لبخند بزن
لحظه ها را دریاب 

خلاصه کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی

شاید فکر کنید که بازم همون حرفای همیشگی : تلاش کن ، به خودت ایمان داشته باش ، خودتو باور کن، تو میتونی ! هه هه ! به نظرم من که این حرفها همشون توهم هستن ! موفقیت فقط از پرتو تلاش بدست می آد البته تلاش درست در مسیر درست ! خوب ، این کتاب اینو به ما یاد میده . البته چیزای مهم دیگه هم یادمون میده .

اگه قرار باشه فقط یک کتاب در مورد چطور موفق شدن بخونی اون کتاب قطعن اثر مرکبه ! :)

شروع کتاب اینطوریه :

اگر از کار کردن ، منظم بودن و تعهد بیزارید بهتره تلویزیون رو روشن کنید و منتظر تبلیغاتی باشین که وعده ی موفقیت یک شبه رو می دن !

بعد تعریف میکنه که هیجده ماهه بوده که پدر و مادرش از هم جدا میشن و او پیش پدرش می مونه . میگه هر روز ساعت شش صبح با صدای برخورد وزنه های آهنی به کف سیمانی گاراژ خونه که در کنار اتاق خوابم بود بیدار می شدم .پدرم بر در ورودی گاراژ نوشته بود نابرده رنج گنج میسیر نمی شود. روزی نبود که پدرم ورزش نکند چه باران بود چه تگرگ ، لباس گرم می پوشید و ورزش می کرد. پدرم مربی راگبی بود و به شاگردانش می گفت تا استخوان تان بیرون نزند حق ترک تمرین را ندارید!

مهم ترین فلسفه ی پدرم این بود که مهم نیست که باهوش یا خنگ هستید باید با تلاش و کوشش کمبود تجربه ، مهارت ، ذکاوت و توانایی ذهنی تان را جبران کنید . پدرم از مدیر راگبی به فروشنده بسیار موفقی تبدیل شد و در نهایت همان شرکتی را که در آن کار می کرد ، خرید.

فراز اول اثر مرکب : اثر مرکب در عمل

موفقیت مثل چاپ عکس فوری و یا گرم کردن غذا در ماکرو فر نیست ! اگر هر روز یک گام کوچک بردارید در انتهای سال نتایج بسیار بزرگ هستند!تنها راه موفق شدن انجام کارهای کسل کننده ، مداوم و بی هیجان است !

بعد شروع می کنه به مثال زدن که مثلن فلانی می خواست لاغر بشه بهش گفتم فقط روزی یکربع شروع کن به دویدن ! اما هر روز حتمن این کارو انجام بده . بعد از حدود دو هفته یکربع رو تبدیل کن به بیست دقیقه و بعد هم همچنان مصر باش که ادامه بدی و ادامه بده . بعد از یکسال می بینی که نتایج فوق العاده هستند.

فرمول اول :

تصمیم های کوچک هوشمندانه + تکرار + زمان = تفاوت های شگرف

در واقع در این فراز دارن هاردی تاکید بسیار زیادی روی پایداری می کنه و اینکه نتیجه زمانی حاصل میشه که اون کار کسل کننده ی حوصله سر بر ، رو هر روز و هر روز انجام بدیم . اگرچه در ابتدا نتیجه ای نمی بینیم ولی با گذشت زمان و ادامه دادن ما کم کم نتایج ضعیفی می بینیم و به یکباره نتیجه ها شروع به درخشش می کنند.

فراز دوم اثر مرکب : انتخاب ها

در این قسمت از اهمیت تصمیم ها می گوید. این که کلیه ی تصمیمات ما به دو بخش عمدی و غیر عمدی تقسیم می شود. قبل از هر تصمیم گیری ما انتخاب می کنیم وبا هر انتخاب وارد مسیری می شویم که در انتهای راه پیامدهایی منتظر ماست . مشکل اصلی در انتخاب های غیر عمدی ست . آنجا که بنا به عادت یا فرهنگ یا سبک زندگی بدون فکر انتخابی می کنیم . گرچه درظاهر انتخاب نکرده ایم بلکه به شیوه ی موجود راضی بوده ایم اما در حقیقت انتخاب کرده ایم ! وقتی بنا بر عادت یا سبک زندگی به شیوه ای تن می دهیم در حقیقت پیامد های ناشی از آن را انتخاب می کنیم ! مثلن ما عادت کرده ایم که غذای چرب بخوریم . طبق عادت در این مورد تصمیمی نمی گیریم اما پیامد های این انتخاب نا آگاهانه که چاقی و بیماری قلبی و پرفشاری خون هست را در حقیقت انتخاب کرده ایم .

بعد ادامه می دهد که اگر شما نگران اضافه وزن تان هستید باید آگاهانه عمل کنید و آگاهانه انتخاب کنید یعنی روی تک تک لقمه ها حواس تان باشد . اگر به پول داشتن فکر می کنید باید آگاهانه عمل کنید و روی تک تک سکه های ته جیب تان هم حواس تان باشد.مثال می زند که خودش پول یک فنجان قهوه اش را جمع کرده یا مثلن برای بین روزش به جای اینکه فست فود بخرد از خانه غذا می آورده است.

و در ادامه برای اینکه این انتخاب های غیر عمدی را شناسایی کنیم می گوید که تمام کارها و وقایع روزانه خود را ثبت کنید ! هر ساعت بنویسید که چه کار می کنید و اگر کاری نمی کنید بنویسید که به چه چیزی فکر می کرده اید! اگر خرید می روید مبلغ دقیق پولی که خرج کرده اید را بنویسید .در پایان هفته متوجه می شوید که با وقت خود چه می کنید! مثلن توضیح می دهد که یکی از دوستانش بعد از ثبت وقایع روزانه متوجه شد روزی سه ساعت فقط به گوش کردن اخبار می گذرانده ! از شبکه های مختلف و حتا در ماشین از رادیو !

با ثبت وقایع آرام آرام انتخاب های ناخودآگاه شما شناسایی می شود و میتوانید برای انتخاب های نادرست برنامه ریزی کنید!

فراز سوم اثر مرکب : عادت ها

مغز برای هر تصمیمی انرژی مصرف میکند. اگر شما عادت بسازید در بسیاری از موارد مغز احتیاج به تصمیم گیری ندارد و در نتیجه این انرژی را ذخیره می کند . بنابراین شما برای انجام سایر کارهای تان دیرتر خسته می شوید .

با تمرین و تکرار هر رفتاری در طول زمان خودکار می شود.

اما چرا عادت بد ایجاد می شود؟ چرا در حالیکه می دانیم شیرینی تر بسیار ضرر دارد و چاق کننده است بازهم آن را می خوریم ؟ چون با یک گاز به شیرینی فورن بیست کیلو چاق نمی شویم و یا با کشیدن یک سیگار فورن صورتمان چروکیده نمی شود.بنابراین چون نتیجه خیلی از عادت های بد در طول زمان ظاهر می شود ما به آن رفتار ادامه می دهیم .و در واقع هنگام شروع به اون کار به لذت آنی فکر می کنیم .

با این فکر که در دام لذت های آنی نیفتید برای ترک عادت های بد شروع کنید.

و در قدم دوم باید بدانید که اراده کافی نیست بلکه شما برای تغییر عادت به نیروی قوی تری احتیاج دارید . باید

نیروی چرایی شما بسیار قوی تر باشد.وقتی چرایی تان قوی می شود چگونه ها بی معنا می شوند.بعد مثال جالبی میزنه : میگه اگر دوتا ساختمون بلند در کنار هم با فاصله دو متر باشه و به شما بگن اگه از این ساختمون با یک رابط بری به اون ساختمون بری یک میلیون بهت میدیم اما به خاطر خطری که داره شما قبول نمی کنید .اما اگه تو اون یکی ساختمون آتش سوزی بشه و بچه تون اونجا باشه بدون دریافت پول هر طور شده یک راهی پیدا می کنین و میرین برای نجات بچه ! چون در اینجا یک چرایی خیلی قوی دارین !

هر چه عمیق تر فکر کنید قدرت های پنهان درون شما آشکار می شوند و این همان نیروی چرایی است !

نبردتان را پیدا کنید و برای برداشتن هر قدم از خود بپرسید آیا این کار با ارزش اصلی ام هم راستا ست ؟ ؟ ؟

در ادامه توضیح می دهد که بعضی عادت های بد هم در شرایط خاصی ایجاد می شود که باید از آن شرایط فاصله بگیرید.مثلن با دوستان تان که میفتید الکل می خورید یا اینکه در موقع خاصی از روز شیرینی می خورید . طبیعی است که باید سعی کنید از دوستان تان فاصله بگیرید و در آن هنگام از روز خود را مشغول کنید و شیرینی در دسترس تان نباشد.

تکنیک های دیگری برای ایجاد عادت خوب در کتاب آمده است اما چون این نوشته خلاصه است من به مهم ترین بخش ها می پردازم. کتاب بسیار خوبی در زمینه خلق عادت خوب و از بین بردن عادت بد به نام خرده عادت ها وجود دارد که خلاصه جامع و کاملی از آن را نوشتم و در ویرگول منتشر کرده ام .

لینک آن را اینجا می گذارم :

https://vrgl.ir/BNy1J

فراز چهارم اثر مرکب : تکانش

تکانش دوست صمیمی بیل گیتس ، استیو جابز ، مایکل جردن و خیلی از افراد موفق دیگر است .تا وقتی با تکانش دوست باشید هیچ کس به پای شما نمی رسد.

من خودم به شخصه این بخش از کتاب رو خیلی دوست داشتم .حالا بریم و تکانش رو تعریف کنیم:

تکانش هم در جهت مثبت عمل میکنه و هم در جهت منفی !

یک چرخ و فلک معمولی توی پارک رو برای این که به حرکت در بیارین نیروی خیلی زیادی لازمه ولی وقتی شروع به حرکت کنه دیگه میره و میره و تازه تند تر هم میشه ! یا اینکه یک موشک غول پیکر برای اینکه از زمین پرتاب بشه بیشترین میزان سوخت رو همون ابتدای کار که می خواد از زمین کنده بشه لازم داره و بعد که پرتاب بشه مصرف سوخت ش میاد پایین و حالا مفهوم تکانش رو اگر بخوام براتون ساده شده بگم اینه که برای شروع هر کاری در ابتدا انرژی زیادی لازمه ، کار خیلی سخته چون باید به یکسری از رفتارهای غلط باید غلبه کنین ولی وقتی تو دور بیفتین دیگه همین طوری می رین جلو و جلوتر و سرعت تون هم مدام زیاد میشه .

اما نکته مهم اینه که هر شروعی به تکانش نمی رسه چون ما شروع می کنیم و بعد از مدتی رها می کنیم !در واقع تعهد لازم برای ادامه مسیر رو نداریم . چاره کار چیه ؟ !

چاره کار اینه که روتین بسازیم . روتین چیه ؟ روتین یک مجموعه از کارهاست که باید طبق یک ترتیبی هر روز به صورت روزانه انجام بدین .مثلن صبح که از خواب بیدار میشین اول نرمش ، بعد مرور کردن برنامه اون روز بعد مهم ترین کار همون روز و . . . اینجا توضیح میده که روتین هر کس با دیگری فرق داره و طبق شخصیت و نظر خود شخص تعیین می شه .

روتین به طرز بسیار عجیبی استرس های زندگی شما را کم می کند! هر چه چالش شما بزرگتر باشد باید روتین شما سخت تر باشد! مثال بارز این مساله دوره سربازی ست ! چون قراره تو اون دوره آدم ها برای زندگی آینده ساخته بشن بنابراین روتین روزانه بسیار سخت گیرانه ای دارند. بیدار شدن راس یک ساعت ، مرتب کردن رختخواب ها در پنج دقیقه ، پوشیدن لباس ها و پوتین با بند بسته در سه دقیقه و . . .

البته یک نکته وجود داره اینکه گاهی در طول روز کاری ناخواسته پیش می آد و ما واقعن نمی تونیم طبق روتین پیش بریم بنابراین روتینی برای اول روز و آخر روز درست کنید چون معمولن ابتدا و انتهای روز در کنترل خودمون هست !

اما حالا روتین ساختیم چطور روتین به تکانش می رسه ؟ روتینی تبدیل به تکانش میشه که در جهت اهداف شما باشه !یعنی حتمن باید روتین شما با اهداف بلند مدت و کوتاه مدت شما هماهنگی داشته باشه و در یک راستا باشه .

یادتان باشد اگر تا الان روتین نداشتید برنامه روزانه تون رو خیلی شلوغ نکنین .مثلن اگر تا امروز اهل ورزش کردن نبودین یکهو برنامه نزارین که هفته ای شش روز و هر روز سه ساعت تمرین می کنم ! این برنامه شاید خیلی جالب به نظر برسه ولی خیلی زود شما رو خسته می کنه! برنامه بریزید هفته ای دو روز هر بار یک ربع و بعد از یک هفته یک روز به تمرین خود اضافه کنید و هفته بعد می تونید هر بار بیست دقیقه تمرین کنید.

شرط مهم در ایجاد روتین ثبات قدم است و اگر شما ثبات قدم نداشته باشید روتین شکل نمی گیره پس کار رو زیاد سخت نکنین که به روتین تبدیل بشه و بعد هم با هماهنگی روتین با اهداف تون تبدیل به تکانش بشه !

فراز پنجم اثر مرکب : تاثیر ها

در این قسمت گفته میشه که ما از سه دسته تاثیر می گیریم :

یک : وروردی هایی که به مغزمون میدیم .

دو : افرادی که با آنها وقت می گذرانیم .

