیز در آن روابط درگیر بودند.

اما علاقه‌ آشکار ناصرالدین شاه به ملیجک بیشتر هوی و هوس درباری به نظر می‌رسد تا عشقی راستین. با وجود اینکه ملیجک کریه و چرکین بود اما بدون شک ناصرالدین شاه به او علاقه داشت و به نظر می‌رسید شاه علیرغم خجالت درباریانش قصد داشت او را به دربار تحمیل کند. از این منظر، ناصرالدین شاه شبیه کالیگولا امپراتور روم است که با هدف تحقیر کردن تاسیس مجلس سنا، به اسب محبوبش لقب کنسول داد. ناصرالدین شاه می‌خواست نشان دهد می‌تواند هر کس را که بخواهد به عالی‌ترین درجات برساند، در صورتی که این امر خواست او باشد. نکته دیگر اینکه تاج‌السلطنه خواهر مظفرالدین شاه هم درباره فساد اخلاقی برادرش سخن گفته است. او روزانه میزبان مراسم رقص و مراسمی از این قبیل بود که توسط «مردان زن‌نما» برگزار می‌شد.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:35 ] [ گنگِ خواب دیده ]


چند نقاشی جنجالی تاریخ

photo_2019_03_28_16_47_24.jpg


1

photo_2019_03_28_16_47_29.jpg


2

photo_2019_03_28_16_54_51.jpg


photo_2019_03_28_16_58_00.jpg

photo_2019_03_28_17_04_51.jpg


[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:27 ] [ گنگِ خواب دیده ]

کشف جدید دانشمندان از سرنخ‌های ژنتیکی در تکامل همجنسگرایی

یک پژوهش که به تازگی بر روی حدود نیم میلیون نفر انجام گرفته است نشان می‌دهد نشانگرهای ژنتیکی مرتبط با همجنسگرایی می‌توانند به فرایند تولید مثل کمک کنند.

از نظر زیست‌شناسی تکاملی، ژنتیک همجنسگرایی یک پارادوکس به نظر می‌رسد چرا که به لحاظ تئوری بعید است انسان‌ها و دیگر حیواناتی که منحصرا همجنسگرا هستند فرزندان بیولوژیک زیادی تولید کنند و به همین خاطر هرگونه ژن احتمالی که افراد را مستعد همجنسگرایی می‌کند به ندرت به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود. با این حال همجنسگرایی در انسان‌ها به صورت گسترده وجود دارد و تحقیقات نشان می‌دهد که می‌تواند تا حدی ژنتیکی باشد. امری که برای سال‌هاست فکر محققان را به خود مشغول کرده است.

در یک مطالعه تازه دانشمندان با بررسی صدها هزار نفر، الگوهای ژنتیکی را که می‌توانند با رفتارهای همجنسگرایانه ارتباط داشته باشند شناسایی کردند و نشان دادند که این الگوی ژنتیکی رفتاری می‌توانند به افراد در یافتن جفت متفاوت و همچنین تولید مثل کمک کنند.

برندان زیتش، متخصص ژنتیک تکاملی در دانشگاه کوئینزلند استرالیا، و همکارانش در این تحقیق ژنوم ۴۷۷ هزار و ۵۲۲ فرد در بریتانیا و آمریکا را که می‌گفتند حداقل یک‌بار با فرد همجنس خود رابطه جنسی داشته‌اند مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند و سپس ژنوم‌های آنان را با ۳۵۸ هزار و ۳۴۶ نفر دیگر که می‌گفتند فقط با افراد دگرجنس‌گرا رابطه جنسی داشته‌اند مقایسه کردند.

در تحقیقات پیشین محققان دریافته بودند افرادی که دستکم یک شریک همجنس داشته‌اند، تفاوت‌های ژنتیکی کوچکی در سراسر سطح ژنوم خود به اشتراک می‌گذارند. با این حال این تغییرات به خودی خود بر رفتار جنسی تاثیر زیادی نداشته و پژوهش‌های پیشین را که در آن‌ها هیچ نشانه‌ای از «ژن همجنسگرایی» یافت نشده تایید می‌کند. اما همزمان می‌گوید که این عوامل در مجموع تاثیری کلی می‌گذارند و بین ۸ تا ۲۵ درصد وراثت را توضیح می‌دهند.

محققان در مرحله بعد از الگوریتمی کامپیوتری برای شبیه‌سازی تکامل انسان در ۶۰ نسل بهره گرفتند. أن‌ها دریافتند که مجموعه تغییرات ژنتیکی مرتبط با رفتارهای همجنسگرایانه در نهایت از بین می‌رود مگر اینکه به نحوی به افراد در زنده ماندن یا تولید مثل کمک کند.

محققان متوجه شدند دگرجنس‌گرایانی که به اصطلاح «ماجراجو» و دارای شرکای جنسی متعدد بوده‌اند، نشانگر‌های ژنتیکی را به اشتراک می‌گذاشتند که پیشتر در افراد با شریک جنسی همجنس یافت شده بود.

محققان دیگر محتاطانه با نتایج پژوهش جدید برخورد کرده‌اند. جولیا مونک، زیست‌شناس تکاملی در دانشگاه ییل آمریکا، هرچند یافته‌های جدید را مهم می‌داند با این حال می‌گوید به دلیل رفتار و تولید مثل جنسی متفاوت بشر در جوامع امروزی، در مقایسه با اجداد قدیمش، دستیابی به نتایج حقیقی و واقعی در مورد ژنتیک و گرایش جنسی بسیار دشوار و بلکه حتی ناممکن است.

خانم مونک در این باره می‌گوید وجود روش‌های جلوگیری از بارداری بسیاری از مزایایی را که به طور طبیعی می‌توانسته توسط ژن‌ها منتقل شود از بین برده است و رفتارهای انسانی نسبت به رابطه جنسی بسیار آگاهانه شده است.

یک پژوهشگر دیگر به نام قاضی رحمان، روانشناس در کینگز کالج لندن، نیز می‌گوید پرسش‌ها در پژوهش انجام شده از روابط جنسی افراد الزاما با پاسخ‌های واقعی و دقیق همراه نیست. امری که می‌تواند به یافته‌های تحقیق آسیب بزند.

دین هامر، متخصص ژنتیک در دانشگاه هاوایی، نیز نتایج بدست آمده در رابطه با نشانگر‌های ژنتیکی را قابل تحسین دانسته با این حال می‌گوید تعیین گرایش جنسی بر اساس یک بار رابطه جنسی با همجنس برای طبقه بندی افراد راه مفیدی به نظر نمی‌رسد.

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:11 ] [ گنگِ خواب دیده ]

یکی را پرسیدند از مستعربان بغداد: ما تَقولُ فی المُرْدِ؟

گفت: لا خَیرَ فیهِمْ مادامَ اَحَدُهُمْ لطیفاً یَتَخاشَنُ فاذا خَشُنَ یَتَلاطَفُ.

یعنی چندان که خوب و لطیف و نازک‌اندام است درشتی کند

و سختی، چون سخت و درشت شد چنان که به کاری نیاید تلطف کند و درشتی نماند.

امرد آن گه که خوب و شیرین است

تلخ گفتار و تندخوی بود

چون به ریش آمد و به لعنت شد

مردم آمیز و مهرجوی بود

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:9 ] [ گنگِ خواب دیده ]

با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبالِ پریشانی ام

طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست

در پیِ ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی

عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام

دل خوشِ گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطشِ سال ها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهیِ برگشته زِ دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانم ات

خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابرِ مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سال هاست

تشنه ی یک صحبتِ طولانی ام

ها...به کجا می کِشی ام خوبِ من؟

ها...نکشانی به پشیمانی ام!

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 14:55 ] [ گنگِ خواب دیده ]

دلخوش نشسته ام که شاید گذر کنی

لعنت به شایدی که مهیّا نمی شود...

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 14:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]

تا زمانی که بارقه هایی از امید، مبنی بر اینکه آن کسی که ترکتان کرده، هنوز در قسمتی از ذهنش به شما فکر می کند در دلتان وجود داشته باشد، هرگز نخواهید توانست آن شخص را به هر شکلی فراموش کنید/

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 14:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]

کُلَّ یومٍ حینَ أستَیقِظُ

أقولُ سَأنساکَ ألیومَ أیضاً

کُلَّ یومٍ...

مُنذُ أیّامٍ لَم یحدث أن نسیتُ أن أنساکَ...

********************************

هر صبح وقتی از خواب برمی خیزم

با خودم می گویم امروز هم فراموشت می کنم

هر روز...

روزهاست که اتفاق نیفتاده که از یاد ببرم که فراموشت کنم..

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 14:48 ] [ گنگِ خواب دیده ]

اگر من نبودم

چه کسی می توانست

ترا آنقدر دوست بدارد

که پیش همه بگویی:

هیچکس شبیه او ...

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 14:47 ] [ گنگِ خواب دیده ]

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 0:43 ] [ گنگِ خواب دیده ]

بزرگ مرد تاریخ

هیتلر ویژگی های منحصر به فردی داشت. در مدرسه او در رشته تاریخ دانش آموزش قابلی بود و پس از آن در نقاشی و به ویژه معماری استعدادی از خود نشان داد. از ویژگی های منحصر به فرد او می توان اراده ی خارق العاده ی او را مثال زد. اراده ای که او را از خیابان های وین به نبرد های سخت فرانسه در جنگ جهانی اول و سپس به رهبری آلمان رساند. اراده ای که باعث شد حداقل برای مدتی کوتاه به اتحاد تمام سرزمین های آلمانی عمل جامه ی عمل بپوشاند. چنین رویدادی در تاریخ آلمان تنها در دوره هیتلر روی داد. علاقه ی هیتلر به پول بسیار کم بود. او نه در جوانی که فقیر بود و نه در دوران صدارت اعظمی و رهبری خود به پول علاقه ای نشان نمی داد و حتی حقوق صدارت اعظمی خود را دریافت نمی کرد و تنها در آمدش پول حاصل از فروش کتاب نبرد من بود و اگر هم در ساختمان های مجلل زندگی می کرد نه بخاطر علاقه اش به پول بلکه بخاطر عظمت و بزرگی آلمان بود. هیتلر خود را سرباز می دانست و غذای ساده می خورد، نه سیگار می کشید و نه مشروب میاشامید و گوشت هم نمی خورد زیرا معتقد بود که گوشت انسان ها را مانند حیوانات وحشی می کند. نفرت هیتلر از سیگار به حدی بود که بار ها به این فکر می کرد که در جیره سربازان به جای سیگار به آن ها شکلات بدهد اما اطرافیانش با این کار مخالفت کردند. در مسئله دین هیتلر را می توان یک کاتولیک معتقد دانست. البته او مذهبی و متعصب نبود اما با توجه به آن چه از وی می دانیم وی به خدا و مذهب کاتولیک معتقد بود و البته علاقه ای هم به دین شینتو و اسلام داشت.نفرت هیتلر از یهودی بسیار زیاد بود. هیتلر که خود از سربازان جبهه ی جنگ جهانی اول بود و چهار سال به سختی نبرد کرده بود یهودیان را دلیل شکست آلمان می دانست و معتقد بود یهودیان خود را آلمانی نمی دانند

این وضع او را به قدری خشمگین کرد که تصمیم گرفت به جای استراحت فورا به جبهه بازگردد هیتلر به داشتن زن و فرزند علاقه نداشت زیرا معتقد بود اگر زن و فرزند داشته باشد توجهش از سرزمینش آلمان منحرف می شود و باید ماموریت الهی خود را به پایان برساند. از ویژگی های بارز دیگر آدولف هیتلر عشق او به آلمان بود و در واقع او در عشق به آلمان فنا شده بود. همانند بعضی شاهان و دیکتاتور ها سرزمینش را برای خود نمی خواست بلکه بر عکس خود را برای سرزمینش می خواست. به همین دلیل زمانی که نیروهای شوروی در نزدیکی کاخ او بودند و فهمید که دیگر نمی توان پیروز شد با اوا براون ازدواج و سپس خودکشی کرد. با وجود اینکه پیش از خودکشی عده ی بسیار زیادی از او خواستند برلین را ترک کند اما او خود را یک سرباز می دانست و معتقد بود باید عقب نشینی نکرده و از دستور اطلاعت کند. در نتیجه تصمیم چون از نظر بدنی خود را بسیار ضعیف می دانست و قادر به گرفتن سلاح بدست و رزم با دشمن نبود خودکشی کرد. هیتلر با خودکشی خود ایمان به ناسیونال سوسیالیسم، اطاعت از دستور و جان دادن در راه میهن را نشان داد

[ دوشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 0:41 ] [ گنگِ خواب دیده ]

خواب دیدم چهارپاره شدی!

تا لباس عروض تن بکنی

تازه می خواستم...نبودی تو

رفته بودی بلوز تن بکنی

خودکشی کهنه است...می دانم

منم و اشک و این جنونم تا...

کار من تازه است در دنیا

من تو را کشته ام درونم تا...

خسته ام...جان ِ زور می خواهی؟

جان ندارم که پیش کش باشد...

«تخته ی» مرگ مانده و غسال!

سهمِ من کاش «شیش و بش» باشد

پسری که دروغگو باشد

«سگِ ولگرد» را نمی فهمد

شاعرت «صادق» است و می داند:

کدئین درد را نمی فهمد

تو دروغت همیشه دق داده!

هر کسی را که عاشقت بوده

بر خلاف تمام عاشق ها

خنده ای پشتِ هق هقت بوده!

کدئین درد را نمی فهمید

تن من درد را نشانش داد

تن من توی جلد آدم ها

سگِ ولگرد را نشانش داد

توی هر کوچه ی بدون شما

در جوابِ سلامِ دختر ها

یک نفر پارس کرده که جز تو

خسته است از تمام دخترها

خسته ام از تمام خود..بی تو

بوسه از راهِ دور می خواهم

خسته ام..درد دارم و سرد است

بغلت را به زوور می خواهم

من قوی بوده ام ولی حالا!

یک لحد باز رویم افتاده

بسته ی قرص هم فقط بی تو

ضعفِ خود را به من نشان داده

یک نفر توی چاردیواری

-قبرِ او یا اتاق- می رقصد

مثلِ باران سرد پاییزی

زیرِ نورِ چراغ می رقصد...

زیر نور چراغ می رقصد

شاعری که هنووز می داند

خیلی از حرف های دنیا را

چیز زیرِ بلووز می داند..

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:56 ] [ گنگِ خواب دیده ]

از میان آفتابگردان‌ها

تنها تویی که در خیابان ولیعصر

دست‌ها را قربانی جیب‌ها نمی‌کنی

و با کفش‌ها ضرب می‌گیری روی پیاده‌رو

از من نخواه مورخ تن‌های دیگری باشم

چرا که تنها این گلدان

تنها همین گلدان را به اسم می‌شناسم در تهران

و شهر، تنها همین یک رقاصه را می‌شناسد.

راه که می‌روی انگار می‌چرخی

و چرخ که می‌زنی انگار

دامنی در گلوها جان می‌گیرد،

دایره می‌زند،

خیابان را به میدان‌های دیوانه می‌رساند

و سرازیر همیشگی خون را

به سمت دیگر شهر می‌برد

تو چوپان کوچه های پیچ‌در‌پیچی،

لبانت از مستقیم‌های شهر ترک برمی‌دارد

و دندان‌های گلکاری شده‌ات

می‌تواند بیفتد از این همه بلندی...

با این همه، تهرانِ معترف به دود

تهرانِ معترف به قتل‌های زنجیری

گلدوزی‌های کوچک روی دستت را انکار نمی‌کند

پرواز بدون تاخیر تو را انکار نمی‌کند

فرودگاه‌های بعد از تو را انکار نمی‌کند

پاشنه‌های لرزان بعد از تو را انکار نمی‌کند

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:56 ] [ گنگِ خواب دیده ]

مهار کردن زن سرکش

در جامعه‌ی سنتی عصر قاجار، مشابه سایر جوامع کشاورزی سنتی، مردسالاری اساس سامان روابط اجتماعی بود و تفکیک جنسیتی فضاها، محدودیت زنان و ازدواج در سن بلوغ باعث جنسیت‌زدایی از فضاهای عمومی می‌شد، ولی این به معنای وجود جامعه‌ی اخلاقی و نادر بودن فساد و فحشا نیست. مردسالاری همان‌گونه که بدن زنان را سرکوب می‌کند، با پندارهایی چون مهارناپذیری میل جنسی مردان، هرزگی آنها را مجاز و حتی تشویق می‌کند.