سه : محیط اطراف

وروردی های مغز : مغز طوری طراحی شده که برای بقای ما تلاش میکنه . بنابراین همیشه مراقب نشانه های کمبود و حمله است . ذهن شما مثل یک لیوان خالی هر چه در آن بریزیر را نگه می دارد. اخبار منفی ، عناوین جنجالی ، حوادث ، یاوه گویی ها ، مطالب شهوانی جوک های بی ارزش ،درگیری های نظامی ، وضعیت بد اقتصادی، تبلیغات تلویزیونی مبتنی بر ترس

اگر آب کثیف و آلوده در لیوان بریزید هر چه از آن خلق کنید کثیف و آلوده است. اما اگر همین لیوان را با آب تمیز بشورید و آبی تمیز در آن بریزید با آن چیزهای تمیز خلق می شود.

چاره : رژیم رسانه ای بگیرید .از اخبار به شدت دوری کنید . از تلویزیون و وقت گذراندن در شبکه های اجتماعی دوری کنید ، حتا اگر احتیاج دارید در مورد چیزی اخبار را بدانید تا می توانید اخبار غیر مرتبط را فیلتر کنید.

در عوض هنگامی که رانندگی می کنید و یا اوقات فراغت دارید سعی کنید به پادکست های انرژی بخش گوش دهید و کتاب های الهام بخش بخوانید.

افرادی که با آنها وقت می گذرانیم : لیستی از پنج نفری که بیشترین وقت را با آنها می گذرانید تهیه کنید . به این افراد گروه مرجع می گویند. طبق تحقیقات روان شناسان نود و پنج درصد موفقیت ها و شکست های ما را این دسته تعیین می کنند.

طرز فکر آنها و نگرش آنها به شدت روی ما تاثیر می گذارد. اگر آنها افرادی منفی باف باشند، اگر اهل غر زدن و نق زدن باشند ، اگر مدام در پی فرصتی باشند تا تقصیر ها را به گردن دیگران بیاندازند بدانید که شما هم به زودی مثل آنها می شوید . این تاثیر بسیار آرام هست و حتا خودتان هم متوجه نمی شوید که چقدر از آنها تاثیر گرفته اید.

در قدم اول از آنها دوری کنید و بهتر اینست که رابطه تان را با آنها قطع کنید.اما ممکن است این افراد کسانی باشند که امکان قطع رابطه وجود نداشته باشد بنابراین تا می توانید از آنها فاصله بگیرید و روابط تان را محدود کنید. در عوض با افرادی که امیدوار و پرتلاش هستند ، تفکر سالمی دارند و برای کسب موفقیت تلاش می کنند رابطه تان را بیشتر کنید چرا که چه بخواهید و چه نخواهید این افراد هم روی شما تاثیر می گذاردندو به زودی شما هم مانند آنها می شوید.

حرف آخر اینکه در زندگی و در بیشتر موارد سعی کنید از افراد صاحب نظر مشاوره بگیرید. حتا شریک کاری تان را طوری انتخاب کنید که کارایی اش از شما بیشتر باشد تا بتوانید از او مشاوره بگیرید و روز به روز ترقی کنید.

محیط اطراف : شما ممکن است تا رویای در ذهن تان داشته باشید اما محیطی که برای خودتان انتخاب کرده اید کوچکتر از آن رویا باشد.مثل اینکه یک درخت تنومند را در گلدان بکارید.ایجاد محیط مثبت در زندگی تان یعنی همه ی ناهنجاری های زندگی تان را پاک کنید. هر چیزی که قدرت زهکشی دارد و به شما آسیب می رساند را حذف کنید. قول هایی که به شما استرس می دهد، کارهای نیمه تمامی که مدام در گوش تان زنگ می زند، تحمل بی احترامی ها که غیر مستقیم به شما می گوید بی ارزش هستید.کار کردن و حقوق نگرفتن ، همه ی این بازدارنده ها را سرو سامان بدهید و رویه تان را عوض کنید.

فراز ششم اثر مرکب : شتاب

حالا که یاد گرفتیم چگونه رفتارمان را در جهت موفقیت تغییر دهیم وقت آن است که نکته ای را بدانیم :

مهم ترین رقیب شما خودتان هستید ! جایی که خسته می شوید این رقیب خیلی قوی تر می شود. جایی که کم می آورید و رها می کنید این رقیب قوی تر می شود.وقتی کار پیش نمی رود و شما شروع به آوردن بهانه می کنید این رقیب قوی تر می شود.

مهم ترین نکته ای که به شما توان ادامه ی مسیر را می دهد و اینکه بتوانید بعد از هر بار زمین خوردن ادامه دهید تلاش های اضافی است. این به این معنی نیست که بیشتر از دیگران تلاش کنید بلکه بدین معناست که بعد از بهترین عملکردتان تلاش های مضاعفی انجام دهید ! ! ! ! در حالیکه اکثر افراد بعد از نتیجه گرفتن از میزان تلاش شان کم می شود اما باید به شما بگویم که درست بعد از موفقیت باید تلاش اضافی داشته باشید.

تلاش اضافی بعد از انجام بهترین تلاش برای شما شتاب به ارمغان می آورد و رشد شما را با سرعتی دو چندان تضمین می کند.

پس اگر وزنه می زنید و سه تا ست 12 تایی تمرین می کنید بعد از پایان 12 مرتبه 3 مرتبه دیگر هم تلاش کنید.

اگر روزی دو ساعت برای مطلعه وقت می گذارید هر روز یک ربع بیشتر به آن اضافه کنید. رشد واقعی جایی ست که بیشتر از حد توان تان تلاش کنید و اینجاست که موفقیت شما تصاعدی بالا می رود.

نکته دیگری که شتاب برای شما به ارمغان می آورد اینست که کارها را به روشی متفاوت از دیگران انجام دهید . مثلن اگرهمه برای سال نو تبریک شفاهی می گویند شما کتبی تبریک بگویید یا که کارت پستال بفرستید .

ایده ای غیر منتظره داشته باشید تا بتوانید تاثیر بگذارید و شتاب بگیرید. مثلن اگر برای مصاحبه شغلی می روید سعی کنید از یک پروژه ای که خوب انجام داده اید یک پاور پوینت درست کنید و آنجا به مصاحبه کنندگان نشان دهید. دارن هاردی اینجا می گوید که برای خواستگاری دختر مورد علاقه اش از پدرش با توجه به اینکه آنها خانواده مهاجر بودند و البته انگلیسی هم بلد بودند چندین جمله ی مراسم خواستگاری را به پرتغالی یاد گرفته و با پدر دختر مورد علاقه اش پرتغالی حرف زده و خواستگاری کرده و اینطور توانسته تاثیر بیشتری بگذاره.

نتیجه گیری : هیچ دانستنی ارزش ندارد مگر اینکه با عمل همراه شود و برای داشتن نتایج متفاوت باید کارها را به روشی متفاوت انجام بدهید.آیا امروز از دو سال گذشته ی خود جلوتر هستید؟ آیا تونستین از شر عادت های بدتون خلاص بشین ؟ اگر نه بلند شین که اثر مرکب خیلی به شما کمک می کنه .

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 12:16 ] [ گنگِ خواب دیده ]

تجربه بی نیازی از دیگران و توجه به "خود"

چیزی رو حس می کنم که توضیح دادنش کمی مشکل است ولی می خواهم خیلی کوتاه درباره آن بنویسم چون مهم است. شاید شما هم آن را تجربه کرده اید.

مدتی است که "احساس نیاز" به ارتباط با دیگران نمی کنم یا بهترست بگویم نیازم به حداقل رسیده. من البته بیش از ده سال است که زندگی اجتماعیِ چندانی ندارم ولی این اواخر احساس نیازم از بین رفته. می توانم بگویم خلوتم را با ارزش تر از هر چیز دیگر می بینم. قبلاً این طور نبودم. گاهی ترجیح می دادم کسی با من تماس بگیرد و با هم بیرون برویم.

این روزها به قدری مشغول آموختن شده ام که احساس نیازم به دیگران کم تر شده. حتی در تفریحاتم ترجیح می دهم تنها باشم. لذت بی نیازی از دیگران قابل وصف نیست. الآن اگر دشمنی هم داشته باشم خودم هستم. خودم و ضعف هایم، خودم و تنبلی هایم، خودم و بی عقلی هام.

من البته اعتقاد ندارم که انسان ها نیازی به زندگی اجتماعی "عمیق" ندارند این که خیالی بیش نیست ولی چیزی که من درباره اون صحبت می کنم احساسِ نیاز است. شما به نانوای محل هم نیاز دارید ولی هیچ وقت در اسارت آن قرار نمی گیرد. برخلاف دوستی ها یا روابط عمیقی که احساس نیاز به آن ها، انسان را به اسارت می کشاند.

مثلاً واضح است که اگر بمیرم افراد زیادی ناراحت می شوند و حتی در مجلس ختم من شرکت می کنند ولی من الآن که زنده ام احساس نیاز به آن ها نمی کنم. از این که روابط پرحجمی با آن ها ندارم، آزار نمی بینم. این را بیش از هر چیز مدیون «فلسفه» هستم. فلسفه انسان را از قیل و قال ها دور می کند. اگر فلسفه را از روی دغدغه ها و پرسش های واقعی بخوانیم، از شلوغی اطرافمان کنده می شویم. فلسفه انسان را در نهایت به خودش باز می گرداند. البته کار علمی سنگین این ویژگی را همیشه با خود دارد ولی از میان علوم، علم فلسفه تأثیر عمیق تری می گذارد.

امروز برای من هیچ فرقی ندارد که با سیب زمینی آب پز سیر شوم یا غذای گران قیمت. چیزی که باقی می ماند آمادگی جسم است برای ادامه یادگیری. صبح تا شب یا می نویسم یا نوار گوش می دهم و اگر فرصتی باشد با دوستانم درباره مباحث فلسفی مباحثه می کنم.

انگار فلسفه کنترل ذهن انسان را در اختیار خودش قرار می دهد تا اسارت زرق و برق بیرون از خودش را کمتر کند.

می دانم متن بی در و پیکری شد ولی گفتم که نوشتن درباره احساس بی نیازی خیلی سخت است.

تنهایی مذموم نیست و من را به ناراحتی یا آه و ناله نرساند. ما انسان ها واقعا تنها هستیم چه بهتر که این تنهایی را در زندگی خود ببینیم و لذت آن را بچشیم.

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:25 ] [ گنگِ خواب دیده ]

گلی را که دیروز

به دیدار من هدیه آوردی ای دوست

دور از رخ نازنین تو

امروز پژمرد

همه لطف و زیبایی اش را

که حسرت به روی تو می خورد و

هوش از سر ما به تاراج می برد

گرمای شب برد

صفای تو اما گلی پایدار است

بهشتی همیشه بهار است

گل مهر تو در دل و جان

گل بی خزان

گل تا که من زنده ام ماندگار است

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:23 ] [ گنگِ خواب دیده ]

تصمیم هایتان بیشتر شهودی است یا تأملی؟

تصمیم های شهودی احساس خوبی ایجاد می‌کنند، ولی همیشه عاقلانه‌ نیستند. ما هر روز تصمیمات متعددی می‌گیریم، بعضی با ملاحظه و تأمل، بعضی شهودی و به حکم «دل». گاهی می‌خواهیم انتخاب کنیم که چه غذایی بخوریم، چه فیلمی ببینیم یا کدام پیراهن را بخریم، ولی گاهی موضوعات پیچیده‌تر می‌شوند، مثل موقع شروع‌به‌کار در حوزه‌ای جدید، یا زمانی‌که در محیط فرهنگی ناآشنایی باید به رفتار کسی واکنش نشان دهید. در هرکدام از این موقعیت‌ها باید به یکی از دو شکل بالا تصمیم بگیریم: یا با عقل یا با دل. اما چگونه می‌توان به این تصمیم رسید؟

ما هر روز تصمیمات متعددی می‌گیریم، بعضی با ملاحظه و تأمل، بعضی شهودی و به حکم «دل». گاهی می‌خواهیم انتخاب کنیم که چه غذایی بخوریم، چه فیلمی ببینیم یا کدام پیراهن را بخریم، ولی گاهی موضوعات پیچیده‌تر می‌شوند، مثل موقع شروع‌به‌کار در حوزه‌ای جدید، یا زمانی‌که در محیط فرهنگی ناآشنایی باید به رفتار کسی واکنش نشان دهید. در هرکدام از این موقعیت‌ها باید به یکی از دو شکل بالا تصمیم بگیریم: یا با عقل یا با دل. اما چگونه می‌توان به این تصمیم رسید؟

ما هر روز تصمیمات متعددی می‌گیریم، بعضی با ملاحظه و تأمل، بعضی شهودی و به حکم «دل». ساعت الان هفت صبح است، ولی من از همین حالا چند تصمیم دلی گرفته‌ام. پسر چهارماهه‌ام ساعت ۵ صبح گرسنه بود. شیرش را که دادم، دلش خواست طبق معمول صبح‌ها باهم بازی کنیم و آواز بخوانیم. ولی نگاهش که کردم حس کردم هنوز خیلی خسته است. نمی‌دانم دلیل این حسم دقیقاً چه بود. شاید حالت چشم‌هایش بود، شاید هم طرز حرکت‌کردنش. هرچه بود، به شهودم توجه کردم و تصمیم گرفتم ببوسمش و بگذارم دوباره بخوابد. از تصمیم خودم راضی بودم. بعد که خودم هم به رختخواب رفتم، متوجه شدم که برخلاف پسرم خواب‌آلود نیستم. پرانرژی بودم. بی‌آنکه زیاد فکر کنم، تصمیم گرفتم قهوه درست کنم و آرامش آن لحظات را غنیمت بشمارم تا مقالۀ حاضر را بنویسم.

حالا شما هم به تصمیماتی که امروز گرفته‌اید بیندیشید، چه بزرگ چه کوچک. سپس فکر کنید که آیا با تأمل دقیق بوده یا به‌صورت شهودی؟ بعدش چه حسی داشتید؟

این دو رویکرد تصمیم‌گیری (تأملی و شهودی) با دو حالت پردازش اطلاعات همسو هستند که در روان‌شناسی تشریح شده‌اند. اولی، یعنی حالت تأملی، عملکردی نسبتاً آهسته، خطی و آگاهانه دارد. مثلاً زمانی به کار می‌افتد که می‌خواهید «۲۴×۱۸» را حل کنید، یا زمانی که به مزایا و معایب سفر به تایلند می‌اندیشید. برای تصمیم نهایی هم معمولاً می‌توان دلیل آورد. مثلاً بعد از سبک‌سنگین‌کردن گزینه‌های خرید خودرو، به کسی می‌گویید که به فلان دلایل تصمیم گرفتم این ماشین را بخرم، نه آن‌یکی.

حالت دیگر پردازش اطلاعات، یعنی شهودی، عملکردی سریع و مبتنی بر تداعی دارد. نتایجش هم به‌صورت احساسات دلی، دریافت‌های حس ششم یا شهود تجربه می‌شوند. این‌طورند که انگار چیزی را می‌دانیم، بی‌آنکه بدانیم چطور می‌دانیمش. ارتباط زیادی هم با عواطف یا احساسات فراشناختی1دارند، مثلاً حس درست‌بودن و اعتمادبه‌نفس. وقتی در رستوران تصمیمی دلی می‌گیریم، صرفاً انتخابی کرده‌ایم که حس می‌کردیم درست است، مثل تصمیماتی که من امروز صبح گرفتم.

نتایج تحقیقات من نشان می‌دهد که معمولاً به مردم توصیه می‌شود به‌صورت شهودی عمل کنند، یعنی بسته به حسی که دارند. برخی شواهد حاکی از آن است که عمل تصمیم‌گیری (به‌ویژه اتخاذ تصمیمات دلی) پاداش عاطفی دارد.

علاقه‌مندی‌ام به امکان چنین امری تا حدی از کارم به‌عنوان روان‌درمانگر نشئت می‌گیرد. دقت کرده‌ام افرادی که به دلیل افسردگی به من مراجعه می‌کنند اغلب می‌گویند در تصمیم‌گیری مشکل دارند. مراجعان این را نیز گزارش می‌دهند که دیگر به شهود خود اعتماد ندارند. مثلاً می‌گویند «قطب‌نمای درونی‌ام از کار افتاده» یا «قبلاً به حرف دلم گوش می‌کردم، ولی این حس از دست رفته». من و همکاران پژوهشگرم دربارۀ اینکه آیا افسرده‌ها دچار اختلالی در فرایندهای مربوط به شهود هستند یا نه به شواهدی ضدونقیض رسیده‌ایم. بعضی یافته‌ها از آن حاکی است که افراد موقع اضطراب شهود کمتری دارند. علاقه‌مندی‌ام به شهود و بهروزی سپس مرا به کندوکاو رابطۀ کلی‌تر میان این دو مقوله سوق داد.

یکی از فرضیه‌های کلیدی این است که تصمیم‌گیری در زندگی روزمره (به‌ویژه تصمیمات شهودی) حس خوبی به آدم می‌دهد. چرا باید این‌طور باشد؟ اولاً اتخاذ تصمیم باید هم حس خوبی بدهد، چون پس از تصمیم‌گیری، قوای شناختی برای وظایف دیگر آزاد می‌شوند. ضمناً آدم را به اهداف شخصی‌اش نزدیک‌تر می‌کند و کمک می‌کند هرکس نیازهای خود را رفع کند. شهود هم در این میان جایگاه ویژه‌ای دارد، چون اطلاعات زیادی (ازجمله سیگنال‌های جسمی، سرنخ‌های عاطفی و اطلاعات محیطی) را در آنِ واحد به‌صورت یک کل منسجم درمی‌آورد و با این کار کمک می‌کند فرد دست به انتخابی بزند در راستای نیازهایی که شاید خودش هم آن لحظه از وجودشان خبر نداشته باشد. ارضای یک نیاز معمولاً حس خوبی می‌دهد. نکتۀ آخر اینکه تصمیمات شهودی را معمولاً بی‌دردسرتر از تصمیمات تأملی اتخاذ می‌کنیم و آدم معمولاً چیزهای بی‌دردسر را دوست دارد (و از چیزهای پرزحمت و نه‌چندان آسان خوشش نمی‌آید).

من و همکارانم برای آزمودن فرضیه‌هایمان از دانشجویان خواستیم به تصمیماتی که آن روز گرفته‌اند بیندیشند و بگویند قبل و بعدش چه حسی داشته‌اند. درکل متوجه شدیم که بعد از اتخاذ تصمیم حس بهتری به آن‌ها دست داده است. و همان‌طور که انتظار داشتیم، این تغییر آشکار خلق‌وخو برای تصمیمات شهودی برجسته‌تر از تصمیمات تأملی بود.

می‌خواستیم به نتایج مطمئن‌تری دربارۀ علت و معلول برسیم، پس چندی پیش پژوهش میدانی تجربی‌ای در ادامۀ پژوهش قبلی انجام دادیم و در آن بزرگسالانی را به‌صورت تصادفی تشویق کنیم که در زندگی روزمره‌شان به‌صورت شهودی یا تأملی تصمیم بگیرند. شرکت‌کنندگان پروژه‌مان، دست‌کم به مدت چهارده روز، باید هروقت قصد تصمیم‌گیری داشتند به‌صورت آنلاین به ما اطلاع می‌دادند، مثلاً اینکه با فلان دوستشان دیدار کنند یا نه، چه غذایی بخورند، یا چطور تعارض با فردی دیگر را حل‌وفصل کنند. وقتی می‌گفتیم تصمیمشان را باید شهودی (گوش‌دادن به حرف دل) بگیرند یا تأملی (با دقت و طمأنینه فکرکردن)، تصمیم و حسشان را با ما در میان می‌گذاشتند.

باز هم متوجه شدیم مردم معمولاً بلافاصله بعد از تصمیم احساس بهتری دارند و این بهبود خلق‌وخو در تصمیمات شهودی بیشتر از تصمیمات تأملی است. این تغییر مثبت در خلق‌وخو پس از تصمیمات شهودی حتی تا زمان اجرای تصمیم هم ادامه داشت. گذشته از این، مردم تصمیمات شهودی را رضایت‌بخش‌تر و همسوتر با ترجیحاتشان می‌دانستند و احتمال اجرایشان نیز بیشتر بود (مثلاً عملی‌سازی تصمیمِ رفتن به باشگاه بعد از ساعات کاری). یکی از سازوکارهای احتمالیِ نهفته در پس تغییرات مثبت خلق‌وخو (راحت‌بودنِ تصمیم‌گیری) را بررسی کردیم و فهمیدیم که تصمیم هرچه راحت‌تر اتخاذ شده باشد خلق‌وخوی فرد بعد از آن بهتر می‌شود. تصمیمات شهودی راحت‌تر از تصمیمات تأملی بودند.

در بسیاری از موارد، احساسات دلی به ما می‌گویند که در زندگی روزمره چه‌چیز به نفعمان است، چون شهود به مرور زمان و بر پایۀ هزاران تجربه‌ای که داشته‌ایم شکل می‌گیرد. هرچه در حوزۀ خاصی تجربۀ بیشتری داشته باشیم و شهودمان در شرایط یادگیری بهتری پرورش یافته باشد، اعتماد به حرف دل معقول‌تر است. این صحبت درمورد تصمیماتی صادق است که قبلاً بارها و بارها گرفته‌اید و درست و غلط بودن تصمیم چندان پیامدهای جدی ندارد: انتخاب‌های روزمره‌ای نظیر اینکه چه غذایی بخوریم، چه فیلمی ببینیم و کدام پیراهن را بخریم اگر شهودی انجام شوند، بیشتر منجر به بهبود خلق‌وخو می‌شوند تا به‌صورت تأملی. دست‌کم نتایج پژوهش اخیر ما این را می‌گوید.

مثالی پیچیده‌تر بزنیم. اگر بعد از تماس تلفنی حس گُنگی داشته باشید که همسر یا دوستتان سرحال نیست، بهتر است پیِ شهودتان را بگیرید و به دیدنش بروید. احتمالاً سرنخ‌های زیادی به این شهود منجر شده‌اند، از لحن صدایش گرفته تا مکث‌های ظریف بین جملات، سرنخ‌هایی که به دلیل تجربۀ زیاد شما در ارتباط با آن فرد برایتان معنادار شده‌اند. در چنین موقعیتی اگر حس دلی‌تان را دنبال کنید، ایرادی ندارد و احتمالاً حس بهتری به شما دست می‌دهد تا اینکه بخواهید اول مزایا و معایبِ جویاشدن احوالش را سبک‌وسنگین کنید.

البته وجه دیگر ماجرا این است که تصمیمات شهودی شاید چندان سازگارانه نباشند. نمونه‌اش وقتی است که سرنخ چندانی برای بهترین تصمیم در اختیارتان نیست، چون تجربۀ مرتبطی ندارید، مثلاً موقع شروع کار در حوزه‌ای جدید، یا زمانی‌که در محیط فرهنگی ناآشنایی باید به رفتار کسی واکنش نشان دهید. تصمیم شهودی در موقعیتی که در آن تجربه نداریم شاید درلحظه حس خوبی به ما بدهد، ولی درنهایت بهتر است در گزینه‌های مختلف تأمل کنیم و واکنش دلی اولیه‌مان را با آنچه «مغزمان» می‌گوید مقایسه کنیم.

فعالیت بالینی من نشان داده که فایده‌مندی شهود تا حد زیادی به تجربیات پیشین و کیفیت محیط یادگیری بستگی دارد. در این رابطه یاد یکی از مراجعانم می‌افتم، زنی جوان که در برقراری روابط صمیمی مشکل داشت. وقتی فاصلۀ خود با افراد را حفظ می‌کرد بیشترین احساس امنیت را داشت، ولی خیلی هم احساس تنهایی می‌کرد. در مدت جلساتمان، مشخص شد که مادرش آدمی دم‌دمی‌مزاج بوده: گاهی که دختر در پی صمیمیت بوده واکنش گرم نشان می‌داده و گاهی او را از خود می‌رانده و تحقیرش می‌کرده است. این مراجع، کم‌وبیش آگاهانه، خودش را عادت داده بود که دیگر نیاز خود به صمیمیت را بیان نکند. با این درسی که گرفته بود، احساس دلی همیشگی‌ای نیز به او دست داده بود که باعث می‌شد در جمع منزوی و بی‌احساس باشد. پیروی از این شهود در کوتاه‌مدت به او حس خوب امنیت را می‌داد، ولی برای ایجاد روابط سالم و مبتنی بر اعتماد چندان کارآیی نداشت. درواقع شهود داشت گمراهش می‌کرد.

در چنین شرایطی و بی‌شمار موارد دیگر، شهود ممکن است بر فکر و کردار آدم تأثیر زیادی بگذارد. شهود قابلیت زیادی دارد، ازجمله به این دلیل که فرایندهای ناخودآگاهِ نهفته در پس آن با ترجیحات و تجربیات یادگیری ما در گذشته مرتبط‌اند. در بسیاری از موقعیت‌های روزمره، عمل به حرف دل در لحظه به ما احساس خوبی می‌دهد و گاهی خطر چندانی هم ندارد. خواهش می‌کنم در چنین شرایطی به حرف دلتان عمل کنید. ولی در موارد دیگر، ترجیحات شخصی‌مان شاید راهنمای مناسبی برای تصمیم نباشند، یا ممکن است تجربیاتی داشته باشیم که درس‌های غلطی به دلمان آموخته باشند. گاهی بهتر است به‌جای اتکا به شهود، به جوانب مختلف امر بیندیشیم. خوشبختانه هنگام مواجهه با این موقعیت‌های متنوع هر دو گزینه را در اختیار داریم.

این مطلب را کارینا رمرز نوشته و در تاریخ ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۴ با عنوان «Going with your gut feels good, but it’s not always wise» در وب‌سایت سایکی منتشر شده است و برای نخستین‌بار در تاریخ ۷ آذر ۱۴۰۳با عنوان «تصمیم‌هایتان بیشتر شهودی است یا تأملی؟» و با ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب در وب‌سایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.

کارینا رِمِرز (Carina Remmers) استاد روان‌شناسی بالینی و روان‌درمانی دانشگاه پزشکی و سلامتیِ پوتسدام آلمان است و تاکنون مقالات مختلفی دربارۀ شهود، تنظیم احساسات و آسیب‌شناسی روانی منتشر کرده است.

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:21 ] [ گنگِ خواب دیده ]

زندگی یعنی رنج. چون اراده هیچ‌گاه سیر نمی‌شود. ما همیشه چیزی می‌خواهیم، و تا نرسیم، در درد هستیم. وقتی رسیدیم، موقتاً شادیم، بعد دوباره چیزی جدید می‌خواهیم.

این چرخه‌ی بی‌پایانِ خواستن – رسیدن – خسته شدن – دوباره خواستن، اساس رنج است. او حتی می‌گفت: «اگر همه رنج‌ها را از زندگی حذف کنی، چیزی از آن باقی نمی‌ماند.» نه برای اینکه بدبین باشد، بلکه چون فکر می‌کرد فهم این حقیقت، تنها راه نجات است.