حاکم شیراز حکم مرگ زنی را صادر کرد. ابتدا سر زن تبه‌کار را با تیغ تراشیدند و بعد او را که ممکن نبود دقیقهای بدون چادر و روبند از خانه بیرون آید، با روی باز، وارونه بر الاغ سوار کردند و پس از آن او را با ساز و نقاره به‌طرف تپه بردند. به‌فاصله چندکیلومتری مقابر حافظ و سعدی، در بالای تپهای، چاه عمیقی هست که زنان تبهکار را در آن میاندازند. جمعیت زیادی برای تماشا در دنبال او میرفتند و پیوسته آب دهان به صورت او میانداختند. زن درحالی‌که دست‌هایش از پشت بسته شده و به‌سبب تریاکی که قبلاً به او خورانده بودند بی‌حال شده بود در کنار چاه افتاد. فراشان چند لحظه به او مهلت دادند تا شهادتین را بر زبان آورد، ولی او نظر به ضعف و بی‌هوشی قادر بر ادای کلمه نبود. ناچار یکی از حضار از طرف او تشریفات لازم را به جای آورد و همان دم میرغضب جلو آمد و با لگدی او را در چاه مرگ انداخت. دالمانی، سیاح فرانسوی، که خود شاهد ماجرا بوده است، توضیح میدهد که زنان اندکی به مرگ محکوم میشدند و چندی است این عمل رخ نمیدهد، نه چون زنی به خیانت به شوهر متهم نمیشود، بلکه چون مردان ترجیح میدهند زن خیانت‌کار خود را بیسروصدا و بدون آبروریزی بکشند. در این‌گونه موارد، مرد بستگان نزدیک خود را دعوت میکند و جلسه مشورتی تشکیل میدهد و زن تبه‌کار را به خوردن تریاک یا سم مهلک دیگری از قبیل ارسنیک مجبور میکند و غالباً این کار به‌نحو مطلوبی صورت میگیرد.

تصویری که سیاح فرانسوی از زن‌کشی و قتل‌های ناموسی ارائه می‌کند بسته به نظام فکری خواننده می‌تواند متفاوت تحلیل و تفسیر شود: یک فمینیست یادآوری می‌کند که زنان در جوامع سنتی جزو اموال خانواده محسوب می‌شدند و برای حفظ نسب فرزندان باید پاک‌دامن و نجیب می‌بودند. بدن زنانه سرکوب و مقید می‌شد و هر نوع تخطی زن از ارزش‌های مردسالاری با مجازات روبه‌‌‌‌رو بود. یک محافظه‌کار با افسوس از حیات اخلاقی جامعۀ سنتی یاد می‌کند که زنان عمدتاً خانه‌نشین بودند و بیرون از خانه با چادر و روبنده دیده می‌شدند. مراودۀ بین زنان و مردان نامحرم اندک بود و در نتیجه فساد و فحشا به‌ندرت رخ می‌داد و در این موارد نیز لکۀ ننگ به‌سرعت زدوده می‌شد. یک جامعه‌شناس توضیح می‌دهد که قتل ناموسی برای ارضای احساسات جریحه‌دارشدۀ وجدان اجتماعی صورت می‌گیرد و مجازات کجروانی است که نظم اجتماعی را به چالش کشیده و از فرامین جامعه سر باز زده‌اند. در نتیجه، قتل ناموسی سازوکاری برای پیشگیری از رفتارهای غیراخلاقی و نابه‌هنجار اجتماعی است تا بر کنش‌گران نظارت کند و بستر وقوع جرائم اجتماعی ازجمله زناکاری و برقراری روابط نامشروع را از بین ببرد و هم‌نوایی اجتماعی را بازتولید کند (صفری شالی و عشایری، ۱۳۹۵).

هر سه تحلیل شتاب‌زده صورت گرفته‌اند و مناسبات جنسیتی جامعۀ سنتی را ساده‌انگارانه دانسته‌اند. درست است که در جامعۀ سنتی عصر قاجار، مشابه سایر جوامع کشاورزی سنتی، مردسالاری اساس سامان روابط اجتماعی بود و تفکیک جنسیتی فضاها، محدودیت زنان و ازدواج در سن بلوغ باعث جنسیت‌زدایی از فضاهای عمومی می‌شد، ولی این به معنای وجود جامعۀ اخلاقی و نادر بودن فساد و فحشا نیست. مردسالاری همان‌گونه که بدن زنان را سرکوب می‌کند، با پندارهایی چون مهارناپذیری میل جنسی مردان، هرزگی آنها را مجاز و حتی تشویق می‌کند. از عصر قاجار گزارش‌های بسیاری دربارۀ فساد اخلاقی مردان (از امردبازی، بچه‌بازی، زنای با محارم، تجاوز و …) وجود دارد، آن هم در جامعه‌ای که راه‌های مشروعِ برآوردن نیاز جنسی مردان چون ازدواج موقت و خرید کنیز آسان بود و در هر شهری محله‌ای از روسپیان وجود داشت. حتی به‌نظر می‌رسد در عصر قاجار زناکاری مردان می‌توانست بیش از زنان باشد، زیرا امکان و فرصتش را بیشتر داشتند و مهم‌تر اینکه، قوانین را مردان نوشته بودند و کمتر بابت زناکاری گرفتارِ مجازات می‌شدند. از سوی دیگر، پاک‌دامن ماندن زنان نیز تضمین‌شده نبود.

گرچه زنان به‌دلیل سیطرۀ مردسالاری جزو اموال خانواده محسوب می‌شدند و در عرصۀ عمومی سیاست، فرهنگ و اقتصاد حضور اندکی داشتند، اما در عرصۀ روابط خانوادگی منفعل و دست‌و‌پابسته نبودند. زنان هنگام حضور در مکان‌های عمومی، معابر، بازار و اما‌‌مزاده سراپا در حجاب و روبنده پوشیده بودند و فرصت گفت‌وگو یا مراوده با بیگانگان تقریباً غیرممکن بود. با این حال، خودِ روبنده، با مکانیزم ناشناخته بودن چهره فرد، فرصت‌های بسیاری را فراهم می‌کرد. زیرا زنان می‌توانستند بدون آنکه شناسایی شوند به هر کجا بخواهند بروند و هر زمان بخواهند روبنده را کنار بزنند. هیچ مردی مجاز به کنار زدن روبنده برای کشف چهرۀ زن نبود. این عمل تهاجم و تجاوز محسوب می‌شد و مجازات سنگینی در پی داشت (بنجامین، ۱۳۶۳: ۱۲۲).

درست است که از دست رفتن بکارت دختر یا زنای زن شوهردار مجازات مرگ در پی داشت، اما تجربۀ زیستۀ همۀ زنان یکسان نبود. دختر ایل در صورت بی‌عفتی به مرگ محکوم می‌شد، اما دختر شهری که از خانوادۀ متمولی بود، می‌توانست از حمایت خانواده و سکوت آنها برای آبروداری بهره ببرد. پولاک (پزشک اتریشی)، که سال‌ها با زنان ایرانی سروکار داشت، می‌نویسد: «اگر از بخت بد از دختری ازالۀ بکارت شده باشد دیگر دست به تمهیداتی می‌زنند که ننگ را از دامن دختر پاک کنند و آبروی پدر و مادر را نجات بدهند‌. مثلاً او را به عقد میرزای بیچاره‌ای درمی‌آورند، به این شرط که پس از مدت کوتاهی باز طلاقش بدهد تا بتوانند وی را به ریش مرد معتبری ببندند. یا اینکه او را به پسربچۀ جوان بی‌تجربه‌ای می‌دهند. یا با کمک جراحی توسط تنی‌چند از جراحان ایرانی که در آن مقوله کارآمدند آن را جبران می‌کنند» (پولاک، ۱۳۶۸: ۱۵۰). حتی در صورت بارداری نیز عمل سقط جنین تقریباً علنی و عمومی به‌دست قابله‌ها ‌انجام می‌شد که حداقل در تهران بازار گرمی داشتند (همان، ۱۵۳).

فلور عقیده دارد که اعیان قاجار در اوایل سده سیزدهم دستخوش بحران اخلاقی شده بودند، گرچه این بحران خیلی پیش‌تر آغاز شده بود. زنان اعیان که می‌بایست مردشان را با سه زن عقدی و چندین زن صیغه دیگر تقسیم می‌کردند بسیار ناراضی بودند و بنابراین برای خرسندی سکسی خود به بیرون از خانه روی می‌آوردند (فلور، ۲۰۱۰: ۹۹). خانم دیولافوا داستان عجیبی نقل می‌کند از حرم‌سرای یک تاجر عقیم تبریزی که زنانش بعد از سفر زیارتی به مشهد و روابط پنهانی با مردان جوان بچه‌دار شدند. در واقعه‌ای هولناک، تازه‌عروس یک خانوادۀ ایلیاتی با چوپانان خانواده هم‌دست می‌شود و در یک شب تمامی ۱۹ عضو خانواده را از مرد و زن و کودک قتل‌عام می‌کنند و با اموال خانواده می‌گریزند. تازه‌عروس به دست خود دو کودک را کشته بود (سعیدی سیرجانی، ۱۳۸۳: ۱۵۴). همۀ این شواهد نشان می‌دهد که در تصویرسازی از زن سنتی نباید او را موجودی منفعل و قربانی ببینیم. زنان دست‌کم در عرصه روابط جنسی و خانوادگی امکان‌هایی داشتند و هر چه طبقۀ اجتماعی و اصل‌و‌نسب بالاتری داشتند موفق‌تر بودند.

با همۀ اینها نباید فراموش کرد که زنان بسیاری نیز برای اعاده شرف خانواده کشته می‌شدند. دیولافوا می‌نویسد: «منار خمیده‌ای در کاشان است که در قرن سیزدهم ساخته شده است و بلندی آن از سطح کوچه چهل‌وهفت متر است. شنیدم تا چند سال قبل زنان بدعمل را به بالای این مناره برده و به زمین پرتاب می‌کرده‌اند. شوهر زن تبه‌کار، به کمک اقوام خود و حتی اقوام خودِ آن زن، او را از پله‌ها بالا برده و چون به انتهای آن می‌رسیدند زن را با فشار به پایین پرت کرده و به عالم دیگر می‌فرستادند» (دیولافوا، ۱۳۶۴: ۱۹۷). دالمانی نیز تأکید دارد: «سابقاً در تبریز زنان تبه‌کار را از بالای ارگ علیخان به زمین پرتاب می‌کردند. در شیراز زن بدکاره را در چاه می‌انداختند». تحلیل جامعه‌شناسی یادآوری می‌کند که مهم‌ترین جرم زنان زناکاری بود و جامعه با مجازات آنها، مانند مجازات هر خطاکار دیگری، وجدان جمعی را تسکین می‌داد و هم‌نوایی اجتماعی را بازتولید می‌کرد. اما نباید فراموش کرد که ارزش‌های اجتماعیْ سرراست و بدون تناقض نیستند و فشار اجتماعی بر مردان برای قتل‌های ناموسی را نباید معادل انفعال یا اجبار آنها دانست، زیرا مردان در چنین موقعیت‌هایی شیوه‌های متفاوتی را برمی‌گزیدند و دایرۀ انتخاب آنها بسته نبود. بنا بر فقه‌ اسلامی، هر گاه شوهری زن خود را با مردی در یک فراش (بستر) ببیند، می‌تواند او را بکشد‌. به‌جز این، اثبات زنای محصنه بسیار مشکل و تقریباً غیرممکن است: یا زن باید بیش از یک بار نزد قاضی به گناه خود اقرار کند یا جمعی از مردمان، که بین آنها چهار مرد عادل هستند، وقوع دخول را به ‌وضوحِ حرکت میل در سرمه‌دان (بنا بر حدیثی از حضرت علیع) دیده باشند. در هیچ‌کدام از موارد قتل ناموسی‌ای که نویسنده بررسی کرده است زن با مردی بیگانه در رختخواب نبوده که با هجوم شوهر یا جمعی شاهد روبه‌رو شود.

دالمانی در ماجرای دیگری روایت می‌کند: «در تبریز زن شوهرداری به‌واسطه گرفتن هدایای زیاد از یک تاجر عابر به عمل منافی‌ عفت تن در داده بود. چون به حاکم شکایت بردند بدون مشورت با شوهرش او را دستگیر نمود و حکم کرد که او را در جوالی کنند و درش را بدوزند و به اندازه‌ای چوب بزنند تا بمیرد و میرغضبان بر طبق حکم عمل کردند» (دالمانی، ۱۳۳۵: ۳۱۱-۳۱۲). از روایت برمی‌آید که شاهدان فقط ورود تاجر به خانۀ زنی شوهردار و خلوت کردن با او را دیده بودند، نه عین عمل جنسی را. با این‌ حال، بین این دو تفاوتی نمی‌گذاشتند، زیرا یقین داشتند که اولی به دومی منتهی می‌شود. حاکم و داروغه به اثبات فقهیِ جرم یا امکان بی‌گناهی زن اهمیتی نمی‌دادند. خلوت کردن با نامحرم معادل فحشا بود و کشتن زن با اتهام رسوایی باعث بی‌آبرویی خانوادۀ او می‌شد. در بسیاری موارد، زن بخت‌برگشته تنها عبرت سایرین بود (ویلس، ۱۳۶۳: ۱۳۳). حتی در موارد بسیاری حاکم نیز اجرای مجازات مرگ را، به‌دلیل عدم اثبات فقهی زنای محصنه، متوقف می‌کرد. بنجامین دربارۀ مجازات سنگسار می‌گوید: «این مقررات فعلاً (عصر ناصری) به‌طور‌جدی در ایران اجرا نمی‌شود. هنگامی‌که من در تهران بودم چند بار شنیدم که زنان و مردانی را به جرم روابط نامشروع و زنا دستگیر کرده‌اند، ولی از مجازات آنها هرگز چیزی نشنیدم و به احتمال قوی به‌ طریقی از مجازات فرار کرده بودند (بنجامین، ۱۳۶۳: ۴۰۳).

مجازات زنان در ملأعام به‌ندرت رخ می‌داد و در نتیجه کمتر باعث تشفی وجدان جمعی می‌شد. شوهرْ خود را محق می‌دانست که زن خیانت‌کار را به سزای مرگ برساند. دیگران نیز، طبق یک قاعدۀ عرفی، این حق شوهر را بدون دغدغۀ اثبات فقهی یا محضر قاضی به رسمیت می‌شناختند. ویلس می‌گوید: «چون در خانه هر یک از مسلمانان یک چاه آب و یک پشت‌بام مرتفعی موجود است، لذا شوهر او می‌تواند او را یا در آن چاه و یا از پشت‌بام سرنگون بنماید و اهالی ایران‌زمین همواره به اعتقادات و خیالات خود پیروی می‌نمایند» (سعیدی سیرجانی، ۱۳۸۳: ۶۸۷). البته که قتل‌های ناموسی به این سادگی نبودند. معمولاً خانوادۀ زن پیگیر وضعیت او بودند. در یک نمونه، «شخصی با زنش نزاع می‌کند و ضعیفه را می‌زند، به‌حدی که فوت می‌کند. کسانِ ضعیفه به حکومت عارض شده‌اند. حکومت در مقام تحقیق برآمده‌اند» (همان).

به‌جز این، دست‌کم در اواخر عصر ناصری، «هر گاه مرده‌شور‌ها گزارش دهند که در بدن متوفی آثار ضرب‌وجرح موجود است، رئیس پلیس دستور دفن نمی‌دهد تا اینکه دربارۀ علت ایجاد علائم ضرب‌وجرح کسب اطلاع نماید» (پولاک، ۱۳۶۸ :۴۰۴). در یک نمونه، در سال ۱۳۰۷ ق، در شیراز «شخصی زنی می‌گیرد. زنِ سابق او تریاک خورده هلاک می‌شود. آثار ضرب در بدنش بوده است. مشغول رسیدگی کیفیت هستند (گزارش‌های اوضاع سیاسی-اجتماعی ولایات عهد ناصری). در کردستان، در محرم سال ۱۳۰۷، «شخص درویشی عیال خود را صدمه زده بود و آن زن فوت شده. حکومت درویش را در حبس داشت. بعد از این مژده [یعنی آمدن شاه به سرحد جلفا]، ورثۀ آن زن را خواسته، وجهی داده، راضی نمود و درویش را مرخص کرد» (گزارش‌های اوضاع سیاسی-اجتماعی ولایات عهد ناصری). با این حال، اگر قتل با سم رخ می‌داد یا خانوادۀ زن به هر دلیل پیگیر مرگ او نبودند، امکان نداشت بتوان تشخیص داد زن خودکشی کرده یا به قتل رسیده است. «در قم نیز در همین سال گزارش شده که «جلودار اعتضاد‌الدوله دو زن داشته. یکی از آنها که سیده بود سم الفار خورده مرده است» (همان).