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:20 ] [ گنگِ خواب دیده ]

شوپنهاور می‌گفت آن‌چه پشت پرده‌ی این جهان هست، نه عقل است، نه خدای مهربان، نه هدف والا. بلکه یک نیروی کور است: اراده به زیستن. این اراده فقط می‌خواهد بقا پیدا کند، بدون اینکه بداند چرا.

وقتی به گیاه، حیوان یا حتی انسان نگاه می‌کنی، همه در حال تلاش‌اند برای ماندن، بیشتر شدن، زنده ماندن. حتی خود ما، بیشتر از آنکه منطقی باشیم، اسیر امیال و تمایلات ناخودآگاه هستیم. پشت نقاب عقل، اراده‌ای بی‌پایان در حال تکاپوست.

جهان – به‌قول خودش – نمایش‌نامه‌ای‌ست که نه نویسنده دارد، نه قهرمان، نه معنا؛ فقط صحنه‌ای‌ست برای بازی اراده

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:19 ] [ گنگِ خواب دیده ]

در یونان باستان، شاعری از الاهه شعر مدد می‌جوید تا او را در به یاد آوردن داستان خشم آخیلائوس / آشیل و بهای گزاف آن برای سپاه آخایاییان (یونانیان)، که بیرون دروازه های تروا اردو زده بودند، یاری دهد.

در هند، جنگجویی بزرگ درحالی که سوار بر ارابه خویش به سوی میدان رزم می شتابد متوجه می‌شود بسیاری از آنانی که در سوی دیگر میدان در جامه دشمن او آماده نبرد شده‌اند در واقع از خویشان و استادان و دوستان خود او هستند، پس بی درنگ به ارابه ران فرمان توقف می‌دهد، گرز و کمان بر زمین می‌گذارد و به ارابه ران می‌گوید که نمی‌تواند در این نبرد بجنگد.

در انگلستان قرون وسطا، جماعتی از زائران در مسیرشان به سمت کانتربری برای زیارت آرامگاه قدیس توماس بكت، تصمیم می‌گیرند برای کاستن از ملالت زمان طولانی سفر، هر یک دو قصه (یکی در مسیر رفت و دیگری در مسیر برگشت) نقل کنند.

در هند، زنی جوان مجبور می‌شود هر شب قصه‌ای برای پادشاه نقل کند و قصة او باید چنان جذاب باشد که روز بعد سرش را از تنش جدا نکند.

در اسپانیا، نجیب زاده‌ای میانسال، با خواندن بیش از حد داستان‌های پهلوانی و شوالیه گری، عقل از کف می‌دهد و تصمیم می‌گیرد شوالیه شود، گرچه روزگار شوالیه گری مدت‌ها پیش پایان یافته است.

در ژاپن، مسافری شب هنگام سوار بر درشکه‌ای به سمت پناهگاهی می‌راند که ناگهان نوری بر شیشه درشکه می‌تابد و شیشه را به آینه تبدیل می‌کند و این آینه چهره زنی به غایت زیبا را در منظره‌ای زیبا پشت سر او بازمی تاباند و کورسویی از نور فراز قله‌ای دوردست به چشمان این چهره بازتاب یافته در آینه می‌تابد و همین امر مساف به تعمق وامی دارد که ورای آن کورسو چیست و معنای این نور و چهره چه می‌تواند باشد.

در چین، یک تائویی و یک بودایی در مسیر خود به سنگی بزرگ برمی خورند که بر روی آن داستان ظهور و سقوط خاندانی باعظمت حک شده است و آنها توقف می کنند تا داستان را بخوانند.

در آلمان، برجسته ترین دانشمند زمانه روح خویش را، درازای بهره مندی از تجاربی فرابشری، به ابلیس می‌فروشد.

در امریکای پیش از جنگ داخلی، پسرکی سرزنده داستانی نقل می‌کند از سفر رهایی بخش خویش به همراه بردهای تیره پوست بر روی یک کلک در امتداد رود می سی سی پی؛ آن‌ها می‌کوشند از جنبه‌های افراطی تمدن فرار کنند.

در روسیه، در لنینگراد، صفی متشکل از سیصد زن، در سرمای زمستان، پشت درب زندان به مدت چندین روز می‌ایستند ولی در زندان گشوده نمی‌شود؛ یک روز یکی از زنان چهره زنی دیگر را می‌بیند و او را می‌شناسد و از او که شاعر است می‌خواهد وضعشان را توصیف کند و شاعر چنین می‌گوید: به آبادی کوچک و غم زده و بی‌نام و نشان، / روزی قصه گویی چیره دست وارد می‌شود، / رودرروی مخاطبان مشتاق می‌ایستد، ولی همین که دهان می‌گشاید، صدایی برون نمی‌آید، چشمه زایای قصه‌های او خشکیده است.

این‌ها فقط لحظه‌های کوتاه از برخی داستان‌هایی هستند که اگر آن‌ها را نخوانیم، زندگی بیهوده‌ای را تجربه کردیم.

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:19 ] [ گنگِ خواب دیده ]

آنان که به "قضاوت" زندگی دیگران می‌نشینند؛

از این حقیقت غافل‌اند که با صرف نیروی خود در این زمینه،

خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می‌کنند.

زبانت معمار است و حرفهایت خشت خام؛

مبادااااااا کج بچینی دیوار سخن را، که فرو خواهد ریخت بنای شخصیّتت!!!

[ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:12 ] [ گنگِ خواب دیده ]

ديری ست كه دل ، آن دلِ دلتنگ شدنها

بی دغدغه تن داده به اين سنگ شدنها

آه ای نفسِ از نفس افتاده ، كجا رفت

در نای نی افتادن و آهنگ شدنها

كو ذوق چكيدن ز سر انگشت جنون ، كو

جاری به رگ سوخته‌ی چنگ شدنها

زين رفتن كاهل ، چه تمنای فتوحی ؟

تيمور نخواهی شد از اين لنگ شدنها

پای طلبم بود و به منزل نرسيدم

من ماندم و فرسوده‌ی فرسنگ شدنها

[ سه شنبه ششم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]

عشق همیشه فریاد نمی‌زنه،

گاهی توی یه نگاه کوتاهه،

توی ساکت موندن کنار کسی

وقتی همه چیز درونت شلوغه...

عشق، حرف نمی‌خواد

اثبات نمی‌خواد

فقط بودن می‌خواد

اونم بی‌دلیل، بی‌توقع، بی‌نقاب...

کسی رو که دوست داری،

هر روز تازه ببین...

نه با چشمت، با دلت...

عشق یعنی:

در چشم‌هایش خانه‌ای بسازی

که آرام‌ترین جای دنیاست...

[ دوشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 12:1 ] [ گنگِ خواب دیده ]

10 داستان از شجاعت‌های تاریخی

در تاریخ، داستان‌های زیادی از افراد شجاعی وجود دارد که در شرایط بسیار سخت و ناامیدکننده، توانسته‌اند جان خود را نجات دهند و به حیات ادامه دهند. این داستان‌ها نه تنها شگفت‌انگیز هستند بلکه نمادی از اراده انسان و توانایی‌های فوق‌العاده‌ای که ممکن است در شرایط بحرانی بروز کنند، محسوب می‌شوند. این گونه داستان‌ها به ما یادآوری می‌کنند که قدرت بقا در انسان‌ها بی‌پایان است و هیچ‌چیز نمی‌تواند به‌طور قطعی کسی را از ادامه زندگی بازدارد، حتی در سخت‌ترین شرایط.

در این مقاله، به بررسی ۱۰ مورد از شگفت‌انگیزترین داستان‌های بقا خواهیم پرداخت که انسان‌ها در برابر خطرات و بلایای طبیعی، جنگ‌ها و حوادث غیرقابل پیش‌بینی از خود نشان داده‌اند.

1. جوآن موری و سقوط آزاد از ارتفاع ۴۴۴۰ متر

در سال ۱۹۹۹، جوآن موری، یک چترباز حرفه‌ای اهل ایالات کارولینای شمالی، در یک پرش هوایی به مشکلی جدی برخورد کرد. در حالی که در حال انجام یک پرش بود، هر دو چتر او به دلیل نقص فنی دچار مشکل شدند. جوآن از ارتفاع ۴۴۴۰ متری سقوط آزاد کند. در شرایط عادی، چنین سقوطی می‌توانست به راحتی منجر به مرگ شود. اما جوآن به طرز معجزه‌آسا‌ای زنده ماند و تنها دچار آسیب‌های جزئی شد.

پس از سقوط، جوآن در حالی که آسیب‌دیدگی‌های شدیدی داشت، متوجه شد که روی تپه‌ای از مورچه‌های آتش‌زا فرود آمده است. بیش از ۲۰۰ گزش از این مورچه‌ها در بدنش ایجاد شد، اما کارشناسان پزشکی معتقدند که این اتفاق در واقع به نجات جان او کمک کرد. گزش‌های دردناک مورچه‌ها باعث ترشح مقدار زیادی آدرنالین در بدن جوآن شد که این امر به حفظ ضربان قلب و در نتیجه جان سالم به در بردن او کمک کرد. پزشکان توضیح می‌دهند که بدن در شرایط بحرانی با واکنش‌های غریزی مانند این، خود را در برابر شوک‌های شدید مقاوم‌تر می‌کند.

در این حادثه، یکی از دلایل علمی بقای جوآن موری، تأثیر کاهش سرعت سقوط به دلیل مقاومت هوا بود. هرچه بدن فرد بیشتر در معرض هوا قرار گیرد، سرعت سقوط کاهش می‌یابد. در واقع، بدن جوآن در طول سقوط به‌صورت چرخشی یا شکلی قرار گرفت که بیشترین سطح تماس با هوا را داشت و این باعث شد تا سرعت سقوط کمتر از میزان معمولی باشد. در چنین شرایطی، شدت ضربه به زمین تا حد زیادی کاهش می‌یابد. علاوه بر این، برخی مطالعات نشان می‌دهند که زمین نرم می‌تواند نقش کلیدی در کاهش آسیب‌های ناشی از سقوط داشته باشد؛ زیرا خاک یا گیاهان می‌توانند انرژی ضربه را جذب کنند و آن را از انتقال به بدن جلوگیری کنند.

واکنش‌های فیزیولوژیکی بدن نیز نقش اساسی در بقای جوآن داشت. گزش‌های مورچه‌های آتشین باعث تحریک شدید سیستم عصبی و ترشح آدرنالین در بدن او شدند. این هورمون باعث افزایش ضربان قلب، گشاد شدن عروق و تسهیل گردش خون می‌شود که به جلوگیری از شوک و حفظ عملکرد حیاتی اعضای بدن کمک می‌کند. به‌طور خاص، آدرنالین می‌تواند وضعیت قلب و عروق را به‌گونه‌ای تغییر دهد که فرد در برابر شرایط بحرانی تاب‌آوری بیشتری داشته باشد. این واکنش‌های طبیعی بدن به طور مؤثری فرآیندهای ایمنی و دفاعی بدن را فعال می‌کنند، که در این مورد به بقای جوآن کمک کرد.

علاوه بر این، وضعیت فیزیکی جوآن به عنوان یک چترباز حرفه‌ای نیز تأثیر زیادی در بقا داشت. ورزشکارانی که بدن آن‌ها به‌طور مداوم در معرض استرس‌های فیزیکی و تمرینات سخت قرار دارند، به‌طور طبیعی از توانایی بالاتری در مقابله با ضربات و استرس‌های ناگهانی برخوردار هستند. آمادگی جسمانی به جوآن این امکان را داد که بدنش بتواند شوک را بهتر مدیریت کند و با بهبود جریان خون و کاهش آسیب‌های داخلی، جان خود را حفظ کند. در نهایت، ترکیب این عوامل فیزیکی و زیستی، به‌ویژه واکنش‌های سریع بدن به شرایط اضطراری، باعث شد تا جوآن موری از این حادثه جان سالم به در ببرد.

2. جیکوب میلر: جان سالم به در بردن از اصابت گلوله به پیشانی در جنگ داخلی

در طول جنگ داخلی آمریکا، سربازان بسیاری جان خود را از دست دادند، اما جیکوب میلر یکی از معدود افرادی بود که توانست از زخمی کشنده جان سالم به در برد. در سال ۱۸۶۳، در میدان جنگ چیکاماوگا در جورجیا، از فاصله بسیار نزدیک به پیشانی‌اش گلوله‌ای اصابت کرد. چنین جراحتی می‌توانست به راحتی باعث مرگ فرد شود، اما جیکوب میلر با قدرتی خارق‌العاده، زنده ماند.

بعد از اینکه او به زمین افتاد و گلوله در سرش فرورفت، بیهوش شد و دیگر چیزی به یاد نداشت. وقتی به هوش آمد، متوجه شد که در پشت خطوط دشمن قرار دارد و به شدت زخمی شده است. با این حال، جیکوب میلر تصمیم گرفت که از شرایط استفاده کند و برای نجات خود تلاش کند. او به طرز معجزه‌آسا‌ای توانست از بین خطوط دشمن فرار کند و خود را به نیروهای خودی برساند.

اما این داستان فقط به یک حادثه نظامی محدود نمی‌شود. جیکوب میلر حتی پس از مدت‌ها از جنگ، همچنان آثار زخم‌هایش را با خود داشت و دردهای مزمن در سرش ادامه داشت. با این حال، او هیچ‌گاه از این درد شکایت نکرد و حتی در ادامه زندگی‌اش توانست به زندگی عادی ادامه دهد. این نوع ایستادگی در برابر درد و رنج یکی از ویژگی‌های انسانی است که در طول تاریخ بارها به نمایش گذاشته شده است.