جامعه‌شناس از فشار اجتماعی بر مردان برای حفظ شرف و ناموس (به تعبیر دیگر، مهار کردن زنان سرکش) می‌گوید، ولی فراموش می‌کند در نهایت انتخاب با مردان است که به ارزش‌های مردسالاری توسل بجویند یا با نگاه دینی و فقهی از تهمت غیرقابل اثبات دوری بورزند و به توصیۀ قرآن عمل کنند و زنی را که بی‌آبرو می‌دانند، طلاق دهند. پولاک می‌گوید مردان بسیاری این راه را انتخاب کردند: «از آنجا که اثبات خیانت زنان از طریق گوا‌هان بسیار مشکل بود، شوهر طلاق را ترجیح می‌دهد. طبیعی است که در این صورت دیگر زن ادعایی نسبت به جهیزیه‌اش نباید داشته باشد» (پولاک، ۱۳۶۸: ۱۵۱). در مجموعه‌اسناد مجلس تحقیق مظالم عصر ناصری، مردی شکایت کرد که در مأموریت کنگاور زنش را که عاشق جوانی شده بود طلاق داده، آنها نیز اموالش را برده‌اند» (اتحادیه، ۱۳۷۷: ۲۶۰). البته این شرایط فرصت سوءاستفادۀ مردان را نیز فراهم می‌کرد و موجب می‌شد زن را به طمع تصاحب جهیزیه‌اش بی‌آبرو بنامند. زنان شوهرداری که با تهمتِ خیانت طلاق داده شده بودند از خانواده‌ طرد می‌شدند. آنها برای ازدواج مجدد شانس بسیار اندکی داشتند و ناچار بودند برای تأمین‌ معاش تن‌فروشی کنند. از این رو می‌توان خشونت خانگی و قدرت شوهر را برای کنترل و سرکوب زن، با تهدید او به طلاق و بی‌آبرویی و حتی قتل، حدس زد.

در مباحث جرم‌شناسیِ نظری کمتر به بزه‌کاری زنان پرداخته شده است، زیرا آنها کمتر از مردان مرتکب جرم می‌شوند و جرائمشان نیز سبک‌تر است. تفاوت نـقش‌های جنسیتی و فرصت‌ها و امکانات زنان‌ و مردان مهم‌ترین علت تبیینیِ کمتر بودنِ رفتار مجرمانۀ زنان است. از سوی دیگر، به‌دلیل سلطۀ گفتمان پدرسالاری سنتی، زنان از کودکی به‌نحوی تربیت می‌شدند که منفعل، مطیع و هم‌نوا با هنجارها باشند. کجروی زنان نیز معمولاً به اقدام خشونت‌آمیز علیه خانواده و اطرافیان، سرقت و جرائم جنسی محدود می‌ماند و در نهایت سلطۀ مردان بر زنان و اجرای قانون از سوی آنها باعث می‌شد زنان بسیاری بی‌گناه و فقط به‌دلیل نادانی، هوس یا طمع مردان (پدر، دشمن خانوادگی یا شوهر) متهم و مجازات شوند.

منابع

  1. منصوره اتحادیه (نظام‌مافی)، اینجا طهران است… مجموعه‌مقالاتی دربارۀ طهران ۱۳۴۴-۱۲۶۹ ه.ق، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۷۷
  2. منصوره اتحادیه (نظام‌مافی)، سعاد پیرا، و سعید روحی، زیر پوست شهر: راپورت‌های حکومتی از شیراز، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۹۳
  3. ساموئل گرین ویلر بنجامین، ایران و ایرانیان؛ خاطرات و سفرنامه‌های ساموئل گرین ویلر بنجامین (اولین سفیر آمریکا در ایران)، ترجمۀ رحیم رضازاده‌ملک، تهران: گلبانگ، ۱۳۶۳
  4. هانری رنه دالمانی، سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ترجمه و نگارشِ علی‌محمد فره‌وشی (مترجم همایون)، تهران: ابن‌سینا و امیرکبیر، ۱۳۳۵
  5. یاکوب ادوارد پولاک، سفرنامۀ پولاک، ایران و ایرانیان، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۸
  6. ژان پل راشل دیولافوا، ایران، کلده، شوش، ترجمۀ علی‌محمد فره‌وشی، تهران: دانشگاه تهران، چاپ سوم، ۱۳۶۴
  7. علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، وقایع اتفاقیه، تهران: نشر آسیم، ۱۳۸۳
  8. رضا صفری شالی و طاها عشایری، «قتل‌های ناموسی (قربانی شدن زنان) به‌عنوان سازوکار پیشگیری از جرائم اجتماعی در جوامع سنتی»، ارائه‌شده در نخستین همایش بین‌المللی زنان و زندگی شهری، ۱۳۹۵
  9. ویلم فلور، تاریخ اجتماعی روابط سکسی در ایران، ترجمۀ محسن مینوخرد، سوئد: انتشارات فردوسی، ۲۰۱۰
  10. چارلز جیمز ویلس، تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه، ترجمۀ سید عبدالله، به کوشش جمشید دودانگه و مهرداد نیکفام، تهران: زرین،
[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:55 ] [ گنگِ خواب دیده ]

جورج اورول؛ پیش‌گوی آخرالزمان

جورج اورول؛ پیش‌گوی آخرالزمان

با مقایسه‌ی فضای قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴ و فضایی که نظریه‌پردازان سیاسی از یک جامعه‌ی «توتالیتر» ترسیم کرده‌اند،‌ می‌توانیم بگوییم هدف جورج اورول بیش از آنکه صرفاً به‌تصویرکشیدنِ یک جامعه‌ی کمونیستی بوده باشد، به‌تصویرکشیدنِ یک جامعه‌ی توتالیتر بوده است.

۷۲ سال پیش در ۲۱ ژانویه، اریک بلر مشهور به جورج اورول، داستان‌نویس مشهور انگلیسی، درگذشت. در متن پیشِ رو به بررسی اجمالیِ دو اثر مشهورِ وی (قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴)، درس‌هایی که امروز می‌توانیم از او بگیریم و همچنین سوءاستفاده‌ی سیاسی از آثار وی، می‌پردازیم.

جورج اورول، داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی و شاعر انگلیسی است که عمدتاً با کتاب‌های ۱۹۸۴ و قلعه‌ی حیوانات شناخته شده است. به‌راستی جورج اورول را می‌توان یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین نویسنده‌های قرن بیستم نامید. اورول صرفاً برای سرگرمی نمی‌نوشت؛ در آثار او جنبه‌های مهمی از واقعیات سیاسی دورانی که در آن می‌زیست را می‌توان یافت که نقدهایی جدی به آنها داشت. گرچه سال‌های زیادی است که از وداع او با این دنیا می‌گذرد، آثارش، به‌خصوص قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴، به‌نوعی نظام‌های دیکتاتوری و استبدادی را به تصویر کشیده‌اند. در نتیجه او همچنان برای ما زنده است و تصویری که برایمان ساخته، همچنان در ذهن و ضمیر ما وجود دارد ــ چراکه نظام‌های دیکتاتوری و استبدادی کماکان در جهان پابرجا هستند و ما به‌راحتی می‌توانیم با شخصیت‌های داستان‌های اورول هم‌ذات‌پنداری کنیم.

قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴

افراد بسیاری کتاب قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴ را منعکس‌کننده‌ی خوانش اورول از کمونیسم برمی‌شماردند و آن را به ممالک سوسیالیستی یا کمونیستیِ آن روزگار تشبیه می‌کنند. نکته‌ی قابل‌توجه این است که با فروپاشی بلوک شرق و آغاز عصر امپراتوری نوین رسانه به‌رهبریِ قدرت‌های سابقاً بلوک غرب، تقسیم‌بندی جدیدی از مرزهای سیاسی به وجود آمده است؛ تقسیم‌بندی‌ای که به‌واسطه‌ی نفوذ و قدرتی که رسانه‌ها از آن برخوردار بوده‌اند به‌سرعت در مسیر حذف رقبای سنتیِ سیاسی و ایدئولوژیک آمریکا و اروپا قدم نهاد، به‌گونه‌ای که در فاصله‌ی کمتر از دو دهه از سقوط شوروی، کمونیسم از یک پایگاه سیاسی به یک تابوی اجتماعی‌سیاسی تبدیل شد که سراسر زشتی و ترس است. سؤال این است که با وجود ازبین‌رفتن تقسیم‌بندیِ بلوک شرق و غرب، آیا نمی‌توانیم از محتوای این دو اثر برای فهم بهتر دنیای امروزمان استفاده کنیم؟

البته نمی‌توان انکار کرد که شعارها و برخی بخش‌های قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴ بیش از هرچیز، برخی صحبت‌های رهبران کمونیست را در ذهن تداعی می‌کند و جو حاکم بر هر دو داستان، حال‌وهوای خفقان‌آور شورویِ دوران استالین را به تصویر می‌کشد ــ به‌ویژه این جمله‌ی معروفِ قلعه‌ی حیوانات که «همه‌ی حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابرترند». با وجود این، آیا جورج اورول در این دو اثر صرفاً در صدد ترسیم چهره‌ی شوم کمونیسم بوده است؟! آیا این آثار قابلیت تعمیم به سایر شیوه‌های حکومت ــ به‌جز کمونیسم ــ را ندارند؟

با مقایسه‌ی فضای قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴ و فضایی که نظریه‌پردازان سیاسی از یک جامعه‌ی «توتالیتر» ترسیم کرده‌اند،‌ می‌توانیم بگوییم هدف جورج اورول بیش از آنکه صرفاً به‌تصویرکشیدنِ یک جامعه‌ی کمونیستی بوده باشد، به‌تصویرکشیدنِ یک جامعه‌ی توتالیتر بوده است. تجربه‌ی سیاسی در دو قرن اخیر ثابت کرده است که تمام اشکال حکومت سیاسی مِن‌جمله لیبرالیسم، کمونیسم، فاشیسم، اسلامیسم و… توانایی ترکیب‌شدن با توتالیتاریسم را دارند و همین تواناییِ بالقوه است که می‌تواند از یک مدینه‌ی فاضله، حکومتی ضدانسانی چون شهریارِ ماکیاولی بسازد. بنابراین همان‌طور که یک حکومت کمونیستی می‌تواند در دام تمامیت‌خواهیِ رهبران بلعیده شود، یک حکومت لیبرال هم، چنین قابلیتی را دارد. به‌عبارتی، تغییر رویه‌ی رهبرانِ قلعه‌ی حیوانات و تبدیل‌شدنِ آنها به رهبرانی طماع و دیکتاتور، در هر حکومتی می‌تواند رخ دهد.

در ۱۹۸۴، اورول به نقد نظام‌های توتالیتر دوران خود، به‌ویژه شوروی، و بیانِ عناصر این‌گونه نظام‌ها ــ البته به‌شیوه‌ای آخرالزمانی ــ می‌پردازد. برخی از این عناصر از این قرارند:

  • یکسان‌سازی انسان‌ها و دوری از هر نوع خلاقیت و نوآوری، به‌عنوان شرطی لازم برای استحکام حکومت.
  • بی‌اعتنایی به حریم خصوصی و کنترل دائمی افراد، تا مبادا کسی دست از پا خطا کند.
  • ساختن دشمنی فرضی توسط حکومت که بتوان تمام تقصیرها را گردن او انداخت.
  • کم‌شدن اعتماد افراد به همدیگر و اتمیزه‌شدنِ جامعه؛ شرایطی که افراد نمی‌توانند آزادانه اظهارنظر کنند، به این دلیل که هرکسی ــ حتی یکی از اعضای خانواده ــ می‌تواند جاسوس حکومت باشد.
  • مقدس‌انگاشتن یک فرد به‌عنوان رهبری توانمند که هرکاری از او برمی‌آید؛ رهبری که مانند خدا پرستش می‌شود.

اورول این عناصر را در نظام‌های دیکتاتوریِ عصر خود به‌عینه دیده بود اما همان‌‌طور که اشاره شد، این عناصر فقط مختص آن نظام‌ها در آن بازه‌ی زمانی نیستند و چه بسا امروز هم می‌توانیم شاهد آنها باشیم. ما نیز می‌توانیم در ادامه‌ی مسیر جورج اورول، به شناختِ دقیق نظام‌های توتالیتر و عناصرشان بپردازیم و راه ایستادگی در برابر آنها را پیدا کنیم تا تمامی انسان‌ها در سراسر جهان بتوانند در شرایط آزادتر و عادلانه‌تری زندگی کنند. مانیفست حاکم بر دنیای ۱۹۸۴، شامل این موارد است: «جنگْ صلح است»، «آزادیْ بردگی است» و «نادانیْ توانایی است». تجربه‌ی سال‌ها استبداد و تمامیت‌خواهی ثابت کرده که ما اتفاقاً برخلاف این مانیفست باید به‌دنبال صلح، آزادی و دانایی و در کنارشان به‌دنبال عدالت باشیم.

آیا جورج اورول نماینده‌ی بلوک غرب بود؟!

استفاده‌ی سیاسی از نام جورج اورول در قرن پیش، طی منازعات بین بلوک شرق و غرب، از مهم‌ترین موضوعات مربوط به این نویسنده است. قلعه‌ی حیوانات و (و همچنین ۱۹۸۴) پس از آغاز جنگ سرد به یکی از ابزارهای تبلیغاتیِ بلوک غرب علیه بلوک شرق تبدیل شد. اما با توجه به زمانی که جورج اورول این اثر را نگاشت، می‌توانیم با اطمینان بگوییم هدف او این نبود که به‌عنوان «نماینده‌ی بلوک غرب» اثری علیه شوروی بنویسد. اورول قلعه‌ی حیوانات را در ماه‌های پایانیِ جنگ جهانی دوم نوشت؛ دورانی که بریتانیا و آمریکا متحد شوروی بودند و بریتانیا «وحشتِ سرخ» در شوروی را زاییده‌ی تخیل نازی‌ها برمی‌شمرد ــ یعنی ترورها، اعدام‌ها و سایر جنایاتی که در شوروی رخ می‌داد را انکار می‌کرد. اما جورج اورول با بی‌اعتنایی به این موضوع، برای انتشار اثرش اقدام کرد. بی‌اعتناییِ او به اتحاد بریتانیا و شوروی باعث شد که چند ناشر بریتانیایی از انتشار اثرش خودداری کنند ــ اما در نهایت در اوتِ ۱۹۴۵ در همان بریتانیا اثرش منتشر شد. همان‌طور که در بررسی قلعه‌ی حیوانات و ۱۹۸۴ گفته شد، جورج اورول صرفاً یکی از منتقدانِ توتالیتاریسم و نظام‌های دیکتاتوری بود. بنابراین نمی‌توان از نامِ او به‌عنوان یکی از نمایندگان و حامیانِ جهانِ کاپیتالیستی و یک فردِ «ضدچپ» استفاده کرد. آنطور که چپ‌ستیزان ادعا می‌کنند، جورج اورول را نمی‌توان ضدچپ نامید. همان‌طور که بهمن دارالشفایی، مترجم و روزنامه‌نگار، در مقدمه‌ی آس‌وپاس در پاریس و لندن می‌گوید، جورج اورول تا آخر عمر خودش را سوسیالیست می‌نامید، با وجود این یکی از منتقدان سرسخت شوروی و شخصِ استالین بود.

به‌عبارتی، پادآرمانشهربودنِ شوروی از نگاه جورج اورول، به‌معنای آرمانشهربودنِ جهانِ غرب نبوده است. البته مصادره‌ی جورج اورول فقط به چپ‌ستیزان محدود نمی‌شود. همان‌طور که دوریان لینسکیِ روزنامه‌نگار میگوید، ۱۹۸۴ رمانی است که «سوسیالیست‌ها، محافظه‌کاران، آنارشیست‌ها، لیبرال‌ها، کاتولیک‌ها و لیبرتارین‌های جورواجور نسبت به آن ادعای مالکیت کرده‌اند». اما در نهایت به نظر می‌رسد جورج اورول نماینده‌ی هیچ یک از این گروه‌ها نبوده است. او را باید متعلق به تمام گروه‌ها با هر نوع گرایشی بدانیم، چراکه دغدغه‌های وی جهان‌شمول بوده است و نقدهایش به وضعیتی بوده که زندگی هر انسانی را می‌تواند نابود کند: دیکتاتوری و تمامیت‌خواهی.

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]

بمبره ترو

طرح خیالی از بمبره ترو

بُمبِرَه تُرُّو (/bombera torrü/) بنا به اعتقاد مردم موجودی بود از جنیان که خودش را بصورت آدمهای جورواجور و به شکل یکی از دوستان یا همسایگان و یا همکاران شخص در می آورد و موقع شب یا نزدیک صبح به در خانه او می رفت و به بهانه ای او را با خود همراه می کرد و در یک غافلگیری او را روی شانه های خود قلمدوش میکرد و به راه می افتاد و یواش یواش قدش بلند و بلند تر می شد. تنها حربه ای که برای خلاصی از چنگ بمبره ترو بود گفتن چند باره جمله سـیـزَن جُـل دُوز ارا نمک (به معنای جوالدوز و سنگ نمک) /sizan jolduz arā nemek/ یا سیزن جُلدوزه بیاره /sizan jolduz-a biāré/ بود که بمبره از آن جمله وحشت داشت. سوزن جوالدوز نقش طلسم را برای بمبره ایفا می کرده است. بدین منظور باید سوزن جوالدوز رو در کفل یا قاد بمبره فرو کنند تا بدین ترتیب به صورت یک خر تغییر شکل بیابد.

برخی دیگر هم می گویند بمبره چهره ای شبیه به خفاش داشته است . مردم دزفول و شوشتر و نواحی اطراف اعتقاد داشتند که در محل کت های بالارود زندگی می کرده است. در روزگاران گذشته شهر با غروب آفتاب کم کم در تاریکی فرو می رفت و خانه ها با نور کم شمع یا لمپا و فانوس روشن می شد . کوچه ها و گذرگاه ها اصولا وسیله ای برای روشنایی نداشتند. حتما در چنین حال و احوالی لحظاتی بعد از غروب آفتاب برای اینکه مانع حضور بچه ها در کوچه و پس کوچه ها شوند ، با ترفندی قصد داشتند تا آنان را که در عالم بچگی بازی و شیطنت را بر هر چیز ترجیح می دادند به داخل خانه ها بِکِشند ، لذا موجودات افسانه ای را ساخته و پرداخته اند تا بدین وسیله وادارشان نمایند که به محض تاریک شدن هوا به خانه بیایند و یا از خانه بیرون نروند

می گویند محل اختفای بمبره ترو دره ی تنگ و تاریکی بود حوالی تاسیسات کنونی آبیاری قدیم و قبرستان کاشفیه بنام دره بمبره ترو شناخته می شده است.

حکایت رضا پیازی

می گویند سالها پیش شخص زراعتکاری بنام آقای رضا پیازی با کسی زراعت گندم مشترکی داشت ،یک شب نیمه های شب شریکش به در خانه شان رفت و پس از بیدار کردنش به او گفت :رفتم سری به زراعتمان زدم دیدم هفت هشت گراز در زراعت گندممان خوابیده اند،من به تنهایی از پس آنها بر نمی آیم، بیا با هم برویم و آنها را تار و مار کنیم. با شنیدن این حرف مشهدی رضا فوری با او می رود که فکری به حال گرازها بکنند ولی در بین راه شریکش در یک چشم بهم زدن او را قلمدوش میکند به این بهانه که خواب آلودگی موجب خسته شدن مشهدی رضا و دیر رسیدنشان می شود، مشهدی رضا می بیند که لحظه به لحظه قامت قامت شریکش بلند تر میشود تا جایی که احساس می کند تمام دزفول را زیر پای خود می بیند و برای رهایی خود داد و فریاد می کند.

زنی از همسایگان مشهدی رضا تعریف کرده و گفته: ما آن شب در پشت بام خوابیده بودیم که صدای داد و فریاد مشهدی رضا بلند شد و همه از خواب بلند شده و به خیابان ریختندو مردم با فانوس و بردن گرز و هر سلاحی که داشتند به دنبال بمبره افتادند که شوهرم یکی از آنها بود،تا بالاخره نزدیک تانکر آبیاری قدیم بمبره ترو مجبور شد مشهدی رضا را زمین بیندازد و فرار کند. صبح یک لنگه کفش مشهدی رضا را از نزدیک محل خیمه کشان و لنگه دیگرش را از میان قبر های رودبند پیدا کردند،مشهدی رضا تا مدتها از این قضیه مریض بود

حکایت سلطعلی

حکایت دیگری نیز نقل شده است که گویا فردی به نام سلطعلی (سلطانعلی) در ابتدای شب هنگام بازگشت به خانه اش در محله خیمه کشان، خری را در کوچه می بیند. وقتی به او نزدیک شده و فانوس را به سمت او می گیرد می بیند که سوزن جوالدوزی در کفل خر فرو کرده اند و حال بسیار نزاری دارد. سلطعلی تلاش می کند از سر شفقت و با زحمت زیاد جوالدوز را از قاد خر بیرون بکشد اما به محض اینکه سوزن را خارج می کند خر تبدیل به موجودی عجیب و ترسناک شده و از آن جا دور می شود. سلطعلی به خانه رفته و ماجرا را برای مادرش تعریف می کند و وقتی می فهمد که آن خر بمبره ترو بوده ربانش بند می آید.

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:11 ] [ گنگِ خواب دیده ]

شانزده گام تا دوست داشتنی شدن

شانزده گام تا دوست داشتنی شدن

در این بخش از شانزده نکته تا دوست داشتنی شدن را بریتان به رشته تحریر درآورده ام امید است رضایت خاطر شما عزیزان همراه راجلب نماید: چگونه فردی دوست داشتنی شویم ؟(چه کارهایی انجام دهیم تا دیگران از ما خوششان بیاید؟) گام ۱ – از انتقاد بیجا ، سرزنش مداوم و گِله و شکایت بپرهیزید. […]

در این بخش از شانزده نکته تا دوست داشتنی شدن را بریتان به رشته تحریر درآورده ام امید است رضایت خاطر شما عزیزان همراه راجلب نماید:
چگونه فردی دوست داشتنی شویم ؟(چه کارهایی انجام دهیم تا دیگران از ما خوششان بیاید؟)
گام ۱ – از انتقاد بیجا ، سرزنش مداوم و گِله و شکایت بپرهیزید.
گام ۲ – در ارزیابی های خود صادق و بی ریا باشید.
گام ۳ – دیگران را دوست بدارید و به آنها علاقه مند شوید.
گام ۴ – خواسته های دیگران را درک کنید .
گام ۵ – همیشه لبخند را زینت چهره خود کنید.
گام ۶ – به خاطر داشته باشید نام هر شخصی زیباترین نت موسیقی اوست ؛ پس دیگران را به نام صدا بزنید و با او احساس نزدیکی کنید .
گام ۷ – شنونده خوبی باشید و دیگران را تشویق کنید که درباره خودشان و علاقه مندیهایشان حرف بزنند .
گام ۸ – در جهت علایق دیگران سخن بگویید .
گام ۹ – این باور را به دیگران القا کنید که قدرت زیادی دارند و برای خود کسی هستند، و در انجام این کار نهایت صداقت را داشته باشید .
گام ۱۰ – همیشه برای این که بهترین نتیجه را از بحث و مجادله بگیرید، سعی کنید از شرکت در آن بپرهیزید .
گام ۱۱ – به عقاید دیگران احترام بگذارید و هرگز از عبارت تو اشتباه می کنی استفاده نکنید .
گام ۱۲ – اگر خطایی از شما سرزد، با قاطعیت به آن اعتراف کنید و اعتماد به نفس داشته باشید و بدانید که انسان جایز الخطاست .
گام ۱۳ – سعی کنید از راه های مناسبی برای کسب آرامش استفاده کنید تا دیگران برای شریک شدن در آرامشتان به سوی شما بیایند .
گام ۱۴ – اجازه بدهید همیشه دیگران بیش از شما صحبت کنند .
گام ۱۵ – باورها و علایق سایرین را همانگونه که هستند بپذیرید چرا که هرکس از دید خود بهترین است .
گام ۱۶ – همواره به سوی انگیزه های بهتر و قوی تر بروید، تا بهترین باشید .

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:4 ] [ گنگِ خواب دیده ]

مرحوم سیداحمدفرزندمرحوم سیدطاهرومعروف به(ابوهاشلات)میباشد،پدربزرگواروی سیدمحمدطاهرتفاخ که درمیان مردم محلی به سیدطاهرشناخته میشود،فرزندسیدموسی ونوه سیداحمدتفاخ(آهودشت)میباشدکه مقبره ایشان بین شهرستان شوش وروستای(رداده)واقع است.

مرحوم سیدطاهرحدود۱۵۰سال پیش ازمنطقه آهودشت ازپدرجدامیشودوهمراه بازن وفرزندان وچندنوکروکلفت قصدجبال یااستان لرستان راجهت زندگی مینماید،چنانچه قدمای ماگفته اند؛دربین راه باایل سگوندکه جهت قشلاق عازم دشت عباس بوده اند!برخوردمیکندوچندشبی رامیهمان انان است.

درآن زمان ریاست ایل سگوندباصفررحیم خان است،آن بزرگوار وقتی ازنیت سیدباخبرمیشوداوراآگاه میکندکه به دلیل ناامنی آن سرزمین ونداشتن زبان محلی لرستان به آنجاسفرنکرده ودرعوض نزدکریم خان فیلی به عمله برود.

سیدطاهربه اندرزوی گوش میدهدوبانامه ای که خان سگوندیعنی صفر رحیم خان به کریم خان فیلی نوشته ودرآن سفارش سیدرانموده راه برگشت پیش گرفته ونزدکریم خان سرهنگ سوارفیلی به عمله میرود(درآن زمان خوانین وشیوخ وبزرگان هرطایفه به صورت کتبی سفارشات خودرابه یکدیگرمیرساندند).

کریم خان سیدراطاهررااحترام بسیارکرده وخواهرخودرانیزبه عقدوهمسری سیددرمیآورد!؛مادرکریم خان دخترکاشریف دیناروندبوده وبرهمین اساس بعدازمدتی عده ایی ازخانواده های دیناروندکه درعمله بوده اندهمراه سیدطاهرمیشوندودرمحل فعلی مقبره سیدطاهرکه به جریه سیدطاهریابه قول محلی ها(صحصاحه)سکنی میگزینند.بعدهاعده ای اززهیری ها-ستاوی ها-معلاوی هاودیگرکسان بدوپیوسته ودرجریه ساکن میشوند.

مرحوم سیداحمدفرزندمرحوم سیدطاهرومعروف به(ابوهاشلات)میباشد،پدربزرگواروی سیدمحمدطاهرتفاخ که درمیان مردم محلی به سیدطاهرشناخته میشود،فرزندسیدموسی ونوه سیداحمدتفاخ(آهودشت)میباشدکه مقبره ایشان بین شهرستان شوش وروستای(رداده)واقع است.

مرحوم سیدطاهرحدود۱۵۰سال پیش ازمنطقه آهودشت ازپدرجدامیشودوهمراه بازن وفرزندان وچندنوکروکلفت قصدجبال یااستان لرستان راجهت زندگی مینماید،چنانچه قدمای ماگفته اند؛دربین راه باایل سگوندکه جهت قشلاق عازم دشت عباس بوده اند!برخوردمیکندوچندشبی رامیهمان انان است.

درآن زمان ریاست ایل سگوندباصفررحیم خان است،آن بزرگوار وقتی ازنیت سیدباخبرمیشوداوراآگاه میکندکه به دلیل ناامنی آن سرزمین ونداشتن زبان محلی لرستان به آنجاسفرنکرده ودرعوض نزدکریم خان فیلی به عمله برود.

سیدطاهربه اندرزوی گوش میدهدوبانامه ای که خان سگوندیعنی صفر رحیم خان به کریم خان فیلی نوشته ودرآن سفارش سیدرانموده راه برگشت پیش گرفته ونزدکریم خان سرهنگ سوارفیلی به عمله میرود(درآن زمان خوانین وشیوخ وبزرگان هرطایفه به صورت کتبی سفارشات خودرابه یکدیگرمیرساندند).

کریم خان سیدراطاهررااحترام بسیارکرده وخواهرخودرانیزبه عقدوهمسری سیددرمیآورد!؛مادرکریم خان دخترکاشریف دیناروندبوده وبرهمین اساس بعدازمدتی عده ایی ازخانواده های دیناروندکه درعمله بوده اندهمراه سیدطاهرمیشوندودرمحل فعلی مقبره سیدطاهرکه به جریه سیدطاهریابه قول محلی ها(صحصاحه)سکنی میگزینند.بعدهاعده ای اززهیری ها-ستاوی ها-معلاوی هاودیگرکسان بدوپیوسته ودرجریه ساکن میشوند.

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 15:1 ] [ گنگِ خواب دیده ]

آقا سید احمد تفاخ

بیت سید احمد - picture 9

متن زیر خلاصه ای از شرح حال « سید احمد بن سید طاهر بن سید موسی بن سید احمد ( تفّاخ بزرگ ) معروف به أبوهاشلات » می باشد که به قلم فرحان السید مجید نوشته است ؛ حکایات و کرامات زیادی از ایشان نقل می شود ؛ امیدوارم نوشته های بیشتری در این باب از سید فرحان به دست بنده برسد . و اما متن مذکور در ذیل می آید ؛

« پس از رحلت آقا سيد طاهر پسرارشد ايشان ، مرحوم سيد جعفرجانشين وي مي گردد : اما به نقل ازقدما ، تندي مزاج این سیّد بزرگوار ، مردم جريه را رنجيده و پراكنده می سازد ، به همين سبب سيدجعفراز برادر كوجكتر خویش سيداحمد ، مي خواهد که تمام امور را برعهده بگيرد. از آنجایی که مرحوم سيداحمد از همان اوان جوانی انساني متين ، سياستمدار، باكرامت ومردم دار بود ، توانست مردم جریه را دوباره دور هم گرد آورد . سيداحمد (ابوهاشلات) دركرامت مهمان نوازي درزمان خود شهره خاص وعام بوده است . مي گويند سيني هاى برنج او را كه پايه داربوده اند ، دونفرمرد قوي هيكل بر سرسفره مي برده اند .

وجه تسمیّه أبوهاشلات

درايّامی كه كم بارانى وخشكسالي منطقه باعث كميابی آذوقه شده بود ، شبی از شب ها حدود سيصد سوار بختياري به رياست غلام حسين خان شهاب السلطنه فرزند حاج ايلخاني بختياري نابهنگام ميهمان سيداحمد تفاخ مي شوند .

یكي اززيردستان ، خود را به سيداحمد مي رساند و به زبان شعر به وي مي گويد:

مولاي اجولك قوم ؛

ابطرج المكنزى والطبايل مايلات

ليل ظلمه والشواچل خاليات

سيد احمد نيز به شعر درجواب مي فرمايند:

عيد وسعيد يوم لولفني الهاشلات

گوم الهم بل دلال الساكرات

اوساعه يجيک الزاد طبخ الطاهرات

معني درست وكامل كلمه هاشلات درسروده ی مرحوم سيداحمد از خود شعر بايد برداشت شود ، سيد بزرگوار ، اين مهماني نابهنگام (باتوجه به شرايط و امكانات آن زمان) را براي خود و خانواده تفّاخ سهل وآسان وآن را موجب خوشوقتي ومیمنت مي بيند . بنده پس از پرس وجو از ریش سفیدان ؛ هم سادات محترم وهم برخی از افراد عشایر عرب درباره کلمه (هاشلات) در زبان ارزشمند عربی ؛ به این نتیجه رسیدم که مردم عرب ، در باب سوارانی که به طورغیرمنتظره به محلی خود را می رسانند و مهمان می شوند اصطلاح { هشلو } را به کار می برند و کسی را که همیشه برای مهمان نوازی واطعام مهمانان ، و برآمدن از اتفاقات نابهنگام ، آماده بوده ومضیف دایری داشته به (ابوهاشلات) ملقّب می کنند . ازآن زمان مذکور ، مرحوم سیداحمد تفّاخ به سیداحمدابوهاشلات معروف می شود .

شهاب السلطنه وقتی آن میهمان نوازی و کرامت را در آن ایّام کمبود وقحطی آذوقه از سیداحمد می بیند ، درشگفت شده واز آنجایی که در آن ایّام ، املاک بن معلی درتملک آنان بوده است ، برای سپاسگذاری از مهمان نوازی ایشان مقدار هشت نخود که تقریباً برابر با چهارهزار هکتار اززمین های بن معلی می باشد را در قبال مبلغی به سیداحمد واگذار می نماید ؛ که سند آن معامله هنوز موجود می باشد .

تاریخ سند1320هجری قمری است (یعنی حدود113سال پیش به هجری قمری) ومهر سردار اسعد بختیاری ، شهاب السلطنه ، کریم خان فیلی و تأیید کنسول انگلیس در دزفول ، درحاشیه سند دیده می شود .

مرحوم آقا سیداحمد (ابوهاشلات) درزمان حیات پربرکت خویش مقدارزیادی ازاین املاک را به دیگران واگذار و یا به فروش می رساند ؛ ازجمله املاک چیچالی ، رداده ، بیضه و... . خریداران املاک ایشان اغلب سادات دزفول و خصوصاً آقاسید عبدالحسین شاه رکنی و حج آسید بودند ؛ که ریش سفیدان بومی منطقه ، آنها را به یاد دارند.

لازم به ذکراست که آقاسیداحمد ،املاک زیادی درآن سوی رودخانه ی کرخه درمنطقه سرخه ازجمله درایوان کرخه معروف به « کوت گاپون » داشتند که ایشان چندسال قبل ازوفات به چند نفرازبزرگان سرخه واگذارنمودند . با این وجود بعد ازوفات ایشان بیش ازهزارودویست هکتار زمین حاصلخیز درمنطقه ی جریه برای فرزندانش به جای گذاشت .