3. رابرت مک‌گی و بقا از «اسکالپینگ» در مرزهای غربی آمریکا

رابرت مک‌گی یکی از معدود افرادی است که توانسته از یک حادثه‌ی بسیار هولناک و شایع در دوران غرب وحشی جان سالم به در ببرد. در سال ۱۸۶۴، در حالی که او همراه خانواده‌اش در حال سفر به غرب آمریکا بود، توسط یک گروه از سرخ‌پوستان مورد حمله قرار گرفت. در این حمله وحشیانه، مک‌گی دچار زحم‌های شدید شد، حتی پوست سرش از بدنش جدا شد. این نوع مجروحیت، که به نام «اسکالپینگ» شناخته می‌شود، به طور معمول به مرگ می‌انجامد. اما مک‌گی توانست زنده بماند. (اسکالپ یعنی پوست و باقت زیرجلدی که روی استخوان جمجمه را می‌پوشاند.)

مک‌گی که زخمی و بیهوش بود، بعد از اینکه از حمله نجات یافت، با کمک ارتش آمریکا درمان شد. اما او تا پایان عمر خود بدون پوست سر زندگی کرد. تجربه‌ی او نه تنها از شجاعت و ایستادگی یک انسان حکایت دارد، بلکه در نشان دادن قدرت تطبیق انسان در برابر شرایط فیزیکی بسیار سخت نیز یک معجزه است.

ین حادثه در تاریخ غرب وحشی به یکی از نمونه‌های برجسته‌ی بقا تبدیل شد.

4. جولیان کوپکه: سقوط از آسمان به دل جنگل‌های آمازون

در سال ۱۹۷۱، جولیان کوپکه، دختر ۱۷ ساله‌ی آلمانی، در یک پرواز تجاری در پرو حضور داشت که به طور غیرمنتظره‌ای، هواپیمای او به دلیل صاعقه‌ای شدید در آسمان دچار سانحه شد. جولیان از ارتفاع ۳۰۰۰ متری به پایین سقوط کرد و شگفت‌انگیز است که جان سالم به در برد. به نظر می‌رسید که سقوط هواپیما قطعا به مرگ می‌انجامد، اما او توانست به طرز معجزه‌آسا‌ای زنده بماند.

در حالی که جولیان دچار آسیب‌های شدید شده بود، از لحاظ روحی و جسمی بسیار مقاوم بود. او توانست در جنگل‌های آمازون به مدت ۱۰ روز بقا یابد، در حالی که باید با شرایط سخت طبیعی، حشرات و موجودات وحشی مبارزه می‌کرد. یکی از مهم‌ترین نکات این داستان، استفاده از رودخانه‌ها برای راه‌یابی به مکان‌های امن‌تر بود. جولیان حتی توانست با استفاده از مهارت‌های ابتدایی بقا، یک کلبه بسازد.

این تجربه نشان می‌دهد که ذهن انسان می‌تواند در شرایطی بسیار دشوار و بدون هیچ‌گونه آموزش‌های پیشرفته به طرز حیرت‌انگیزی راهی برای بقا پیدا کند. جولیان کوپکه بعدها به یک محقق شناخته‌شده در زمینه جانورشناسی تبدیل شد و داستان او در سراسر جهان الهام‌بخش بسیاری از افرادی شد که با مشکلات مختلف مواجه هستند.

5. تسوتومو یاماگوچی: بقا از دو انفجار هسته‌ای

تسوتومو یاماگوچی یکی از معدود افرادی است که توانسته است شاهد دو انفجار هسته‌ای در دو شهر مختلف ژاپن باشد. اولین بمباران در ۶ آگوست ۱۹۴۵ در هیروشیما رخ داد و دومین بمباران در ۹ آگوست ۱۹۴۵ در ناکازاکی. در هر دو مورد، یاماگوچی به طرز معجزه‌آسا‌ای از انفجارها جان سالم به در برد.

یاماگوچی که در هیروشیما در هنگام انفجار اول حضور داشت، فقط چند روز بعد از بازگشت به ناکازاکی، با انفجار دوم روبه‌رو شد. او که از آسیب‌های جدی ناشی از انفجار اول رنج می‌برد، در معرض امواج انفجار دوم قرار گرفت و با این حال توانست جان سالم به در برد. این شجاعت و مقاومت خارق‌العاده، او را به یکی از نمادهای بقای بشریت در برابر فاجعه‌های هسته‌ای تبدیل کرد.

6. ریکِر وب: بقا در بیابان وحشی به مدت دو روز

در ۳ ژوئن ۲۰۲۲، ریکِر وب، پسر سه‌ساله‌ای از ایالت مونتانا، در حال بازی با سگ خود بود که تصمیم گرفت به تنهایی برای قدم زدن از خانه خارج شود. اما متاسفانه پس از مدتی طولانی، خانواده‌اش متوجه شدند که ریکِر ناپدید شده است. تحقیقات فوری آغاز شد و جستجوهای گسترده‌ای در منطقه آغاز گردید. اما پس از گذشت دو روز، هیچ خبری از او نبود.

در نهایت، خانواده‌ای که در آن منطقه مشغول گذراندن تعطیلات بودند و به خانه‌شان در دل جنگل آمده بودند، صدای گریه کودک را از پشت یک انباری شنیدند. وقتی آن‌ها به پشت انباری رفتند، ریکِر را در یک کیسه‌ی چمن‌زن پیدا کردند. او تنها با یک دست لباس آبی رنگ که به شدت کثیف شده بود، در دمای نزدیک به انجماد به مدت دو روز در جنگل بدون هیچ کمک خارجی باقی مانده بود.

ریکِر در این مدت در حالی که در مکانی پر از خطرات طبیعی مانند خرس‌ها و شیرهای کوهی (که در این مناطق به وفور یافت می‌شوند) حضور داشت، توانست خود را از خطرات محافظت کند. این بقا در چنین شرایط دشواری به‌عنوان یک معجزه شناخته می‌شود. بیشتر این بقا به توانایی‌های فطری کودک در مقابله با تهدیدهای طبیعی و حفظ آرامش در شرایط اضطراری برمی‌گردد. پس از نجات، پزشکان اعلام کردند که او هیچ آسیب جدی‌ای نداشت و تنها کمی ضعیف و گرسنه بود.

7. پون لیم: بقا به مدت ۱۳۳ روز در دریا

پون لیم، یک ملوان چینی، یکی از شجاع‌ترین افراد تاریخ بقا است که توانست ۱۳۳ روز تنها روی یک قایق نجات در دریا بماند و زنده بماند. در سال ۱۹۴۲، کشتی تجاری بریتانیایی که پون لیم در آن مشغول به کار بود، توسط یک زیردریایی آلمانی در اقیانوس اطلس مورد حمله قرار گرفت. کشتی غرق شد و تنها پون لیم توانست از آن جان سالم به در ببرد.

او بر روی یک قایق نجات که به همراه برخی از ملزومات اولیه به او داده شده بود، باقی ماند. در ابتدا، پون لیم با بحران‌های شدید روبرو بود؛ کمبود آب و غذا، شرایط آب و هوایی سخت، و تهدیدات طبیعی مانند کوسه‌ها و دیگر موجودات دریایی. اما او با استفاده از مهارت‌های بقا، توانست یک روتین روزانه برای خود ایجاد کند. او از یک قلاب ماهیگیری که خود ساخته بود، برای صید ماهی و از قسمت‌های دیگر قایق برای جمع‌آوری آب باران استفاده کرد.

یکی از لحظات شگفت‌انگیز داستان پون لیم زمانی بود که او مجبور شد با یک کوسه که به قایق نزدیک شده بود، مبارزه کند. او توانست این کوسه را با استفاده از یک بطری آب دفع کند. علاوه بر این، او از موجودات دریایی دیگر نیز برای تغذیه استفاده می‌کرد و حتی با ذخیره ماهی‌ها توانست شرایط سخت‌تر را برای خود قابل تحمل کند.

با وجود تمام مشکلات و فشارهای روانی که بر او وارد شد، پون لیم توانست زنده بماند و پس از ۱۳۳ روز به ساحل رسید. داستان او نشان‌دهنده‌ی انعطاف‌پذیری و هوش انسان در مواجهه با سخت‌ترین شرایط است.

8. مایکل هینگسون و سگ راهنمایش: نجات در ۱۱ سپتامبر

در روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که حملات تروریستی به برج‌های دوقلو در نیویورک صورت گرفت، مایکل هینگسون، مردی که از تولد نابینا بود، در طبقه ۷۸ برج شمالی کار می‌کرد. هنگامی که هواپیما به برج برخورد کرد، همه در ساختمان وحشت زده بودند و تصمیم به تخلیه گرفتند. هینگسون که به سگ راهنمای خود، «روسل»، اعتماد داشت، با او برای خروج از ساختمان شروع به حرکت کرد.

با وجود صدای وحشتناک انفجارها و دیوارهای متلاشی‌شده، هینگسون به سگ خود اعتماد کرد و فرمان حرکت به جلو را داد. در حالی که راهروهای برج مملو از دود و خرابه بود، روسل به آرامی و با دقت مسیر را طی کرد. او در این راه به مایکل کمک کرد تا از بسیاری از افراد دیگر که در حال وحشت بودند، عبور کند. حتی زمانی که یکی از افراد دیگر به شدت مضطرب شده بود، روسل به او نزدیک شد و او را آرام کرد.

مایکل و گروهی از افراد با هدایت سگ راهنمایش توانستند ۱۴۶۳ پله را پایین بیاورند و خود را به بیرون ساختمان برسانند، درست قبل از آنکه برج فرو بریزد. مایکل در مورد حادثه می‌گوید که تنها دلیل زنده ماندن او در آن شرایط سخت، اعتماد به سگ راهنمایش بوده است.

9. استنلی پرایمنات: جان سالم به در بردن از حمله ۱۱ سپتامبر

در همان روزی که مایکل هینگسون نجات یافت، استنلی پرایمنات در طبقه ۸۱ برج جنوبی مشغول به کار بود که یک هواپیما به برج جنوبی برخورد کرد. استنلی، که در آن زمان در دفتر خود حضور داشت، با صدای مهیب انفجار، به سرعت از روی صندلی‌اش برخاست و به زیر میز پناه برد. او شاهد بود که پنجره‌ها شکسته و دیوارها از هم متلاشی می‌شوند، اما شگفت‌انگیز این که او از آن صدمه‌ها در امان ماند.

استنلی که به طرز معجزه‌آسا‌ای نجات یافته بود، همراه با همکارش برای فرار از ساختمان به سمت پله‌ها حرکت کردند. آن‌ها در حالی که در میان دود و خرابی‌ها حرکت می‌کردند، به سختی توانستند از ساختمان فرار کنند و درست قبل از سقوط برج به بیرون برسند. استنلی می‌گوید که نجاتش را مدیون شجاعت و اراده خود و همکاری با دیگران می‌داند.

10. هاریسون اوکِنی: بقا به مدت ۶۲ ساعت در عمق دریا

در ۲۸ مه ۲۰۱۳، هاریسون اوکِنی، آشپز کشتی «جک‌سون-۴» که در سواحل نیجریه در حال انجام عملیات نجات بود، به طور غیرمنتظره‌ای در داخل کشتی‌ای که غرق شده بود، گرفتار شد. اوکِنی که در ساعت ۴ بامداد در دستشویی کشتی بود، شاهد غرق شدن ناگهانی کشتی به دریا شد و به سرعت در عمق بیش از ۳۰ متر زیر آب گیر افتاد.

در حالی که کشتی به سرعت غرق می‌شد، اوکِنی توانست یک محفظه کوچک هوای باقی‌مانده در داخل کشتی پیدا کند و در آن پناه بگیرد. او به مدت ۶۲ ساعت در تاریکی کامل و بدون هیچ‌گونه کمک خارجی، در عمق دریا زنده ماند. با وجود کمبود غذا و آب، او از منابع محدودی که در اختیار داشت برای بقا استفاده کرد و حتی توانست با جلوگیری از ورود آب به محفظه، هوای داخل را حفظ کند.

پس از سه روز، هنگامی که غواصان برای نجات وارد کشتی شدند، متوجه شدند که هاریسون هنوز زنده است. این داستان یکی از شگفت‌انگیزترین نمونه‌های بقا در شرایط بسیار خطرناک است که انسان با استفاده از هوش و اراده‌اش می‌تواند بر مشکلات طبیعی و فیزیکی غلبه کند.

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:14 ] [ گنگِ خواب دیده ]

دوئل پوشکین، ضربه‌ای به ادبیات روسیه

دوئل پوشکین

الکساندر پوشکین (Alexander Pushkin) یکی از برجسته‌ترین چهره‌های ادبیات روسیه و بنیان‌گذار ادبیات مدرن این کشور به شمار می‌آید. او در ۶ ژوئن ۱۷۹۹ در مسکو متولد شد و از سنین جوانی استعداد شگفت‌انگیز خود را در شعر و نویسندگی به نمایش گذاشت. پوشکین به خاطر تسلط بی‌نظیرش بر زبان روسی و توانایی در ترکیب زیبایی‌شناسی ادبی با نقد اجتماعی شناخته می‌شود. آثار او نه تنها تحول بزرگی در ادبیات روسیه ایجاد کرد، بلکه تأثیرات عمیقی بر نویسندگان بزرگ پس از خود، از جمله داستایفسکی و تولستوی، گذاشت.

از مهم‌ترین آثار پوشکین می‌توان به شعر حماسی یوگنی آنگین، داستان عاشقانه دختر سروان، و نمایش‌نامه‌های درخشان او مانند بوریس گودونوف اشاره کرد. سبک نوشتاری پوشکین، که ترکیبی از رمانتیسم و رئالیسم است، خوانندگان را به عمق زندگی اجتماعی، سیاسی و احساسی روسیه قرن نوزدهم می‌برد. او با استفاده از زبان ساده اما غنی و تصاویر قدرتمند، توانست داستان‌هایی جاودان خلق کند که تا امروز الهام‌بخش هنرمندان و نویسندگان در سراسر جهان است.