مرحوم سیداحمد بیش از نود سال عمر باعزت نمود ودارای نفوذ معنوی بالایی درمنطقه بودند و بسیاری ازمردم منطقه وحتی مردمان استان لرستان مرید وی بودند . علوّ طبع ، کرامت ومردم داری وی باعث شده بود که روستایش یعنی جریه ( جریه سید احمد ) به علت بزرگی وآباد بودن خانواده های بسیاری را به سوی خود جلب کند ومحلی های آن زمان به آن « بصره سیداحمد » می گفتند!

باستان شناس فرانسوی مارسل دیولافوا و همسر ایشان که درسال1884میلادی جهت کاوش تپه های باستانی به شوش آمده بودند ، کتابی ازخاطرات خود در این سفر به رشته تحریر درآورده اند که در آن از جریه سیداحمد در کناررودخانه شاهور یاد کرده اند . { جریه ازمحل قبلی خود یعنی(صحصاحه)درکنارمرقد آقا سیدطاهر به محل دیگر یعنی (سرشاهور) مکانی درکناررودخانه شاهور، کمی بالاترازروستای رداده کنونی نقل مکان وروستایی جدید ساخته بودند. }

مرحوم سیداحمد حدود16سال درآن مکان بودند تا این که می گویند به علت شیوع یک نوع بیماری ناشناخته درآن زمان ، ازآن جا نیزکوچ کرده وبه محل کنونی جریه که بین روستاهای (قلعه نصیر) و (چیچالی) است ، نقل مکان نمودند. »

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 14:59 ] [ گنگِ خواب دیده ]

نژاد دزفولی ها

پس از آشوریها ۷۰۰ سال قبل از میلاد ؛ هخامنشیان آریائی تبار یا به عبارتی آتشائیان که از اهالی ایذه خوزستان بودند در دزفول سکونت داشته اند ؛ حدود ۶۰۰ و اندی قبل از میلاد بحت النصر تعدادی یهودی از بیت المقدس به ایران آورد که در همه جای ایران من جمله دزفول ساکن شدند.
شاپور اول ساسانی در سال ۲۶۰بعد از میلاد؛ ده هزار اسیر رومی را به دزفول آورد و بوسیله آن پل باستانی دزفول و پل شادروان شوشتر و شهر جندی شاپور و چند بنای دیگر را ساخت که از آن اسرا هم کم و بیش در دزفول ماندند.
در سال ۱۷ هجری قمری ؛ اعراب مسلمان به ایران هجوم آورده و در سرزمینهای فتح شده منجمله دزفول سکونت کردند؛ فتنه مغول در سال ۶۵۷ هجری قمری هم عده زیادی از چنگیزیان و اتباعش را ساکن دزفول کرد؛ تیموریان هم در سال ۷۹۶ بر مهاجرین قبلی افزوده شدند؛ علاوه بر اینها تعداد زیادی از سادات و سایر قومیت ها از نقاط مختلف ایران به این شهر نقل مکان کرده و ساکن شدند.
مردم دزفول و به طور کلی خوزستان ؛ آمیزه ای از گروه های نزادی و قومی مختلف هستند که از چند هزار سال قبل تا کنون در این منطقه رفت و آمد و یا سکنی داشته اند؛ در دوره قبل از اسلام عیلمی ها ؛ خوزی ها (کوسی ها)؛ یونانیان ؛ پارتیان؛ پارسیان ؛ رومی ها ؛ سریانی ها ؛ اعراب و در دوره اسلامی ؛ ترکها ؛ مغول ها ؛ گرجی ها و لرها از این گروههای قومی بودند.
در دزفول خانوده هائی هستند که اصلا” از ترکان افشار و مقدم مراغه و شاملو به شمار می روند ؛ گروهی نیز هستند که تبار مغولی یا گرجی دارند ؛ بسیاری از این خانواده ها از اصل خود آگاهند و بعضا” اسامی اجداد خود را می دانند؛ این گروه ها با گذشت قرنها همزیستی با یکدیگر و بومیان دزفول و رسم ازدواج برون گروهی در آنها با هم آمیخته و زبان و رفتار و آداب و اخلاقی کم وبیش یکسان یافته اند ؛ بنا بر موقعیت جغرافیائی دزفول که در سکونتگاهی ایلات و عشایر لر و عرب قرار داشته ؛ و رفت و آمد ها و تماس ها در فرهنگ و زبان مردم دزفول کم و بیش اثراتی گذاشته است.
در زیر به بعضی از گروهای قومی ساکن در دزفول اشاره می شود :
الف – لرها : از میان لرها ؛ مردم ایلات لرستان و بختیاری با دزفولیان مراوده بیشتر داشته اند.
جلگه دزفول در آخرین حد غربی قشلاقی بختیاری ها و همسایه دیوار به دیوار لرستان است . لرهای لرستان از تیره های گوناگون تشکیل شده اند که از آن تیره ها ؛ قلاوند ؛ پاپی ؛ دیریکوند و سگوند بیشتر با دزفولی ها تماس داشته اند ؛ بنا بر نوشته داعی دزفولی امیر تیمور گورکان هنگام ورود به دزفول تعدادی اسیر از الوار همراه خود آورد که قصد قتل عام آنها را داشت ؛ ولی با شفاعت سید سلطان علی رودبند از این کار صرفنظر کرد و آنها در شمال دزفول اسکان داد. اعقاب آنها که به نام سیاهپوشان معروفند هنوز در همانجا در محله ای به همین نام اقامت دارند.
لرهای رشنو: تا حدود سی سال قبل ؛ لرهائی در جنوب غربی محله قلعه و حد فاصل آن با محله صحرابدر مغربی زندگی می کردند که به لر رشنو معروف بودند .
از دیگر لرها که در زمان قاجار از لرستان به دزفول آمدند ؛ ساکی ها کرناسی و میرعالی خانی وایل چگنی و بختیاری های چهر لنگ و هفت لنگ که بیشتر در اطراف دزفول مانند جاته ؛ شوهان و بنوارناظر و شهرک مدرس و سردشت و در محله رودبند و مصلای نماز جمعه (که قبلا” به مقوم معروف بود) سکونت دارند.
ب – اعراب
ورود اعراب به خوزستان به قرون بیش از اسلام باز می گردد.
پس از فتح خوزستان توسط قوای اسلام بیشتر قبایل عرب در جلگه های جنوبی خوزستان سکنی گزیدند و منطقه نفوذی آنان بیشتر تا اهواز بود. تنها عده ای از اعراب به دهات جنوب دزفول و شوشتر آمدند و اقامت گزیدند که می توان از طایفه های چنانه ؛ و آل کثیر که در شهرکهای سید نور؛ شنگرعلیا ؛ و شنگر سفلی و شهرک مطهری سکونت دارند نام برد.
بعضی از اعراب نیز بعدها از بین النهرین یا نواحی دیگر به دزفول آمدنده اند و با جامعه دزفول در آمیختند ؛ از این گروه می توان به خانواده های زیر اشاره کرد.
۱-خاندان بزرگ و معظم مجدی که به قرار مسموع از عراق آمده اند.
۲-خانواده ابوالحلاج که مشهور است از عراق آمده اند.
۳-خاندان عاملی که از اعقاب شیخ بهاءالدین عاملی فقیه ؛ شاعر ؛ عارف و ریاضی دان بزرگ معاصر شاه عباس اول صفوی هستندکه از جبل عامل لبنان به دزفول آمدند .
۴-خاندان انصاری که از اعقاب جابربن عبداله انصاری ؛ صحابی رسول اکرم (ص) هستند.
۵-سادات آقامیر که از اعقاب سید محمد امینا و از اهالی اصفهان هستند.
۶-سادات اشرفی که در اوایل قاجار از نجف به دزفول آمدند .
۷-سادات جزایری که از نوادگان آیت الله سید نعمت الله جزایری که در دوره صفویه از بین النهرین به دزفول وشوشتر آمدند.
۸-سادات داعی ؛ منسوب به سیدسلطانعلی رودبندند که در زمان ورود امیر تیمور به دزفول ؛ در این شهر اقامت نمودند.
۹-سادات رضوی ؛ اهل کاشان هستند که نام خانوادگی رضوی و فصیح را دارند.
۱۰-سادات قاضی ؛ پیش از حکومت سلسله صفویه در دزفول سکونت داشته اند.
۱۱-سادات گوشه که از نوادگان سیدکمال الدین ولی هستد که با هفده واسطه به حضرت امام موسی کاظم (ع) میرسد و از حله و کوفه عراق به دزفول مهاجرت کردند.
۱۲-سادات رجبی (برسی ) از شیعیان خالص علی (ع) بودند ؛ از اهالی برس که یکی از آبادی های حله عراق حوالی بصره است به دزفول آمده و در محله کت کتان ساکن گردیده و معروف به سادات ملا رجبی هستند.
ب -ترکها :
خاندان های مقدم ؛ بیگدلی ؛ صالح پور و افشار ساکن در دزفول اصلا” ترک هستند.این خاندان که در زمان قاجار در دزفول و شوشتر به کار استیفا و کارگزاری دولت اشتغال داشتند ؛ نام خانوادگی مستوفی و گروهی دیگر عماد و مقدم را اختیار نمودند .خانواده ملکی هم حسب اظهار خودشان از اعقاب خواجه ملک تبریزی هستند که در دزفول سکونت یافته اند.
ایل بیگدلی از شاخه های ترکان آغوز بودند که در زمان سلطان محمود غزنوی به ایران آمدند . در دوران صفوی از جمله مریدان خاندان صفوی شدند و نام شاملو و بیگدلی شاملو نامیده شدند . در همان موقع دسته هایی از آنها به شاهسون ها پیوستند ؛ جد اعلای خاندان بیگدلی ؛ در دوره صفوی به دزفول آمد ؛ ابتدا شغل سپاهی داشت بعد وصلتی با خاندان عاملی ( شیخ الاسلام ) نموده و در زی روحانیون در آمد .
خاندان صالحپور که در محله قلعه سکنی دارند از بازماندگان عباسقلی بیگدلی حاکم دزفول و شوشتر در زمان نادر شاه هستند .
خوانین صحرابدر مغربی که بعضا” نام خانوادگی هلاکوئی و چنگیزی را اختیار کرده اند ؛ خود را از اولاد هلاکو و چنگیز می دانند .
افشارها : حوالی سال ۵۵۱ هجری قمری به هنگام سلطنت ملکشاه سلجوقی یکی از حکام ایل افشار به نام شومله که از دشت قیچاق بود ؛ بر خوزستان استیلا یافت و علی رغم دوام اندک حکومتش ؛ راه ورود ایل افشار به منطقه خوزستان باز شد و عده ای از آنها به دزفول و شوشتر ساکن شدند .
ت – گرجی ها:
در زمان صفوی خانواده ای به سرپرستی آبینه خان گرجی به دزفول آمد و در آن سکنی گزید ؛ خانواده رشیدیان که زمانی در محله حیدرخانه دزفول ؛ ریاست داشته اند خود را از بازماندگان او می دانند.
از حاج صوفی فرزند پرویز ( نوه آبینه خان گرجستانی ) آثاری در دزفول بجا مانده که برخی از آنها ؛ هنوز وجود دارند ؛ مانند مسجد حاج صوفی و کل حج صوفی .
از حکام و کلانتران سابق گماشته شده از ناحیه دولت در دزفول هم خانواده هائی باز مانده که در دزفول ساکن و اهلیت دزفولی پیدا کرده اند ؛ من جمله بیجن خان نواده واخشتوخان که در سالهای ۱۱۲۴تا ۱۱۲۶ هجری قمری حاکم منطقه بود و در زمان وی مسجد لب خندق بنا گردید؛ بازماندگانی از او در دزفول سکونت دارند که نام خانوادگی بیجن زاده دارند.
از خواجه خیرالله معروف به حج خیلا که از کلانتران دوران نادری بود نیز نوادگانی باقی مانده که احتمالا” خانواده های فعلی خیلا و خیلا پور و غیره ؛ منسوب به آنها می باشند .
در دزفول خانواده هایی هستند که از نقاط دیگر خوزستان به دزفول آمده و مانده اند ؛ مانند: خانواده های دورقی و بزی که از بندر قدیمی دورق که نزدیک شادگان بوده است به دزفول آمده اند .
در دزفول خانواده هایی با نام خانوادگی حاجی شاه وجود دارد که بنظر می رسد از نوادگان حاجی شاه فرزند یوسف شاه باشند که از آخرین اتابکان یزد بوده است و از سال ۶۹۰تا ۷۱۸ هجری قمری حکومت کرده و موطن اصلی آنان یزد بوده است.
و اما در مورد خانواده دیگری با نام شارون ؛ یا شارونی ؛ به نحوی که اعلام المنجد بر می آید ؛ در جائی شارون را شهری در فلسطین بین (( قیصریه )) و (( یا فا )) و در جای دیگر آن را ناحیه ای در کشور اردن نوشته است که یحتمل اجداد این خانواده از آن مناطق آمده اند.
ث – صبی ها
این گروه در قرن نهم هجری از شهر تیب که در کنار شعبه ای از رود کرخه در مرز ایران و عراق قرار داشت به نواحی دزفول و شوشتر آمده و در دزفول در محلی پایین تر از بقعه علی مالک ؛ در کنار رودخانه اسکان یافتند؛ که معروفیت دره صابیان و رود صابیان و سرمیدان صابیان ؛ که محل کار و کسب آنها نتیجه حضور آنان در این مناطق است ؛ تعدادی از این صبی ها در دزفول مسلمان شده و با دزفولیها آمیزش پیدا کردند و مسجدی نیز در دزفول بنا کردند بنام مسجد صابیان معروف است . نهایت حضور صابیان ؛ اواخر حکومت قاجاریه بود که دزفول را به طرف نواحی جنوبی خوزستان ترک کردند.

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 14:57 ] [ گنگِ خواب دیده ]

یک دستِ تو، دو حکم بریده بدون سر

در دست دیگرت ته سیگار تیر بود

بطری نگاه کرد به تو از تهِ خودش

می ریخت برگه هات ولی حیف! دیر بود

کم کم نشست تلخی الکل تهِ گلوت

بازی ادامه داشت بدون تو و سکوت

توی سرت فقط رژه میرفت خاطرات

سیگارهای دود شده در تظاهرات

پس کوچه های از نفس افتاده توی خون

تلخی گریه های کسی از سر جنون

رد کبودی بدنت درغروب ها

با درد گریه در بغل خیس جوب ها

یک دست مشت ِ پر شده از اعتراض بود

و دست دیگرت جلوی عشق باز بود

یک دست گیج از همه ی شب به تو رسید

بازی ادامه داشت...و تلخی ِ خون برید

در دست هات الکلِ با اشك داغ را

که عق زدی و از همه ی اتفاق ها

سر درد و دود ماند و دردی که هست و بود...

که سرنوشت بازی و بغضت شکست بود

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 14:20 ] [ گنگِ خواب دیده ]

صبح،موهات می زند بیرون

که پس از گشتن تمامِ شهر

روی یک شانه سر بلند شود

.

پیش من هم بیا ولی آرام

پیچ و خم های تند گردنه ام

به تو شاید علاقه مند شود

.

خاکریزیم و منتظر هستیم

بتکانی لباس زبرت را

تا بیوفتیم روی نارنجک

.

منِ مجروح سالها دوری

پشت این خاکریز و گردنه ها

دوست دارم تو را ولی با شک

.

خواب خار است توی چشمی که

در تمامِ شب تو بیدار است

-شبِ این شانه را معطر کن-

.

زیر قولت زدی و آمده ای

شانه ی کم تحملی دارم

لطفا این بار روسری سر کن

.

صفِ موهایِ در پیاده رو ات

مثل سرباز های یک شطرنج

شاه را میشود که مات کنند؟؟

.

باد وقتی که می زند موهاات

ناگزیرند در خیابان ها

بر علیه ام تظاهرات کنند

.

موی تو رد پای آبی نیست

شب زمانی که تو بخوابی نیست

شوم و نزدیک،پر کلاغی باش

.

اتفاق است شانه ی بی مو

اتفاق است موی بی شانه

مثل این بند، اتفاقی باش!

.

شب شده گردنه پر از دزد است

دستِ خالی م دوستت دارد

قایمم کن میان پستووهات

.

جمع کن خاطر مرا از شب

به اتاقت برو ولی آرام

و دوباره بخواب با موهاات

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 13:53 ] [ گنگِ خواب دیده ]

شعر زیبای عاشقانه دلم شکست از علیرضا بدیع

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 13:50 ] [ گنگِ خواب دیده ]

چـــایــت را بــــنوش ..
نگــــرانِ فـــــردا نــــــباش !
از گنــــدمـــزارِ مـن و تــــو ..
کـــاهــی مــی مــانـــد !
بـــــــرایِ بـــــادهــــا !

[ یکشنبه ششم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 13:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]

پرده ها را كشيده ام اما

شب به خانه درز كرده است

تكه هاي يك چراغ شكسته،

نه!

ستاره ها به پايم فرو می روند

رد خون را بگير

از همين شعر مي رسی به خيابان

به ميدان

به ساعت

كه عقربه هايش دقيق لنگ می زنند

مي رسی به پای پدر

كه گوشتش

راه را براي گلوله باز كرد

استخوانش بست

و پوستش

جاي زخم را فراموش كرده است

مثل نام قبلي ميدان

نام قبلي شهر...

رد خون را بگير

مي رسي به پای پدر

كه از گلوله های مانده در تنش

فرار می كند...

[ شنبه پنجم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 18:9 ] [ گنگِ خواب دیده ]

‏ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان


به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری؟

[ شنبه پنجم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 16:22 ] [ گنگِ خواب دیده ]

هفت خوان رستم با بیانی جذاب

http://s3.picofile.com/file/7565269244/phoca_thumb_l_shah_nameh_17_.jpg

خوان اول :

جنگ رخش با شیر

رستم از پیش زال حرکت کرد و شبانه روز در حرکت بود طوری که راه دو روز را در یک روز طی کرد پس به فکر افتادغذایی تهیه کند پس به دشتی پراز گورخر رسید و رخش را تازاند و با کمند گورخری شکار کرد و بریانش نمود و خورد . لگام از سر رخش برداشت تا در دشت بچرد و خود به خواب رفت . در آن دشت شیری آشیانه داشت چون به سوی آشیانه اش آمد در آنجا کسی را دید خوابیده است و اسبی در اطرافش می چرد با خود گفت : اول باید اسب را از بین ببرم تا به سوار دست یابم . پس به سوی رخش تازید اما رخش با دو دست بر سرش کوبید ودندانهایش را به پشتش فرو برد و او را کشت وقتی رستم بیدار شد و جسد شیر را دید به رخش گفت : چه کسی به تو گفت باشیر بجنگی ؟ اگر تو کشته می شدی من با این ببر بیان و این مغفر چگونه به مازندران می رفتم؟ چرا نزد من نیامدی و بیدارم نکردی؟ اگر مرا بیدار میکردی بهتر بود . این را گفت و خوابید پس وقتی خورشید سر زد رستم تن رخش را شست و زین به روی آن نهاد و به سوی خوان دوم رفت.


http://s8.picofile.com/file/8309282918/photo_2017_10_17_08_22_21.jpg

خوان دوم :

یافتن چشمه آب

همینطور که به رفتن ادامه می داد از گرمای شدید هوا تشنه شد و آبی نمی یافت سر به آسمان فرو برد و از خدا کمک خواست . در همان زمان میشی در برابرش ظاهر شد پیش خود گفت : آبشخور این میش کجاست ؟ پس به دنبال او روان شد و به چشمه آبی رسید و سیراب شد و تنش را شست و بعد گورخری شکار کرد و خورد پس قبل از خواب به رخش گفت که با کسی درگیر نشود و اگر خبری شد او را از خواب بیدار کند.

http://s1.picofile.com/file/7565276876/phoca_thumb_l_Shahnameh_2_7_.jpg

خوان سوم :

جنگ رستم با اژدها

ناگاه در دشت اژدهایی ظاهر شد که از سر تا پایش حدود هشتاد گز بود وقتی آمد و رستم را خفته و اسب را هم در حال چرا دید پیش خود گفت : چه کسی جرات کرد اینجا بخوابد ؟ حتی دیوان و پیلان و شیران هم از اینجا نمی گذرند پس به سوی رخش حمله برد . رخش اول به سوی رستم رفت و او را بیدار کرد ولی اژدها در دم ناپدید شد.

رستم عصبانی شد که چرا بیخود مرا بیدار کردی؟ دوباره خوابید . باز اژدها بیرون آمد و رخش دوباره به نزد رستم رفت و سروصدا راه انداخت و او را بیدار کرد . اما اژدها دوباره ناپدید شد . رستم به رخش گفت : اگر دوباره بیخود بیدارم کنی سرت را می برم و پیاده به مازندران می روم. اژدها سومین بار پدیدار شد اما رخش جرات نمی کرد به سوی رستم برود ولی بالاخره دوباره به صدا درآمد . وقتی رستم بیدار شد آشفته بود اما خداوند نگذاشت اژدها دوباره پنهان شود و رستم او را دید و تیغ کشید و به اژدها گفت: نامت را بگو که دیگر در جهان نخواهی بود . اژدها گفت : از چنگ من کسی جان سالم به در نبرده است . نام تو چیست؟ که مادرت باید برایت گریه کند .

چنین داد پاسخ که من رستمم

ز دستان سامم هم از نیرمم

به تنها یکی کینه ور لشکرم

به رخش دلاور زمین بسپرم

سپس با اژدها درآویخت. رخش که زور تن اژدها را می دید جلو آمد و پوست اژدها را با دندان کند طوری که رستم متعجب شد . رستم با تیغ سر اژدها را برید و زمین پر از خون شد و چشمه ای از خون او بوجود آمد . رستم نام یزدان بر زبان آورد و گفت : تو به من زور و دانش و فر و عظمت دادی و سپاس گذارد سپس به سوی آب رفت و سروتن شست .

http://s1.picofile.com/file/7565279458/phoca_thumb_l_shah_nameh_20_.jpg

خوان چهارم :

کشتن رستم زن جادوگر را

رستم به سفرش ادامه داد به جایی رسید پراز درخت و گیاه و آب روان . چشمه ای دید و در کنارش جامی پراز شراب و غذا و نان یافت و متعجب شد . زن جادوگر وقتی رستم را دید خود را به شکل زیبایی درآورد . در کنار چشمه طنبوری بود . رستم آن را گرفت و می خواند که من آواره ای هستم که شادی از من گرفته شده است و من گرفتار جنگ شده ام . پس جادوگر با رویی زیبا نزد او رفت و رستم از دیدن او شاد شد اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد جادوگر چهره زشت خود را یافت و رستم با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد .


http://s9.picofile.com/file/8309282934/photo_2017_10_17_08_22_35.jpg

خوان پنجم :

گرفتاری اولاد به دست رستم

رستم به راهش ادامه داد تا به جایی رسید که روشنایی آنجا نبود گویی خورشید را به بند کرده اند از آنجا به سوی روشنایی رفت و جهانی سرسبز با آبهای روان دید . از رخش پایین آمد و ببر بیان را درآورد و شست و لگام رخش را برداشت تا بچرد . وقتی خود و ببر خشک شد آن را پوشید و خوابید .

دشتبان وقتی رستم و رخش را در کشتزارش مشاهده کرد با چوب به پای رستم زد و گفت : چرا اسبت را در این دشت چرا می دهی و کشت مرا پامال می کنی؟

رستم گوشهای او را گرفت و از بن کند . دشتبان به نزد پهلوان دلیر و جوانی به نام اولاد رفت و به او شکایت برد. اولاد با نامداران خنجردارش به سوی رستم رفت وپرسید: نام تو چیست ؟ چرا گوش این دشتبان را کندی؟ چرا اسبت را در کشتزار او چراندی؟ الان جهان را پیش چشمت سیاه می کنم . رستم گفت : اگر نام من به گوشت برسد در دم جان می دهی . پس چون شیر به میان لشکر اولاد رفت و همه را قلع و قمع کرد و سپس به سوی اولاد رفت و او را به کمند کشید و گفت : اگر راستش را بگویی و کمکم کنی با تو کاری ندارم . جای دیو سپید و پولاد غندی و بید و جایی که کاووس شاه زندانی است را به من نشان بده تا من شاه مازندران را کنار زده و تو را سر کار بیاورم . اولاد گفت : خشم را کنار بگذار تا جوابت را بدهم . صد فرسنگ تا زندان کاووس و از آنجا تا خانه دیو سپید نیز صد فرسنگ راه است که راهی دشوار است میان کوهی هولناک که پرنده پر نمی زند و دوازده هزار دیو جنگی در آنجا هستند. آنجا دیو بزرگی را می بینی بعد از آن سنگلاخی است که آهو هم از آن نمی گذرد و بعد رود آب که پهنای آن از دو فرسنگ هم بیشتر است و کنارنگ دیو نگهبان اوست و نره دیوان هم گوش به فرمانش هستند بعد از بزگوش تا نرم پای سیصد فرسنگی خانه دیوان است. از بزگوش تا مازندران راه بسیار بدی است و بعد لشکری مجهز به انواع سلاحهاست و هزارودویست پیل جنگی و تو به تنهایی از پس آنها برنمی آیی .رستم خندید و گفت : اگر با منی همراهم بیا و ببین که من یکنفره چه بلایی سرشان می آورم . حالا زندان کاووس را نشانم بده . پس بر رخش نشست و اولاد نیز از پسش دوان بود تا به کوه اسپروز رسیدند . در مازندران آتش روشن بود . رستم گفت : آنجا کجاست؟ اولاد پاسخ داد : آنجا مازندران است که دو بهره از شب بیشتر در آنجا نمی خوابند .رستم خوابید و وقتی خورشید سر زد برخاست و اولاد را به درخت بست و به راه افتاد .

خوان ششم :

جنگ رستم با ارژنگ دیو

رستم مغفر بر سر و ببر بیان بر تن کرد و به سوی ارژنگ دیو رفت و در میان لشکر دیو نعره زد . ارژنگ دیو بیرون آمد و وقتی رستم او را دید با اسب به سوی او تاخت و سر و گوشش را گرفت و سرش را از تن جدا کرد و به سوی دیوان انداخت . آنها ترسیدند و قصد فرار کردند . رستم شمشیر کشید و آنها را کشت و دوباره به کوه اسپروز برگشت و بند اولاد را باز کرد و دمی استراحت نمود و سپس از اولاد خواست تا جای کاووس شاه را نشانش دهد . وقتی به شهر رسیدند رخش خروش برآورد و کاووس صدایش را شنید و به ایرانیان گفت : روزگار سختی سرآمد . این صدای رخش است .

رستم نزد کاووس رسید . همه پهلوانان از طوس و گودرز و گیو و گستهم و شیدوس و بهرام دورش را گرفتند و شاد شدند . کاووس او را در آغوش کشید و از احوال زال پرسید و به او گفت : باید رخش را پنهان کرد زیرا وقتی به دیو سپید خبر برسد که ارژنگ دیو کشته شده با نره دیوان به اینجا می آید و بعد همه زحمتهایت بی ثمر می شود . تو الان به سوی خانه دیو برو تا به امید خدا سر او به خاک آوری باید از هفت کوه بگذری که دیوان در سرتاسر آن هستند بعد غار هولناکی می بینی که دور آن پراز نره دیوان جنگی است و در غار دیو سپید است . اگر بتوانی او را بکشی باید خون دل و جگر دیو سپید را بیاوری چون پزشک فرزانه ای گفته است که اگر خون دل او را به چشم بمالیم چشمان ما بینا می شود .

http://s3.picofile.com/file/7565287090/phoca_thumb_l_shah_nameh_19_.jpg

خوان هفتم :

کشتن دیو سپید

رستم با اولاد به راه افتاد وقتی به هفتکوه رسید و نزدیک غار شد و در اطراف لشکر دیوان را دید به اولاد گفت : هرچه از تو پرسیدم درست پاسخ دادی اگر این سؤالم را هم درست جواب دهی تو را خوشبخت می کنم پس راه را به من نشان بده و از رازهای آن مرا با خبر کن . اولاد گفت : وقتی آفتاب گرم شود دیو به خواب می رود پس باید صبر کنی تا بتوانی پیروز شوی . دیگر از دیوان اثری نمی بینی به جز تعدادی جادوگر که پاس می دهند . پس رستم صبر کرد و دست و پای اولاد را بست و در زمان معین به میان سپاه رفت و سر همه را با خنجر زد و از آنجا به سوی دیو سپید رفت . غاری تیره چون دوزخ دید وقتی چشمش به تاریکی عادت کرد دیو سپید را دید که چون کوهی خوابیده بود . رویش چون شبه و مویش مانند شیر بود .

رستم در کشتنش عجله نکرد و غرید و دیو را بیدار کرد . دیو سنگ آسیاب را برداشت و به طرف رستم رفت . رستم با تیغ یک دست ویک پای دیو را برید و با او گلاویز شد . زمین پر از خون شده بود . رستم با خود گفت : اگر من امروز زنده بمانم همیشه جاودان خواهم بود . دیو سپید با خود گفت : از جانم ناامیدم اگر از چنگ این اژدها رها شوم نمی گذارم کسی مرا ببیند . سرانجام به نیروی یزدان تهمتن چنگ زد و دیو را از گردن بلند کرد و بر زمین کوفت و او مرد پس خنجر را فرو برد و جگرش را بیرون آورد . دیوانی که آنجا بودند همگی فرار کردند . رستم سروتن شست و به نیایش پروردگار پرداخت سپس بند اولاد باز کرد و جگر را به اولاد سپرد و به سوی کاووس حرکت کردند . اولاد گفت : در مازندران کسی نیست که همتای تو باشد . تو سزاوار تاج و تخت هستی . شایسته است که به قولت عمل کنی .

رستم گفت : من مازندران را به تو خواهم سپرد ولی باید ابتدا شاه مازندران را گرفت و در چاه انداخت و بعد دیوان دیگر را نابود کرد سپس اگر زنده بمانم به قولم عمل می کنم. کاووس باخبر شد رستم بازگشته است پس شاد شد و بر او آفرین گفت .

بر آن مام کو چون تو فرزند زاد

نشاید جز از آفرین کرد یاد

هزار آفرین باد بر زال زر

ابر مرز زابل سراسر دگر

رستم خون را در چشمان شاه و همراهانش ریخت و همه بینا شدند . پس مدتی آسودند و سپس راه افتادند و دشمنان را در مازندران قلع و قمع کردند و آنقدر از جادوگران کشتند که خون روان شد . کاووس به لشکریان گفت : دیگر از کشتن دست بکشید سپس به رستم گفت :باید مرد دانایی یافت که نزد سالار مازندران رود و او را روشن کند . رستم پذیرفت و شاه نامه ای بر حریر سپید نوشت و در آن به شاه مازندران بیم و نوید داد و فرهاد را فرستاد تا نامه را به او برساند .

وقتی شاه مازندران فهمید که فرهاد از طرف کاووس آمده است به بزرگان گفت : باید طوری رفتار کنیم که فرستاده هراسان شود . پس همه با چهره های درهم پذیرایش شدند وقتی فرهاد نزدیک رفت یکی از نامداران دستش را گرفت و فشرد طوری که پی و استخوانهایش آزرده شد . فرهاد به رویش نیاورد و پیش شاه رفت و نامه را نزد او گذاشت وقتی شاه مازندران نامه را خواند عصبانی شد و از سرنوشت دیوها دلش پر خون شد . فرهاد سه روز مهمان آنها بود . روز چهارم به او گفت : نزد شاهت برگرد و به آن بی خرد بگو که بارگاه من صدهزار بار بهتر است و لشکریانم ملیونها بار بزرگتر از لشکر توست پس فرهاد بازگشت و پاسخ نامه را آورد . از پاسخ او شاه و رستم خشمگین شدند و رستم گفت: نامه ای بنویس تا من ببرم . شاه دوباره نامه ای نوشت که : ای بخت برگشته ازراه دین اگر کشور را خراب نکنی و خراجگذار من شوی کاری با تو ندارم در غیراینصورت لشکریانم را به جنگت می آورم . اصلا رستم برای جنگ تو کافی است .

رستم به سوی شاه مازندران راه افتاد . دوباره شاه مازندران بزرگان را آماده کرد و به نزد رستم رفتند . در راه رستم آنها را دید و برای اینکه از آنها زهرچشم بگیرد درختی انبوه و بزرگ را از ریشه کند و آن را چون ژوپین بدست گرفت . دوباره یکی از بزرگان دستش را گرفت و فشرد تا او را بیازارد . رستم خندید وبعد دستش را طوری فشرد که رنگ از رویش پرید . پس شاه از مردی به نام کلاهورکه همه از او در هراس بودند خواست تا جلوی رستم هنرنمایی کند . او نیز نزد رستم آمد و چنگ به دست رستم زد و چنگ اورا به به شدت فشرد که رنگ رستم از درد نیلی شد پس رستم نیز چنگ او فشرد طوریکه ناخنهایش ریخت . کلاهور به شاه گفت : آشتی بهتر از جنگ است ما توان مبارزه با او را نداریم .

تهمتن چون پیل دمان نزد شاه مازندران آمد و برای شاه خط و نشان کشید و پیام کاووس را به او داد . شاه مازندران گفت : به شاه ایران بگو که به سوی ایران برگرد وگرنه توان رزم با لشکر مرا نداری سپس خلعتی برایش آورد اما رستم نپذیرفت و خشمناک نزد شاه ایران رفت و همه چیز را بازگفت و سپس گفت : شاها وحشت به دل راه مده و آماده جنگ شو .