رویداد دوئل: تقابل افتخار و تراژدی

دوئل پوشکین یکی از دردناک‌ترین و در عین حال پربحث‌ترین وقایع در زندگی این شاعر نابغه است که بازتاب گسترده‌ای در فرهنگ و تاریخ روسیه داشته است. این رویداد که به مرگ او انجامید، نقطه اوج سلسله‌ای از حوادث شخصی و اجتماعی بود که شرف و افتخار پوشکین را به چالش کشیده بود.

پیش‌زمینه‌ی دوئل

پوشکین در سال‌های پایانی عمر خود با فشارهای بسیاری در زندگی شخصی روبه‌رو بود. همسر او، ناتالیا گونچاروا (Natalia Goncharova)، یکی از زیباترین زنان دربار روسیه بود و به همین دلیل همیشه در مرکز توجهات قرار داشت. این توجهات به ویژه از سوی بارون ژرژ دانتس (Georges d’Anthès)، دیپلمات فرانسوی، شدت گرفت. شایعات زیادی در محافل اشرافی سن‌پترزبورگ مطرح شد که دانتس رابطه‌ای نامشروع با ناتالیا دارد. این شایعات باعث شد پوشکین که به شرف و اعتبار خود بسیار حساس بود، احساس کند حیثیتش لکه‌دار شده است.

دعوت به دوئل

پوشکین که نمی‌توانست بی‌اعتنایی به این اتهامات را بپذیرد، تصمیم گرفت با دعوت دانتس به یک دوئل، شرف خود را احیا کند. در آن زمان دوئل یکی از روش‌های رایج برای حل اختلافات شخصی میان اشراف بود. با این حال، این تصمیم پوشکین به دلیل خطرات و پیامدهای آن، بسیار نگران‌کننده به نظر می‌رسید. دوستان او تلاش کردند تا این دوئل را متوقف کنند، اما پوشکین که غرور و افتخار شخصی‌اش را در خطر می‌دید، از تصمیم خود کوتاه نیامد.

جزئیات دوئل

دوئل در ۲۷ ژانویه ۱۸۳۷ در نزدیکی رودخانه‌ی سیاه در حومه‌ی سن‌پترزبورگ برگزار شد. در آن روز، پوشکین و دانتس در هوای سرد زمستانی در مقابل یکدیگر ایستادند. قانون دوئل به این صورت بود که هر دو طرف باید در فاصله‌ای معین از یکدیگر قرار می‌گرفتند و سپس با شلیک گلوله اختلاف را فیصله می‌دادند.

دانتس موفق شد اولین تیر خود را به شکم پوشکین شلیک کند. این گلوله به شدت پوشکین را زخمی کرد و او بلافاصله بر زمین افتاد. با وجود این، پوشکین که هنوز زنده بود، با آخرین توان خود شلیک کرد و دانتس را از ناحیه دست زخمی کرد. پس از این تقابل، پوشکین به خانه منتقل شد، اما زخم‌های او بسیار عمیق بودند و تلاش پزشکان برای نجات او بی‌نتیجه ماند.

مرگ پوشکین

پوشکین دو روز پس از دوئل، در ۲۹ ژانویه ۱۸۳۷، در حالی که خانواده و دوستان نزدیکش در کنارش بودند، جان سپرد. مرگ او موجی از اندوه و خشم در جامعه روسیه برانگیخت. بسیاری دانتس و همچنین نظام دوئل را مقصر این فاجعه دانستند. دانتس به سرعت از روسیه اخراج شد و باقی عمر خود را در تبعید گذراند.

پیامدهای فرهنگی و اجتماعی دوئل

مرگ پوشکین نقطه عطفی در تاریخ ادبیات روسیه بود. او که در اوج خلاقیت و شکوفایی ادبی قرار داشت، در سن ۳۷ سالگی از دنیا رفت و ملت روسیه را از ادامه آثار نابغه‌ای بی‌همتا محروم کرد. این حادثه باعث شد که جامعه روسیه به تدریج نسبت به فرهنگ دوئل انتقادی‌تر شود و قوانین سخت‌گیرانه‌تری برای منع این سنت خشونت‌آمیز وضع شود.

میراث پوشکین پس از مرگ

با گذشت زمان، پوشکین به عنوان نمادی از افتخار، آزادی بیان و شکوفایی هنر در روسیه شناخته شد. آثار او همچنان زنده است و نسل‌های جدید از آن‌ها الهام می‌گیرند. مرگ او در دوئل نه تنها پایان زندگی یک شاعر بود، بلکه نشان‌دهنده تضادهای عمیق میان اخلاقیات فردی و اجتماعی در آن دوران بود.

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:12 ] [ گنگِ خواب دیده ]

نقشه‌ای دیجیتال برای سفر به دنیای باستان یونان و دیگر کشورها

نقشه‌ای دیجیتال برای سفر به دنیای باستانی یونان

تصور کن در حال پژوهش در متنی از دوران باستان هستی، ناگهان به نام رودخانه‌ای برخورد می‌کنی که دیگر وجود ندارد، یا شهری که امروز نامش تغییر کرده. حالا یک ابزار دیجیتال آمده تا این تجربه‌ی گمشده را زنده کند. تیمی از پژوهشگران در دانشگاه آتن (National and Kapodistrian University of Athens) موفق شده‌اند یکی از کامل‌ترین نقشه‌های دیجیتال تاریخ باستان را بسازند. پروژه‌ای به نام پری‌پْلوس (Periplus) که حالا دریچه‌ای است رو به دنیایی فراموش‌شده، از ایرلند تا هند، از دوران تاریخی تا واپسین سال‌های جهان باستان.

از دل متون تا دل زمین: نقشه‌ای برای دیدنِ آن‌چه خوانده‌ایم

پری‌پْلوس نه یک نقشه‌ی معمولی، بلکه یک ابزار پژوهشی‌ است. کاربران می‌توانند شهرها، کوه‌ها، رودها و نواحی مختلف را با همان نام‌های اصیل و باستانی آن‌ها بررسی کنند. این پلتفرم با ترکیب اطلاعات متنی، جغرافیایی و تاریخی، به پژوهشگر این امکان را می‌دهد تا مفاهیم دشوار و گنگِ متون کلاسیک را به‌صورت زنده و قابل‌درک، روی نقشه مشاهده کند. همچنین نام‌های مختلف یک منطقه در گذر زمان، منابع مرتبط و معادل‌های لاتینی و امروزی نیز در دسترس هستند.

یکی از ویژگی‌های بی‌نظیر پری‌پْلوس، امکان جست‌وجو و برجسته‌سازی نام‌های جغرافیایی در هر متنی‌ است، آن هم به هر زبانی. حتی می‌توان نسخه‌ی ترجمه‌شده‌ی متون قدیمی را به‌طور مستقیم به نقشه متصل کرد.

ادبیات کلاسیک روی نقشه: از خطوط تا مکان‌ها

یکی از اهداف اصلی این پروژه، دیجیتال‌سازی کل آثار مکتوب یونانیِ دوران باستان است؛ حدود ۱۲۰۰ متن، که قرار است به‌صورت رایگان و با ترجمه‌ی هم‌زمان به زبان انگلیسی و یونانی امروزی منتشر شوند. نخستین اثر کامل‌شده، کتاب «پری‌پْلوسِ دریای سرخ» (Periplus of the Red Sea) است؛ متنی کمتر شناخته‌شده از قرن اول میلادی، سرشار از اطلاعات جغرافیایی، که اکنون با کمک نقشه جان گرفته است.

به گفته‌ی پروفسور کوپانیاس (Kopanias)، هماهنگ‌کننده‌ی پروژه، این آثار شاید در نگاه اول خشک و فنی به‌نظر برسند، اما وقتی با ابزارهای دیجیتال ترکیب می‌شوند، به معادن زنده‌ای از اطلاعات تاریخی و جغرافیایی تبدیل می‌شوند.

سه ستون اصلی پری‌پْلوس: نقشه، متن، ابزار تحلیل

این پلتفرم از سه بخش اصلی تشکیل شده:

۱. اطلس پری‌پْلوس (Periplus Atlas): نقشه‌ای تعاملی از سراسر جهان باستان
۲. لوگوس پری‌پْلوس (Periplus Logos): متن‌های کهن همراه با لینک‌های جغرافیایی
۳. اپلیکیشن پری‌پْلوس (Periplus App): ابزاری برای برچسب‌گذاری خودکار واژگان مکانی در متون، که به کاربران امکان ساخت نقشه‌های اختصاصی را می‌دهد

پری‌پْلوس یک پروژه‌ی آزاد، مشارکتی و داوطلبانه است که تاکنون بیش از ۱۴۰ دانشجو در آن مشارکت داشته‌اند. این ابزار نه فقط برای متخصصان، بلکه برای دانشجویان، معلمان و حتی علاقه‌مندانِ ساده‌ی تاریخ طراحی شده است.

پلی میان گذشته و امروز: باستان‌شناسی دیجیتال برای همه

در جهانی که همه‌چیز به‌سوی داده‌های بصری و پیوندهای متقابل پیش می‌رود، پروژه‌هایی مانند پری‌پْلوس نقش حیاتی در احیای متون و مفاهیم فراموش‌شده دارند. نقشه‌‌سازی از گذشته با استفاده از ابزارهای امروزی، راهی‌ است برای کشف دوباره چیزهایی است که هزاران سال پیش در موردشان نوشته شده، به آنها سفر شده و یا تجربه شده

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:10 ] [ گنگِ خواب دیده ]

زندگینامه چنگیز خان (تموچین)

در سال ۲۰۱۱ گروهی از زیست بوم‌شناسان مؤسسه‌ی کارنگی کشف تکان دهنده‌ای انجام دادند. آن‌ها مشخص کردند که مابین قرنهای ۱۳ و ۱۴ میلادی (ششم و هفتم هجری) واقعه‌ای بزرگ موجب مرگ و نابودی میلیونها هکتار از زمینهای کشاورزی و تبدیل آن‌ها به جنگل و کاهش میزان کربن جو زمین شده است.

این واقعه از سقوط امپراطوری مینگ در چین یا شیوع طاعون در اروپا هم بزرگ‌تر بود. این گروه اعلام کرد که موجب این واقعه طبیعت نبوده بلکه عملا اولین و فقط تنها موردی است که بشر با موفقیت موجبات سرد شدن زمین را فراهم کرده است. تعیین دلیل اصلی این واقعه کار دشواری نیست: چنگیزخان و جانشینان او موجبات مرگ ۴۰ میلیون نفر را فراهم کردند و او را مبدل به یکی از بیرحم‌ترین و خونریزترین و به طور طعنه آمیزی کسی که موجبات سرسبزی زمین را فراهم آورده! ) فرماندهان تاریخ کرده است.

او با کشتارهایی که به راه می‌انداخت به طور نظام‌مند، موجب شد ۷۰۰ میلیون تن کربن از اتمسفر زمین پاک شود. که معادل است با مصرف سالانه‌ی بنزین در جهان. جمعیت زدایی که در قلمروهای تحت تصرف او به وجود آمد – در مساحتی حدود ۲۲ درصد سطح کره زمین باعث رویش مجدد جنگلها و کاهش میزان گازکربنیک شد.

در حالی که محیط‌شناسان امروزی هیچ یک روشهای او را تأیید نمی‌کنند. (به جز تعدادی از طرفداران مالتوس مانند سر دیوید آتن بورو که بشر را«طاعون روی زمین» می‌دانند) با این حال نمی‌شود منکر تأثیر او بر سرنوشت بشریت و اوضاع کره‌ی زمین شد.

او فرمانده‌ای چنان بیرحم بود که شقاوتش، نبوغ نظامی او را پنهان کرد. خشونت چنگیز فرهنگ تعریف شده بی‌رحمی را از نو تعریف کرد. در کنار این بیرحمی تاکتیکهای ماهرانه‌ی او در بستن پیمان اتحاد و فریفتن دشمن قابل توجه است. در کنار میادین جنگ او ساختار جامعه‌ی قبایل مغول را اصلاح کرد. پایه حکومتی ساده اما قدرتمند را بنا کرد که در سراسر آسیا از شرق این قاره تا اروپا و از ایران تا روسیه گسترش پیدا کرد. امپراطوری چنگیز بخش عمده‌ای از جهان آن روز را دربر می‌گرفت. او فاتحی بود مبدع استراتژیهای جدید هسته‌ی اصلی ماشین نظامی او قبایل بدوی مغول بودند. مؤثرترین عنصر در ارتش مغولها اسب بود که به مغولها اجازه می‌داد با سرعت زیاد و برای مدتی طولانی سفر کنند. هر سرباز مغول معمولا ۳ یا ۴ اسب یدک همراه داشت که با تعویض اسبها از خستگی آن‌ها جلوگیری می‌کرد.

سال ۱۲۴۱ سواران مغول روزانه ۱۶۰ کیلومتر طی طریق می‌کردند. طی این مسافت در دورانی که جاده‌ها وضعیت مناسبی نداشتند کاری خارق العاده بود.

اسب برای سوار مغول به چندین کار می‌آمد. وسیله‌ی حمل و نقل، ارابه‌ی جنگی، منبع غذا و نوشیدنی بود. مغولها علاقه زیادی به گوشت پخته‌ی اسب داشتند و از شیر مادیانها نوشیدنی به نام قمیز(شیر تخمیرشده) تهیه می‌کردند. اسبهای مغولی جثه‌ای کوچک‌تر از اسبهای معمولی دارند و سرعت آن‌ها از اسبهای اروپایی کمتر است، با این حال تجهیزات و سلاح سواران مغول آن قدر سبک بود که آن‌ها از سواران دشمن پیش می‌افتادند؛ علاوه بر آن این اسبها طاقت طی مسافات بیشتر را دارند.

تجهیزات لازم سربازان مغول در هنگام حمله، نیمی از تجهیزات دشمنان، چینی، ایرانی، خاور میانه و اروپایی بود. حرکت دشمنان مغولها بسیار کندتر بود. آن‌ها مانند مغولها قدرت بازگشت و ضد حمله سریع را نداشتند. آن‌ها به ابزارهای جنگی سنگین مجهز نبودند تا حرکتشان را کند کند.

کمانداران مغول هم بسیار ورزیده بودند و می‌توانستند بر پشت اسب حرکات حیرت‌انگیزی انجام دهند. بچه‌ها به محض راه رفتن سواری را می‌آموختند. اسبهای مغولان به رکاب مخصوصی مجهز بودند که آن‌ها را قادر می‌ساخت هنگام سواری روی آن بایستند، بچرخند و دشمن را در هر جهت هدف قرار دهند. کمانهای منحنی و چند لایه‌ی آن‌ها قابلیت پرتاب تیر تا ۵۰۰ متر را دارا بود و مغولها از فاصله ۲۰۰ متری تیر را به هدف می‌زدند.

سواره نظام واحد اولیه‌ی ماشین جنگی مغولها بود. از هر ۱۰ سوار، ۶ نفر آن‌ها کماندار بودند و مابقی مجهز به نیزه. سواره نظام سبک در میدان نبرد دشمن را به محاصره‌ی خود در می‌آوردند، از فاصله دور به سوی آن‌ها تیر پرتاب می‌کردند و عقب می‌نشستند. سپس یا دوباره مبادرت به محاصره و تیراندازی مجدد می‌کردند و یا دست به عقب‌نشینی ساختگی می‌زدند تا دشمن به تعقیب آن‌ها بپردازد. این کار مانور نظامی دشواری بود زیرا سربازان بیتجربه می‌توانستند عقب نشینی ساختگی را بر اثر فشار دشمن مبدل به عقب نشینی واقعی کنند. بعد از این مانور سواره نظام سنگین وارد میدان می‌شدند و دشمنان خود را غافلگیر می‌کردند.

چنگیز به سال ۱۱۶۲ با نام تموچین در شمال مغولستان به دنیا آمد. روایت است که به هنگام تولد لخته خونی در کف دست او بود که در نزد مغولان نشانه‌ی آن بود که نوزاد رهبری بزرگ خواهد شد. پدرش یسوخی رهبر قبیله‌ی اولحونوت بود. پدر بنا به رسم مغولان چند همسرداشت بنابراین چنگیز سه برادر، یک خواهر و دو برادرخوانده داشت. وقتی نوجوان بود پدرش ترتیب ازدواج او را با دختری به نام بورت داد که از قبیله‌ای دیگر بود. بنا به رسوم او می‌باید در قبیله‌ی همسرش در مقام یک خدمتکار کار کند. او می‌باید تا زمانی که به سن ازدواج می‌رسد در همان قبیله می‌ماند. در همین زمان پدرش به دست تاتارها مسموم شد.

بعد از مرگ پدر، مادرش سرپرستی او را بر عهده گرفت و همو بود که اهمیت برقراری ارتباط و اتحاد با دیگران را در مواقع دشوار و به منظور کسب پیروزی به او آموخت. خانواده‌ی او اکنون در وضعیت دشواری به سر می‌برد و آن‌ها ناچار بودند برای سیر کردن شکم خود به شکار و جمع‌آوری دانه‌ها و میوه‌ها بپردازند. تموچین وقتی ساله ۱۶ شد

بازگشت تا همسرش بورت را با خود ببرد کمی بعد از ازدواج افراد قبیله‌ی رکیت همسر تموچین را دزدیدند. این کار باعث خشم تموچین و موجب خشونتهای نظامی او گردید. تموچین با یکی از دوستان پدرش متحد شد و گروهی فراهم کرد تا بتواند همسرش را نجات دهد. به زودی تعداد افراد او به ۰۰۰ ,۲۰ نفر رسید. شهرت او در مقام فرماندهی مجرب، همه جا پیچید. متحدان قبلی به جنگ با او پرداختند و تموچین همه‌ی آن‌ها را شکست داد.

تموچین از همان ابتدا تشخیص داد که ضعف بنیاد جامعه مغولها ناشی از اختلافات و جنگهای داخلی میان آنهاست. این منازعات آن‌ها را در برابر همسایه نیرومند و پیشرفته اشان، چین بدون دفاع کرده است. او می‌دانست که در منازعات میان قبایل پیروز بوده اما توان رویارویی با ارتشی منظم را ندارد. یا بنابر ضرب المثلهای مغولی شکستن یک تیر کاری است آسان، اما شکستن یک دسته تیر بسیار دشوار قدرت تموچین به درک او از معنای اتحاد بازمی گردد. در سالگی۲۰ از خرد خود برای تشکیل ارتشی نیرومند و شکستن قدرت قبایل منفرد استفاده کرد و به زودی ارتش نیرومند مغولستان را تأسیس کرد. پس از آن بر هر منطقه‌ای تسلط پیدا می‌کرد، به جای کشتن دسته جمعی سربازان شکست خورده یا اسیر کردن، آن‌ها را وارد سپاه خود می‌کرد. این استراتژی به او کمک می‌کرد تا بر وسعت قلمرو و قدرت ارتش خود بیفزاید و از مهارتها و تواناییهای موجود استفاده کند.

او دو هدف پیش رو داشت: اول تفوق و دوم اتحاد. هر قبیله‌ای که از اتحاد با او سر باز می‌زد، رهبرانش را می‌کشت.‌گاه تمام افراد یک قبیله از دم تیغ گذرانده می‌شدند. چنگیزخان (به معنای فرمانروای قدرتمند شبکه‌ی وسیعی از خبرچینها، جاسوسها، مشاوران نظامی و استراتژیستها را در اختیار داشت تا اطلاعات لازم را برای طرح بهترین نقشه‌ی حمله در اختیار او قرار دهند.

با قدرتمند کردن پیوند، اتحاد میان قبایل مغول، در ساختار سنتی ارتش مغولستان هم اصلاحاتی انجام داد. او ارتقاء افسران خود را براساس شایستگی آن‌ها صورت می‌داد، نه پیوندهای خانوادگی. او به موفقیت و وفاداری پاداش می‌داد. این کار گسستن از روشهای سنتی بود که در آن که وابستگی به خانواده‌ی خاص ارزش داشت. اما او به موفقیت و شکست آن‌ها اهمیت می‌داد. او به فرماندهان موفق اجازه می‌داد از غنایم سهم ببرند.

او سپاهش را مبدل به نظامی ساده و کار کرد. سربازان بنا بر نظام ده دهی شکل می‌گرفتند: کوچک‌ترین واحد از گروهی ۱۰ نفره تشکیل می‌شد. بعد هر ۱۰ گروه دور هم جمع می‌شدند و یک گروهان را تشکیل می‌دادند. ده گروهان معادل یک گردان بود.( ۱ , ۰۰۰ نفر). ده گردان یک هنگ ۰۰۰, ۱۰ نفره را تشکیل می‌داد که تومان (۵۰) نام داشت و فرماندهی به نام یورتچی. دو تا پنج تومان یک اردو یا سپاه را تشکیل می‌دادند.

اما از چنگیز در مقام یک فرمانده دقیق نام نمی‌برند بلکه او فرماندهی بیرحم بود که از شیوه‌های روانشناسانه‌ی جنگی برای دستیابی به پیروزی استفاده می‌کرد. او انتقام مرگ پدرش را از قبایل تاتار با نابودی کامل آن‌ها و صدور فرمان کشتن تمام مردانی گرفت که قدی از ۹۰ سانتیمتر کمتر داشتند که این کار یک کشتار دسته جمعی کودکان بود. بنا بر روایات، او بعد از غلبه بر قبیله‌ی تای چی اوت رئیس آن‌ها را زنده زنده در آب جوش انداخت. هنگامی که فتوحاتش را آغاز کرد دستور با خاک یکسان کردن شهرها را می‌داد تا دشمنانش را دچار وحشت کند. به شهرهای محاصره شده پیشنهاد می‌کرد یا تسلیم شوند و خراج بپردازند و یا آن‌ها را از میان می‌برد. آن‌ها که تسلیم می‌شدند

می باید به ارتش مغولها سرباز یا آذوقه بدهند. وقتی مردم شهری را قتل عام می‌کرد چند نفری را زنده می‌گذاشت تا به شهرهای اطراف بروند و اخبار را به دیگران برسانند.

علی رغم شهرت تموچین به شقاوت، پیروزیهای او براساس مهارت و تدارک مناسب سپاهیان او بود. او به گزارشهایی که سامانه اطلاعاتی و جاسوسی برایش ارسال می‌کرد، اتکاء بسیار داشت. جانشینان او سالها قبل از حمله به کشورهای اروپایی شرقی، اطلاعات فراوانی از جمله وضعیت جغرافیایی، عوارض زمین، جمعیت نقاط مختلف و

جاده‌ها جمع‌آوری می‌کردند. تمام سربازان او از تجهیزات کافی – هرچند ابتدایی برخوردار بودند. تمام آن‌ها شمشیر، نیزه و سپر، لباس اضافی و مقدار کافی جیره‌ی غذایی داشتند. سواره نظام، زره بر تن داشتند و به تبر و زوبین مجهز بودند. خورجینهای آن‌ها ضد آب بود و هنگام عبور از رودها می‌توانستند آن را باد کنند و از رود بگذرند. مغولها سامانه‌ی منظم اطلاع رسانی از طریق آتش و نور و طبل داشتند. همیشه به دنبال ارتش مغولها، فوجی از ارابه‌های آذوقه، اطبا، آمارگر و مقسم (برای تقسیم غنایم و حتی روحانیون مغول همراه بودند.

تموچین به تدریج بر سراسر مغولستان تسلط پیدا کرد. هم از طریق دیپلماسی و هم از طریق نظامی، بعد از سرکوب تمام قبایل در طی یک دهه چنگیز نگاه خود را متوجه آن سوی مرزهای مغولستان، سرزمین چین و پادشاهی چین کرد، نه فقط برای تحقق رؤیاهای عظمت طلبانه‌اش بلکه برای دستیابی به منابع غنی سرزمین چین. استپهای مغولستان حاصلخیز نبود و قبایل چادرنشین دایم از گرسنگی رنج می‌بردند.

بنابراین چین به دلیل دارا بودن مزارع وسیع برنج هدف مناسبی برای تسخیر بود. وقتی دو سپاه به مقابله‌ی هم شتافتند، ارتش چین پیکی به اردوی مغولان اعزام کرد. این پیک تسلیم مغولها شد و اطلاعات زیادی در اختیار آن‌ها قرار داد. در گذرگاه بادگر مغولها هزاران سرباز چینی را به هلاکت رساندند سپس شهریانجینگ را تسخیر کردند.

امپراطور بخش شمالی کشور را تسلیم مغولها کرد. در همین هنگام یکی از خانهای مغول سر به شورش برداشت. حالا ۱۰ سال از اردوکشی به چین می‌گذشت. چنگیز سپاهی متشکل از ۰۰۰, ۲۰ نفر برای سرکوب او اعزام کرد و به جای حمله‌ی مستقیم، سعی کرد قبایل مغول را علیه او برانگیزد. به سال ۱۲۱۸ خان مغول دستگیر و کشته شد. مرزهای غربی امپراطوری مغولها اکنون به دریاچه بالکاش رسیده بود. سپس چنگیز نگاهش را متوجه آن سوی دریای خزر و امپراطوری ایران کرده بود.

مرحله‌ی دوم پیروزیهای او به این دلیل اهمیت دارد که هدف چنگیز در کشورگشایی، فراتر از غارت اموال و به دست آوردن زنان زیباروی بود زیرا اکنون از هر دو اشباع شده بود. هدف او اکنون وسعت بخشیدن به امپراطوری مغولان، مقهور کردن ملتها و فرمانروایی بر آن‌ها بود. ارتش او سرزمینهای جدید را فتح می‌کرد و او از طریق نفوذ، برتری و اصلاحات قانونی صلح را برقرار می‌کرد. یاسای چنگیزی مجموعه‌ای از قوانینی بود که فرمانروایان مغول از طریق آن بر رعایای خود فرمان می‌راندند.

بنا بر این قوانین، هیچ کس اجازه نداشت مبادرت به عملی کند که توازن قوا و یکپارچگی امپراطوری را بر هم زند. چه این عمل دزدی بود یا آلوده کردن آبها. چنگیز قوانین اخلاقی و مذهبی را هم فعال کرد و آن‌ها را به شدت اجرا می‌نمود. جنایت به هیچ رو قابل اغماض نبود و اگر کسی جنایتی می‌کرد حتما به مجازات مرگ محکوم می‌شد.

قابلیت چنگیز برای تطابق با فناوریهای دیگر ملل، دلیل معتبری بود برای پیروزیهایش و او را قادر می‌کرد با دشمنانی قوی‌تر از خود بجنگد و پیروز شود. فناوری محاصره را او از چینیها و ایرانیان آموخت (و مهندسان چینی و ایرانی که به ارتش او پیوسته بودند، آن را در میدان جنگ به اجرا در می‌آوردند. آن‌ها دژکوبها ومنجنیقها را به جای آن که پیاده، حمل و دوباره سوار کنند در هنگام محاصره‌ی هر شهر از نو می‌ساختند.