از آنسو شاه مازندران سپاه را به سوی دشت برد . وقتی کاووس فهمید به رستم گفت که جلو برود و به پهلوانانی چون طوس و گودرز و کشواد و گیو و گرگین گفت : لشکر بیارایید و آماده باشید پس لشکرکشی کردند . درطرف راست سپاه طوس نوذر و در چپ گودرز و کشواد و در قلب کاووس و در جلوی سپاه رستم قرار داشت .

در این زمان یکی از یلان مازندران به دستور شاه مازندران برای جنگ پیش آمد و جنگجو طلبید اما کسی جرات مبارزه با دیوان را نداشت پس رستم از شاه اجازه گرفت و شاه گفت : این کار فقط از تو ساخته است وبس برو که خدا به همراهت باشد .

رستم خشمناک با رخش پیش رفت و دو پهلوان شروع به کرکری خواندن کردند . رستم نعره زد و نامش را گفت و پهلوان مازندرانی وقتی نام او راشنید گریزان شد و ترسید ولی رستم او را تعقیب کرد و او را از زین جدا کرد و بر خاک زد . دلاوران مازندران بهت زده شدند. سالار مازندران دستور جنگ داد . رستم با هر ضربه ده سر فرو می افکند .

جنگ یک هفته طول کشید . کاووس از خداوند مدد طلبید و به گیو و طوس گفت که از پشت سپاه بیایید وپهلوانانی چون گودرز و زنگه شاوران و رهام و گرگین و فرهاد و خراد و برزین و بهرام و گستهم همه به آنجا رفتند . تهمتن در قلب قرار گرفت و گودرز و کشواد در راست و گیو در چپ قرار گرفت . شاه کاووس گفت : ای بزرگان یک امروز تیز باشید و تمام سعی خود را به کار برید . رستم به جنگ شاه مازندران رفت و نیزه ای بر کمربند او زد وگبر از تنش افتاد . شاه جادویی بکاربرد و تنش بین کوه سنگی واقع شد و هرکس آمد تا سنگ را کنار بزند نتوانست. رستم آن سنگ را بلند کرد و به شاه مازندران گفت: حالا اگر هر جادویی هم بکنی بازهم من با تیغ و تبر تمام سنگها را می برم . شاه مازندران به گریه درآمد . رستم خندان او را نزد شاه برد . شاه دستور داد سرش را ببرند و بعد سر تمام دیوان را زدند .

سپس یک هفته به سپاس یزدان پرداختند و هفته دوم جشن گرفتند و شاه به رستم گفت : ما این پیروزی را از تو داریم . رستم گفت: اینها به خاطر کمک اولاد بود او راهها را به من نمایاند اگر ممکن است او را شاه مازندران کنید . شاه پذیرفت و خلعتی درخور به او داد و از آنجا به پارس رفت . وقتی شاه به ایران رسید جشن بزرگی گرفتند.

سپس رستم اجازه خواست تا به نزد زال برگردد . شاه به او هدایایی چون خلعت پیروزه و صد ماهروی زرین کمر و صد اسب و صد استر که بارشان دیبای خسروی و رومی و چینی و پهلوی و صد کیسه دینار و یاقوت و جامی پراز مشک و گلاب و...داد .

رستم تخت ببوسید و رفت . پس از آن شاه طوس را سپهبد کرد و سپاهیان را به گودرز سپرد .بدینگونه به همه جهانیان خبر رسید که کاووس شاه تاج و تخت مازندران را گرفت .

شنیدی همه جنگ مازندران

کنون گوش کن رزم هاماوران

از آن به بعد کاووس تصمیم گرفت که همه جا را تحت سلطه درآورد . از ایران تا توران و چین و از آنجا تا مکران هرکس پذیرفت که خراجگذار او باشد با او کاری نداشت و بدین ترتیب به بربر رسید. شاه بربرستان تن به جنگ با او داد پس دلاورانی چون گودرز و طوس و فریبرز و گستهم و خراد و گرگین و گیو قصد جنگ کردند و جنگ سختی درگرفت و ایرانیان پیروز شدند و بربرها به پوزش خواهی برآمدند .

کاووس آنها را بخشید و به سوی کوه قاف و باختر آمد و آنها همه او را پذیرفتند و به خراج او تن دادند . از آنجا شاه به زابلستان رفت تا یکماه مهمان رستم بود . بعد از آن هیاهو از اعراب مصر و شام برخاست که از خراجگذاری شاه کنار کشیدند . شاه سپاه را به آن سو برد تا به میان سه شهر مصر و بربر و هاماوران رسید . جنگ سختی درگرفت و پهلوانانی چون بهرام و گرگین و طوس و کشواد و گودرز و گیو و شیدوس و فرهاد همگی به نبرد برخاستند و بالاخره لشکر آن سه شاه شکست خورد . اولین شاهی که تن به صلح داد شاه هاماوران بود و بعد شاه بربر سپس شاه مصر و شام تن به صلح دادند و کاووس هم پذیرفت .

کاووس خبردار شد که شاه هاماوران دختری بسیار زیبا دارد پس کاووس او را از شاه هاماوران خواستگاری کرد . شاه هاماوران ناراحت شد و در دل گفت : اگرچه او شاه است اما من در جهان همین یک دختر را دارم . اگر فرستاده شاه را رد کنم توان هماوردی با او را ندارم واگر دخترم را بدهم دلم راضی نمی شود . اما در نهایت مجبور شد که بپذیرد .پس دخترش سودابه را نزد خود خواند و ماجرا را گفت و نظرش را پرسید . سودابه گفت : اگر چاره ای نداری باید این کار را کرد .او کم کسی نیست و شاه جهان است پس چرا باید ناراحت بود ؟ شاه هاماوران که نظر مثبت سودابه را دید با وصلت موافقت کرد ولی در دل ناراحت بود . پس از یک هفته فرستاده ای نزد شاه فرستاد که اگر شاه دوست دارد مهمان ما شود . او می خواست با این نیرنگ هم شهر و هم دخترش را تجات دهد اما سودابه پی به مقصود او برد و به کاووس گفت :این دعوت را مپذیر که نیرنگ است . اما کاووس کسی از آنها را مرد نمی دانست پس با دلیرانش به سوی مهمانی شاه هاماوران رفت . شهری بود به نام شاهه که آنجا را برای پذیرایی کاووس آذین بسته بودند . یک هفته از او پذیرایی کردند ولی ناگاه از بربرستان لشکری آمد و شبانگاه کاووس و پهلوانانش را گرفتند و دنبال سودابه رفتند که او را بازگردانند اما سودابه نپذیرفت و گفت : من از کاووس جدا نمی شوم و اگر می خواهید مرا هم به زندان بیندازید . شاه هاماوران خشمگین شد و او را هم به زندان نزد شوهرش بردند . سپاهیان کاووس بازگشتند و پراکنده شدند و چون کسی بر تخت شاهی نبود هرکسی ادعای پادشاهی می کرد . افراسیاب هم لشکری ساخت و با تازیان به مبارزه پرداخت و ترکان پیروز شدند و روزگار بر ایرانیان تیره شد و آنها نزد رستم رفتند و مدد خواستند .

دریغست ایران که ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود

رستم سپاهی آماده کرد و فرستاده ای نزد شاه هاماوران فرستاد و اتمام حجت کرد . شاه هاماوران به فرستاده رستم گفت اگر رستم به اینجا بیاید با او می جنگیم و او را هم به زندان می اندازیم .

رستم با سپاهش به هاماوران رفت و جنگ سختی درگرفت . رستم به قلب سپاه هاماوران حمله برد و سپاهیان را در هم ریخت و همه را پراکند . شاه هاماوران به مصر و بربر پیام داد که اگر به کمک ما بیایید رستم را از بین می بریم وگرنه او به شما هم رحم نمی کند .مصر و بربر هم مهیای جنگ شدند . وقتی رستم چنین دید کسی را پنهانی نزد کاووس فرستاد که اگر من به جنگ ادامه دهم ممکن است از روی کینه تو را نابود کنند . کاووس پاسخ داد: تو کار خودت را بکن و به جنگشان برو .

رستم به سوارانش گفت :

چو ما را بود یار یزدان پاک

سر دشمنان اندر آریم خاک

رستم در راست سپاه گرازه و در چپ سپاه زواره برادرش را قرار داد و در قلب سپاه نیز خودش قرار گرفت و جنگ شروع شد . هر طرف که رخش می تاخت گویی همانجا آتش افشانده اند . رستم به سوی شاه شام تاخت و او را از زین برداشت و برزمین زد و دو دستش را بست . زواره نیز به سان شیر به سمت شاه مصرو شام رفت و او را به دو نیم کرد . شاه هاماوران به هر سو می نگریست کشته ها را می دید . پس پیکی نزد رستم فرستاد و امان خواست .بدینسان کاووس و پهلوانانش آزاد شدند . کاووس شاه هاماوران را بخشید و به قیصر پیام داد که اگر از روم کسی به بروبوم ما بتازد همان بلایی که برسر مصر و بربر و هاماوران آمد بر سر آنها هم می آید . آنها پاسخ دادند : که ما چاکر شاه هستیم ولی افراسیاب ادعای تخت تو را کرده است و به آن تکیه زده . ما با او جنگیدیم و او بسیاری از ما را کشت . حالا که تو آزاد شدی اگر بخواهی به کمکت می آییم . وقتی کاووس نامه آنها را خواند به افراسیاب نامه نوشت که دست از سر ایران بردار و توران برای تو کافی است . عقلت را به کار انداز که اگر قلدری کنی رستم را می فرستم تا دمار از روزگارت درآورد .

افراسیاب از نامه کاووس خشمگین شد و پاسخ داد : بر و بوم ایران از آن من است و کسی تاب جنگ مرا ندارد . کاووس لشکری بیاراست و قصد جنگ با افراسیاب را کرد و از آنسو افراسیاب هم لشکری از تورانیان آراست .

جنگ آغاز شد و تهمتن غران به قلب سپاه حمله برد و بسیاری را هلاک کرد . افراسیاب به دلیران سپاهش گفت : هرکس او را شکست دهد دخترم را به او می دهم و ایران را به او می سپارم . اما ایرانیان با گرزهای سنگین تورانیان راکشتند و دوسوم سپاه توران نابود شد و افراسیاب فرار کرد .

کاووس شاه به پارس آمد و بر تخت نشست و به هر سویی پهلوانی را با سپاهیانی فرستاد ازجمله مرو و نیشابور و بلخ و هرات . سپس جهان پهلوانی را به رستم سپرد .

چون مدتی گذشت دستور داد تا در البرز کوه سنگ خارا بکنند و دو خانه برای چهارپایان بسازند و دو خانه دیگر از آبگینه نیز برای خود ساخت و دو خانه نیز برای ذخیره سلاحهای جنگی فراهم نمود .

گمراهی کاووس توسط ابلیس و به آسمان رفتن کاووس

روزی ابلیس با دیوان مشورت کرد و گفت : باید کسی پیدا شود و کاووس را به بیراهه بکشاند.دیوان از ترس چیزی نگفتند پس دیو دژخیمی بپاخواست و اظهار آمادگی کرد و خود را به شکل غلامی درآورد و وقتی شاه مشغول شکار بود به دستبوس او رفت و دسته گلی به او داد و شروع به تعریف از او کرد و گفت: فر و شکوه تو را هیچ کس ندارد . تو چون جمشید شده ای و فقط یک چیز کم داری و آن دانستن راز شب و روز و ماه و خورشید است پس باید آسمان را به تسخیر خود درآوری .

این سخنان مورد پسند شاه قرار گرفت و توجه نداشت که همه چیز در جهان مسخر خداست. شاه از دانشمندان خود پرسید : از زمین تا آسمان چقدر راه است ؟ ستاره شناسی گفت :شبانه باید به آشیانه عقاب بروند و بچه عقابهایی بیاورند و آنها را پرورش دهند .شاه پذیرفت .

عقابها را آوردند و چون نیرومند شدند تختی ساختند و به چهار عقاب بستند و کاووس در آن نشست و به آسمان رفت اما وقتی نیروی عقابها تحلیل یافت از آسمان سرنگون شدند و در بیشه های آمل به زمین افتاد . با زاری به درگاه خدا استغاثه کرد و پوزش خواست . پس رستم و گیو و طوس باخبر شدند .

گودرز به رستم گفت : من تاج و تخت و شاه زیاد دیده ام ولی خودکامه تر و دیوانه تر از کاووس ندیده ام گویی مغز در سر ندارد .

رستم و پهلوانان شاه را یافتند و نکوهشش کردند و گودرز گفت: تو به راحتی جای خود را به دشمن می دهی تا کنون سه بار به بلا افتاده ای و هنوز دست بردار نیستی . یکبار در جنگ مازندران و یکبار در جنگ هاماوران و حالا هم قصد آسمان کردی . عاقل باش .

کاووس شرمزده شد و وقتی به پارس رسید تا چهل روز نزد یزدان به خاک افتاده بود و از شرم از کاخ بیرون نرفت تا خداوند او را ببخشد . بعد از آن دوباره برتخت نشست و به عدل و داد رفتار می کرد و طوس و رستم همیشه یاور او بودند .

جنگ هفت گردان

روزی رستم جشنی ترتیب داد و بزرگان و پهلوانان را دعوت کرد . پهلوانانی چون طوس و گودرز و کشواد و بهرام و گیو و گرگین و زنگه شاوران و گستهم و خراد همگی حاضر بودند و چون مدتی گذشت در حالت مستی روزی گیو گفت : اگر قصد شکار داری به شکارگاه افراسیاب رویم و گورخر شکار کنیم . رستم پذیرفت و چون سحرگاه شد به شکار رفتند و بسیار شکار کردند و یک هفته به رامش پرداختند . روز هشتم رستم گفت : افراسیاب حتما از وجود ما مطلع شده است و ممکن است به جنگ ما بیاید پس باید دیده بانی بگذاریم که اگر آمد ما را با خبر کند . گرازه دیده بانی را به عهده گرفت .

از آنسو افراسیاب با بزرگان گفت : اگر این یلان را به چنگ آوریم دیگر کار کاووس ساخته است و گویی ایران را به دست آورده ایم . باید به ناگاه به آنها حمله کنیم . پس با سی هزار شمشیرزن به راه افتادند . گرازه دید که دشتی پر از سپاه تورانیان پیش می آیند پس به رستم خبر داد . رستم خندید که نترس پیروزی با ماست بیشتر از صدهزارتا که نیستند . اگر افراسیاب به این سوی آب بیایند روزگار او را تباه می کنم . پس باده در دست به طوس اشاره کرد اما او گفت :الان زمان می نوشیدن نیست و باید جنگید. رستم به سلامتی برادرش زواره می نوشید . گیو به رستم گفت : من می روم تا نگذارم افراسیاب به این سوی آب آید اما دید سپاهیان از آب گذشته اند . پیکی نزد رستم فرستاد و او را باخبر کرد. رستم ببر بیان پوشید و به راه افتاد و پهلوانان هم در پشتش روان بودند .

در کارزار فراوان از تورانیان کشته شدند . در سویی که گرگین و میلاد می جنگیدند از تورانیان پهلوانی بود به نام گرزم که گرگین وقتی او را دید و به او تیراندازی کرد او سپر گرفت و به سوی او تاخت و نیزه ای به اسب او زد که گرگین از اسب به زمین افتاد . گیو که چنین دید آمد و کمربند گزرم را گرفت و او را از جا بلند کرد و دو نیمش نمود سپس گیو نعره زد و به افراسیاب گفت : ای ترک بدبخت گمنام آیا از نیروی پهلوانان ایران آگاهی نداری؟

از سوی دیگر رستم گفت: آیا نمی دانی که جایی که من باشم نه لشکری می ماند و نه تاج و تختی ؟ ما تورانیان را مرد نمی دانیم که همه یکسره زنند و تو ای ترک بدنژاد برای جنگ با مردان ساخته نشده ای برو مانند زنان پنبه و دوک دست بگیر . افراسیاب وقتی این سخنان را شنید ترسید و به جنگ کردن شتابی نداشت پس به پیران گفت : ما که در جنگ همیشه چون شیر بودیم چرا حالا روباه شده ایم ؟ برو اگر پیروز شدی ایران از آن توست . پیران با سپاهش چون آتش نزد رستم رفت و رستم خشمناک تعداد زیادی از آنان را تلف کرد و پیران شکست خورده بازگشت .

افراسیاب به بزرگان گفت : اگر این جنگ ادامه یابد چیزی از ما نمی ماند ما به نامداری احتیاج داریم که رستم را به خاک درآورد . دلیری به نام پیلستم که پسر ویسه و برادر پیران بود جلو آمد و اجازه نبرد خواست و بعد با خشم به قلب سپاه تاخت تا به گرگین رسید و تیغی بر سر اسبش زد وقتی گستهم چنین دید آمد و با او درآویخت و هرچه به کمربند او نیزه زد گزندی به او نیامد اما پیلستم تیغی بر سر خود او زد که خود از سرش افتاد . زنگه شاوران که چنین دید به کمکش آمد و به پیلستم حمله کرد اما پیلستم برگستوان او را هم چاک چاک کرد . گیو غرید و به یاری سه پهلوان آمد و با پیلستم برآویخت وجنگ سختی درگرفت . پیران وقتی دید برادرش تنها شده است به یاری او رفت و به گیو گفت : شما چهار نفر هنری ندارید که با یک نفر می جنگید. پس رستم از آن سو به کمک آمد و به سوی پیلستم تاخت بطوریکه پیلستم مجبور به فرار شد و تعدادی از تورانیان هم کشته شدند وقتی افراسیاب چنین دید پرسید : الکوس جنگی کجاست؟ الکوس آمد و گفت : اگر شهریار دستور دهد من دمار از روزگار آنان درمی آورم . افراسیاب تایید کرد و الکوس به پیش رفت . در برابرش زواره را دید فکر کرد رستم است با او برآویخت و نیزه زواره را به دو نیم کرد و زخمی بر زواره زد که او بی هوش شد . الکوس از اسب پایین آمد تا سرش را ببرد اما وقتی رستم برادرش را دید نتوانست تحمل کند و مانند آتش به سوی او شتافت وغرید . الکوس زود بر اسب نشست و گفت : رستم تویی ؟ من فکر کردم اوست .

الکوس با رستم برآویخت و نیزه ای بر کمربندش زد اما نتوانست کاری از پیش ببرد پس نیزه ای برسرش زد و مغفرش را غرق در خون کرد . وقتی افراسیاب چنین دید به لشکریان گفت :همگی حمله برید پس همه تورانیان حمله بردند و یلان سپاه هم به نبرد با آنها پرداختند و بسیاری از آنان را کشتند . افراسیاب که چنین دید قصد فرار کرد . رستم با رخش به دنبالش روان شد وقتی به نزدیک شاه توران رسید کمندی گرفت و خواست کمرش را به بند آورد اما افراسیاب از کمند او گریخت و از آب گذشت و فرار کرد .

نامه ای به کاووس شاه نوشتند و ماجرا را بازگفتند و گرگین نامه را برد . رستم و پهلوانان دو هفته شاد آنجا آسودند و هفته سوم نزد شاه رفتند

[ شنبه پنجم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 16:17 ] [ گنگِ خواب دیده ]

خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد

خانم آن است که باب دل شوهر باشد

بهتر است از زن مه طلعت همسر آزار

زن زشتی که جگرگوشه ی همسر باشد

زن بود شعر خدا ، مرد بود نثر خدا

مرد نثری سره و زن غزلی تر باشد

[ شنبه پنجم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 16:15 ] [ گنگِ خواب دیده ]

این نکات را قبل از رابطه جنسی فراموش نکنید

یک چیزی بیشتر از خود رابطه ‌جنسی خوب نزدیکی است. بخش عمده هیجان و شور رابطه‌جنسی قبل از نزدیکی اتفاق می‌افتد (مخصوصاً برای خانم ها).

وقتی به آن فکر کنید، پیش‌نوازی دو نوع دارد- پیش‌نوازی جسمی و پیش‌نوازی احساسی. تقریباً همه با پیش‌نوازی جسمی آشنایی دارند که شامل بغل کردن، بوسیدن، لمس کردن عاشقانه و رابطه جنسی دهانی و از این قبیل می‌شود. اما وقتی به پیش‌نوازی احساسی می‌رسد، اکثر افراد حتی نمی‌دانند که این وجود دارد چه برسد به اینکه چطور از آن برای بهبود تجربه جنسی استفاده کنند.

اگر میخواهید رابطه جنسی لذت بخش و هاتی داشته باشید با این بخش از دلگرم همراه باشید.

ایدها و نبایدهای قبل از رابطه جنسی

یک رابطه جنسی خوب چیزی بیشتر از خود نزدیکی است. بخش عمده هیجان و شور رابطه جنسی قبل از نزدیکی اتفاق می افتد. هر کاری که بعنوان مقدمه برای رابطه جنسی انجام شود باید با رعایت نکاتی همراه باشد. روابط جنسی بین زن و شوهر بسیار فراتر از انچه شما فکر می کنید است که از لحاظ سلامت جسم و سلامت روح می تواند نقش مهمی داشته باشد. نکاتی مهم در این رابطه وجود دارد که قبل از رابطه جنسی باید بدانید.

رابطه جنسییکی از نشانه های زوجهای خوشبخت و پایبند به زندگی خود، داشتن روابط جنسی سالم و لذتبخش برای هر دو طرف است. اگر احساس می کنید میل و رغبت خودتان را از دست داده اید یا این روابط میان شما و همسرتان چنان که انتظار دارید پیش نمی رود، شاید باید از چند رفتاری که در ادامه گفته ایم پرهیز کنیید.

برای اینکه بتوانید از یک رابطه سالم و زیبا لذت ببرید باید از برخی کار ها پیش از نزدیکی دوری کنید:

قبل از رابطه جنسی این نکات را رعایت کنید

زیاد غذا نخورید

زیاد غذا خوردن باعث می شود احساس سنگینی و خواب آلودگی کنید مخصوصاً اگر غذایتان حاوی مقدار زیادی کربوهیدرات مثل برنج باشد. به جای غذاهای سنگین بهتر است کمی میوه یا آجیل و مقدار زیادی آب بخورید که سطح انرژیتان را هم بخوبی بالا خواهد برد.

از مصرف نوشیدنی های انرژی زا خودداری کنید

بااینکه ممکن است تصور کنید که نوشیدن یک نوشابه انرژی زا قبل از رابطه جنسی فکر خیلی خوبی است زیرا می تواند سطح انرژیتان را بالا ببرد اما این نوشابه ها سرشار از قندند که فقط برای مدتی کوتاه سطح انرژیتان را بالا برده و بعد شما را بسیار خسته تر از قبل خواهد کرد.

با همسرتان بحث و جدل نکنید

بحث و جدل بین زوج ها مخصوصاً بعد از چند سال اول ازدواج که دو طرف تازگی خود را برای هم از دست می دهند مسئله ای عادی است اما این بحث ها و مشاجرات قبل از رابطه جنسی همه چیز را بد تر خواهد کرد. به عبارت دیگر اگر مشاجره ای کرده اید به فکر رابطه به بهانه آشتی نباشید چون شاید به نظر برسد که هر دوی شما آن مشاجرات را فراموش کرده اید اما باز هم ممکن است جایی در مغز شما یا همسرتان بخشی از آن باقی مانده باشد و میل و انگیزه شاد کردن خود و همسرتان را از دست بدهید.

یک رابطه جنسی خوب نیازمند رعایت نکاتی قبل از رابطه است

قرص نعنا نخورید

با اینکه بوی بد دهان یکی از بد ترین وضعیتهایی است که قبل از رابطه جنسی می توانید داشته باشید و خوردن قرص نعنا می تواند به بهبود این وضعیت کمک کند اما استفاده از این قرص ها قبل از ارتباط جنسی چندان خوب نیست. منتول (menthol) موجود در قرص های نعنا سطح تستوسترون را در بدنتان کاهش داده و درنتیجه میل جنسیتان را کم می کند. برای از بین بردن بوی بد دهان، می توانید مسواک زده یا از شوینده های دهان استفاده کنید.

بر استرس و اضطراب خود قبل از رابطه غلبه کنید

استرس زیاد نابودکننده زندگی جنسی شماست. استرس و اضطراب می تواند موجب اختلالات جنسی مختلفی مثل اضطراب عملکرد و یا در بعضی موارد اختلال نعوظ شود. اگر خیلی استرس دارید که در این حالت به ایجاد رابطه اقدام کنید، چند دقیقه قبل از رابطه مدیتیشن و کسب آرامش کنید، یا از همسرتان بخواهید کمی ماساژتان بدهد. مصرف بیشتر میوه ها و سبزیجات هم می تواند در بهبود این وضعیت کمکتان کند.

بهداشت فردی

بهداشت فردی از نکات بسیار مهم در رابطه جنسی است . علاوه بر اینکه این بهداشت باعث پذیرش بهتر طرف مقابل می شود از انتقال عفونتها به همدیگر جلوگیری کرد و رضایت خاطر طرفین را برآورده می سازد . و حتی در برخی مورد ها باعث رغبت بیشتر و تحریک بیشتر طرف مقابل می شود . مثلا از بین بردن موهای زاید ناحیه تناسلی و زیر بغل که برای هر دو مورد تحریک کننده است . استحمام قبل از رابطه جنسی و شستن محلهای لازم – از بین بردن موهای زاید در بهداشت جنسی بسیار مهم است .

آرامش فکری عصبی و روانی

واضح است که بدون داشتن این آرامش رابطه جنسیه یک عمل زجرآور و بدون لذت تبدیل می شود و نمونه بارز آن در زوجینی دیده می شود که رابطه بین آنها متشنج است ولی بر اثر وجود بعضی تحریکات یا الزامات مبادرت به اینکار می کنند که نه تنها لذت زیادی نمی برند بلکه دچار سرخوردگی جنسی – سرد مزاجی و اختلالات جنسی هم می شوند . همینگونه است عدم ارامش فکری که از محیط بیرون مثل محل کار به انسان منتقل می شود بخصوص در آقایان ممکن است منجر به شکست در رابطه جنسیمثل انزال زودرس و یا عدم انزال و عدم ارگاسم شود.پس بهتر اینکار را زمانی انجام دهید که از نطر عصبی و فکری دارای آرامش هستید ( هر دو طرف )

تحریک ذهتی در مرد و زن

 نکات مهم قبل از رابطه جنسی

پیش از ایجاد رابطه جنسی با همسرتان بهتر است در حدود 45 الی نیم ساعت قبل او را از لحاظ ذهنی و روانی با یادآوری رابطه های گذشته و یا خاطرات شیرین از دوران مختلف زندگی و رابطه های تاثیر گذاری که بصورت خاطرات خوشی برای شما در آمده مثل زمانهای مسافرت یا ماه عسل ، آماده ذهنی و تحریک ذهنی نمایید هرچند که این کار را حین عمل جنسی هم می توانید انجام دهید .

اماده کردن محل مناسب

واضح است محل مناسب برای یک عمل راحت جنسی ضروری است برای جلوگیری از آسیبهای ممکنه و یا ایجاد درد حین عمل و نیز داشتن آرامش فکری بخصوص در مورد زوجین دارای فرزند در خانه . محل مناسب انجام عمل جنسی به عادات و سلیقه های هر کس بر می گردد و یک فرمول کلی بزای آن وجود ندارد ولی کلا محیطی ساکت – با حداقل روشنایی برای دیدن همدیگر و نقاط تحریک کننده و زیر اندازی مناسب هر زوج که لزوما نباید تختخواب و یا خیلی نرم باشد .

روشهای پیشگیری

اگر قصد بچه دار شدن ندارید برای آرامش داشتن حین عمل جنسی و انزال راحت مرد و نیز در برخی موارد برای جلوگیری از انتقال عفونت یا بیماری حتما به فکر یک روش پیشگیری باشید.

وقت مناسب

تحریک جنسی بخصوص در آقایان وقت و ساعت خاصی ندارد و عمل جنسی هم مثل بعضی از رفتارها مثل خوردن نباید و لزوما نباید دارای وقت معین همیشگی باشد بسته به شرایط وجود آرامش – عدم وجود فرزندان در خانه – یادآوری خاطرات و ... ممکن است باعث خواستن عمل جنسی از هر دو طرف یا از طرف یکی از زوجین شود موکول کردن آن به ساعت دیگر یا روز مقر دیگر شاید آن لذت و بقول معروف مزه ان را از بین ببرد چیزی که مهم است هماهنگی عمل جنسی در مرد و زن است و خواستن و اعتقاد و احترام به نظر دیگری .

در روابط پیچیده زنها و شوهرها عواملی هستند که نه به فرمول در می آیند ونه قابل گسترش هستند مثلا ممکن است ( که خیلی هم اتفاق می افتد ) زن در حالی نیست که از رابطه جنسی لذت ببرد ولی بخاطر عشق به همسر و احترام به او لذت بردن از اینکه شوهرش از این کار لذت می برد تن به رابطه جنسی دهد که نوعی فداکاری جنسی به آن می گویند که ظاهر قضیه خوب و انسانی است و چند مورد در طی دوران زناشویی عیب ندارد ولی اگر بصورت عادتی در بیاید یا شوهر متوجه این قضیه نشود یا توجهی به این موضوع ننماید ممکن است کمکم عوارض ناتوانی جنسی – بیحسی جنسی و سردمزاجی در زن ایجاد شود پس این یکی از مهارتهای زندگی است که مرد بداند که همسر او چقدر از داشتن رابطه جنسی با او لذت می برد و چقدر و کی به این موضوع راغب است .
پس رابطه جنسی وقت معین یا ساعات معینی ندارد .ولی عرفا اغلب آخر شب را ترجیح می دهند ولی اگر خسته از کار روزانه هستید این کار را به صبح زود واگذار کنید .

زیاد به بدنتان توجه نداشته باشید

دیدن عکس ها و فیلم های مربوط به سوپراستار ها و سوپرمدل ها، فشار بسیار زیادی به افراد وارد می کند زیرا خیلی ها دوست دارند از نظر ظاهری ایده آل به نظر برسند و وقتی نتوانند خود را به آن صورت درآورند دچاد یاس و اضطراب خواهند شد. قبل از این که به فکر رابطه جنسی باشید فکرهایی مثل «چرا هیکلم بهتر از این نیست؟» یا «چرا شکمم اینقدر چربی دارد» را کنار بگذارید و فقط از لحظۀ بودن با همسرتان لذت ببرید و اجازه ندهید فکرهای منفی میل جنسیتان را از بین ببرد.

اگر تازه ازدواج کرده اید و دفعه اولی است که می خواهید با همسرتان ارتباط جنسی داشته باشید، باید همه اختیار را به زمان بدهید. بدن آدم های مختلف متفاوت است و باید بگذارید که شناخت شما از بدن همدیگر بتدریج صورت گیرد.اگر توقعاتتان خیلی بالا باشد و در آن ارتباط جنسی برآورده نشود، فقط موجب پایین آمدن اعتماد به نفس خودتان شده اید که نه تنها برای زندگی جنسیتان بلکه برای کل زندگیتان به هیچ عنوان خوب نیست.

خودارضایی نکنید

برخی افراد برای این که به گمان خودشان مدت ارتباطشان را طولانی تر کرده باشند یا عمل انزال را به تاخیر اندازند، قبل از رابطه، خودارضایی می کنند! غیر از حرام بودن این عمل از نظر دینی، این کار بسیار محتمل است که نتیجه عکس بدهد و نعوظ پیش یا حین رابطه بدرستی صورت نگیرد.

از الگوی همیشگیتان پیروی نکنید

نداشتن خلاقیت و نوآوری در رابطه جنسی، شور و اشتیاق و عشقی را که بینتان وجود دارد روزبروز کمتر می کند. وقتی رابطه جنسی برایتان به شکل عادت یا عملی ماشینی درآید، میل جنسی در هر دوی شما بتدریج کم خواهد شد. هیچ ایرادی ندارد؛ شما زن و شوهرید و یکی از عواملی که باعث میشود زوجین به فکر روابط خارج از زناشویی نیفتند همین است که از رابطه با همسرشان چنان که دوست دارند لذت ببرند. بدین منظور، سعی کنید از حالت ها و مکانهای جدید استفاده کنید، خیالپردازی های همدیگر را برآورده کنید و برای حفظ شور و عشق بین خودتان، وضعیتهای متفاوت را امتحان کنید.

نوشیدنی الکلی نخورید و سیگار نکشید

ثابت شده که هم سیگار و هم نوشیدنی های الکلی موجب کاهش میل جنسی می شوند. کشیدن سیگار جریان خون در بدن را سخت کرده، از آنجا که تحریک جنسی به آن وابسته است، برای بهتر کردن زندگی جنسی خودتان هم که شده باید از آن دوری کنید. با اینکه برخی افراد تصور می کنند مشروبات الکلی تحریک کننده هستند، از نوشیدن آن نیز باید پرهیز کنید چون این نوشیدنی ها کارایی جنسی را پایین می آورد. اگر قبل از رابطه میل به خوردن دارید میوه و سبزیجات بخورید که قدرت باروری را بالا می برد.

[ شنبه پنجم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 16:12 ] [ گنگِ خواب دیده ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ




خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار


حسن پوش
امکانات وب
<

کد هدایت به بالا