رعایای مناطق فتح شده در انجام مراسم مذهبی خود آزاد بودند. این کار موجب ارتقای روحیه‌ی سربازان و فرماندهان می‌شد. چنگیز در دربار خود مشاوران بودایی، مسلمان و حتی مسیحیان نستوری را در کنار خود داشت. او به تجارت آزاد اهمیت می‌داد و برای این کار امنیت جاده‌ها را تأمین می‌کرد. او راهی کشید که از آسیای جنوب شرقی تا اروپا امتداد داشت. این همان راهی است که مارکوپولو(۱۲۷۱-۱۲۹۵) از ایتالیا به دربار نوه‌ی چنگیز کوبلای خان پیمود.

اردوکشی ساله ۲۰ی او بیشتر صرف تصرف سرزمینهای اروپایی شد. چنگیز نخست سعی کرد که رابطه‌ی تجاری با ترکان خوارزم برقرار کند. این رابطه به سرانجام نرسید زیرا حاکم شهر اترار، سفرای او را اسیر کرد و به قتل رساند. چنگیز تقاضای تسلیم حاکم را کرد اما سلطان محمد خوارزمشاه تقاضای او را رد کرد. چنگیزتدارک حمله به این سرزمین را دید و خود در رأس سپاهیانش قرار گرفت. در سال ۱۲۹۰ میلادی سه لشکر از مغولان که حدود ۰۰۰, ۲۰۷ نفر می‌شدند حمله را آغاز کردند. آن‌ها در هر شهر هرچه را می‌دیدند از زن و مرد و پیر و جوان می‌کشتند و در این حمله آنها اسیر نمی‌گرفتند و حتی به حیوانات هم رحم نمی‌کردند. همه جا تلی از سرهای بریده برپا می‌شد. محمد خوارزمشاه از ترس به جزیره‌ی آبسکون واقع در دریای خزر پناه برد و در آن جا کشته شد، و علی رغم مقاومتهای دلیرانه پسرش جلال الدین، سلسله خوارزمشاهیان به سال ۱۳۲۱ منقرض شد.

هنگامی که چنگیز از فتح قلمرو خوارزمشاهیان فارغ شد دوباره رو به شرق نهاد تا شورش شهرهای چین را بخواباند. آن‌ها از فرستادن نیروی کمکی برای سپاه چنگیز خودداری کرده و سر به طغیان برداشته بودند. آن‌ها شهر به شهر را تصرف کرده و به شهر نینگ هیا رسیدند. چنگیز برای آن که جلو هرگونه طغیان بعدی را بگیرد دستور قتل عام تمام خاندان سلطنتی را داد.

کمی بعد از این پیروزی چنگیز مغول به پایان راه خود رسید و مقهور مرگ شد. فرمانده‌ای که تمام آسیا را فتح کرده بود نه از زخم شمشیر دشمن، بلکه بر اثر زخم سقوط از اسب هنگام شکار، در بستر بیماری مرد. سرداران او متحیر مانده بودند و مرگش را مکافاتی از جانب خدایان می‌دانستند. بر طبق سنت مغولان او را در محلی ناشناس به خاک سپاردند.

چنگیز قبل از مرگ جانشینش را معین کرده بود تا از جنگ میان فرزندانش جلوگیری کند. بخش عمده از متصرفات امپراطوری به اکتای پسر بزرگش رسید و مابقی میان دیگر فرزندان او تقسیم شد. آن‌ها به نوبه‌ی خود بر قلمروشان افزودند و از کره تا مجارستان و شرق روسیه به تصرف آن‌ها درآمد. این امپراطوری بزرگ‌ترین امپراطوری تاریخ و چهار برابر بزرگ‌تر از امپراطوری اسکندر و هشت برابر بیشتر از امپراطوری رم بود.

این دستاورد عظیم به قیمت مرگ میلیونها انسان حاصل شد که اقبال بدشان آن‌ها را در مسیر قدرت نظامی چنگیز قرار داده بود. مورخان تخمین می‌زنند که چنگیز و سپاهش مسبب مرگ ۱۰ میلیون نفر هستند. این رقم بالا، از آن جا پیدا شده که چنگیز بعد از فتح هر سرزمین زنان و کودکان را به سربازان خود می‌بخشید و مابقی را قتل عام می‌کرد. تخمین‌زده می‌شود که در حمله به ایران او ۴۳ درصد جمعیت این سرزمین را از بین برد. در تصرف شهر اورگنج حدود نیم میلیون نفر کشته شدند. فرزندان او ۳۰ میلیون نفر دیگر را کشتند.

چنگیز از همان دوران جوانی نشان داد که چقدر می‌تواند بیرحم باشد. او رهبری پیش نگر بود که نه تنها در میدان جنگ نقشه‌های لازم را می‌کشید بلکه نیاز سربازانش را هم می‌دانست. این پیش نگری قلمرو تصرفات او را از آسیا به اروپا کشاند.

علی رغم بیرحمیهای چنگیز در بسیاری از کشورها، مردم نام چنگیز را بر فرزندان خود می‌نهند. در سال ۲۰۰۳ گروهی از متخصصان بین المللی ژنتیک بعد از تحقیقاتی ساله ۱۰ به این نتیجه رسیدند که از هر ۲۰۰ مرد، یک نفر از اولاد مستقیم چنگیز است. در سرزمین مغولستان این نسبت یک در هشت است. فرزندان بیشمار او نتیجه ازدواجهای مکرر او و فرزندان اوست.

فرزند اول او جوجی ۴۰ پسر داشت و نوه‌ی او کوبلای خان ۲۲ پسر. قدرت او فراتر از فتوحات نظامی اوست و حتی روزگاری بر میزان کربن موجود کره زمین تأثیر نهاده است.

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:8 ] [ گنگِ خواب دیده ]

حضورم در دلِ آینه‌ ها پیدا نمی‌گردد

تماشا با منِ گمگشته هم‌، معنا نمی‌گردد

دلم در آتشِ بی‌خانگی ها شعله میبندد

درین منزل، چراغی جز تبِ شب ها نمی‌گردد

زمینم گرچه خاموش است، اما گَردِ حیرت را

به روی باد می‌پاشم، که بی‌صحرا نمی‌گردد

زِ هستی چون رهیدم، بی‌خودی را خانه بر دوشم

کسی کز خود گذر دارد، دگر تنها نمی‌گردد

تماشا میکنم خود را در این آینهٔ هستی

به من آیینه می‌خندد، ولی رسوا نمی‌گردد

مرا با سایه‌ها هرچند باشد نسبتی اما،

درونم آفتابی‌است، که بی تقوا نمی‌گردد

به من گفتند، تاکی سوختن داری و من گفتم:

که آذر بی حضورِ شعله ها معنا نمی‌گردد

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:8 ] [ گنگِ خواب دیده ]

شناخت لنگرهای ذهنی،

دکتر رضا کچوئیان، استاد دانشگاه و موسس آکادمی “آینده سازمان” در دیگر مبحث هفتگی خود از اتفاق مهم رایج در سازمان ها، نهادها و ارگان های مختلف با عنوان ترک و خروج و بازنشسته شدن افراد به مرور زمان و ورود و پیوستن نیروهای جدید به سیستم سخن گفت و افزود: مدیران با مهارت های رهبری کسب شده خویش، اقدامات سنجیده و باز تعریف برنامه‌های توسعه مدیریت خود می‌توانند با جذب و به کارگیری نیروهای شایسته، مهیا کننده انگیزه بیش تر در تیم خود باشند.

وی فرآیند جذب و استخدام کارا و مفید را فرآیند مرحله ای برای جذب و استخدام نیروی انسانی دانست و تصریح کرد: رعایت اصول صحیح مصاحبه با افراد از موارد مهمی‌ است که باید مد نظر قرار گیرد. چرا که با رعایت این اصول می‌توان کارمندان بهتر و حرفه‌ای‌ تر و سازگار با شرایط کاری را برای فعالیت در موقعیت مد نظر جذب کرد.

سرپرست اسبق مدارس ایران در اروپا و آمریکا، با اشاره به دنیای پر رقابت کنونی، استفاده از روش‌ ها و استراتژی های نوین در کار و اقتصاد را امری ضروری و حیاتی اعلام کرد و گفت: یکی از این روش ها که در سال‌ های اخیر نیز به یک ابزار کارآمد حرفه‌ای تبدیل شده است، اثر لنگر ذهنی، پدیده ای برخاسته از روانشناسی شناختی است که به راحتی توانسته است در طراحی استراتژی های بازاریابی و تأثیرگذاری بهتر بر تصمیمات، نقشی کلیدی ایفا کند.

معاون سابق برنامه ریزی ارتباطات سازمانی و فراسازمانی وزارت آموزش و پرورش، از اثر لنگر ذهنی در مصاحبه‌های سازمانی به عنوان یکی از رایج ترین سوگیری های شناختی اثرگذار بر تصمیمات انسانی یاد کرد و‌ گفت: لنگر ذهنی، به معنای تأثیر اطلاعات اولیه ارایه شده به شخص، باعث می شود فرد در تصمیم‌ گیری های اولیه خود به طور ناخودآگاه به آن ها تکیه کند.

کچوئیان اثر لنگر ذهنی را از جمله مباحث مهم مورد بحث در حیطه اقتصاد رفتاری معرفی کرد و افزود: افراد عموما تصمیم‌ گیری‌ های پیچیده را با مبنا قرار دادن یک مقدار اولیه که به تدریج به مقدار نهایی تعدیل می‌شود، انجام می‌دهند. این تصمیم گیری ها هم در صورت قطعی نبودن شرایط، به مقادیر خاصی به نام لنگر گرایش پیدا می‌کنند.

معاون سابق نظارت، ارزیابی و تضمین کیفیت دانشگاه فرهنگیان، تاکید کرد: به هر میزان اطلاعات ما از یک موضوع یا پدیده بیش تر باشد، به طور حتم شاهد کاهش اثر لنگر ذهنی خواهیم بود. بنابراین برای محدود نشدن در یک نقطه خاص، کسب اطلاعات کامل و شفاف از منابع متفاوت با رویکردها و زوایای مختلف، الزامی است.

وی بر ضرورت آگاهی فرد در خصوص دخیل بودن اعتقادات، خواسته‌ها، موانع ذهنی و تجربیات در شکل گیری چارچوب لنگرهای ذهنی و همچنین اتخاذ تصمیمات صحیح تصریح و یادآور شد: این خودآگاهی عاملی مهم برای درک واقعیات است. چیزی که واضح است این است که فرار از اثر لنگر انداختن کار سهل و ساده‌ای نیست. چرا که همه ما تفکرات، قضاوت‌ها و باورهای پیش انگاشته شده‌ای داریم که سایه‌ای سنگین بر روی تصمیم‌ها و قضاوت‌های جدید ما می‌اندازند.

عضو هیات مدیره انجمن ملی هوش و استعداد ایران، یکی از خطاهای اثر لنگر ذهنی را وابسته شدن ذهن به نخستین اطلاعات دریافتی، ذکر و ادامه داد: این وابستگی باعث می شود فرد از آن به‌ عنوان یک نقطه مرجع برای تصمیم‌ گیری‌ های بعدی خود استفاده کند و در صورت دریافت اطلاعات جدید و منطقی تر، همچنان تحت تأثیر مقدار اولیه، آن را در تحلیل های خود لحاظ کند.

سرپرست اسبق مدارس ایران در اروپا و آمریکا، اثرگذاری لنگر ذهنی در مصاحبه های سازمانی را مهم خواند و با ذکر یک مثال ادامه داد: اگر فرد مصاحبه شونده از مصاحبه گر در خصوص میزان حقوق پرداختی جویا شود و مصاحبه گر این رقم را بین ۲۰ تا ۲۵ میلیون تومان اعلام کند، ذهن فرد ناخودآگاه، رقم ۲۵ میلیون تومان را برای رسیدن به تخمین خود تنظیم می‌کند. این در حالی است که اگر رقم پرداختی ۱۷ میلیون تومان اعلام شود، در صورت استخدام و مشغول شدن فرد در سیستم با دریافت رقم ۲۵ میلیون تومان، این میزان پرداختی را حاصل کار و فعالیت فراتر از انتظار خود خواهد دانست و این مهم، عاملی است تا فرد با حس تعلق سازمانی بیش تر، به دستگاه و یا سازمان و محیط کار خود خدمت رسانی کند.

کچوئیان اثر لنگر ذهنی در اقتصاد رفتاری را بیان کننده نقش مثبت و اثرگذار نخستین اطلاعات دریافتی در شکل گیری تصمیمات و قضاوت ها دانست و با اشاره به قابل رویت بودن این پدیده در زندگی روزمره، بازارهای اقتصادی و مذاکرات حرفه ای، اتخاذ راهکارهای صحیح نظیر درک عمیق این اثر توام با افزایش آگاهی را اقدامی اجتناب ناپذیر به منظور ممانعت از اشتباهات مکرر و تصمیم گیری های درست و دقیق عنوان کرد.

معاون سابق نظارت، ارزیابی و تضمین کیفیت دانشگاه فرهنگیان، خطاب به مدیران ارشد سازمان ها، نهادها و ارگان های مختلف، تاکید کرد: باید بیش از پیش مراقب کاربرد واژه ها، گزاره ها و جملات خود در محیط کار خصوصا بهنگام انجام روند مصاحبه استخدام با افراد منتخب بود. بی تردید علاوه بر این که لنگر ذهنی، باعث ایجاد وابستگی به نخستین داده خواهد شد، صحبت های اولیه نیز چارچوب ذهنی طرف مقابل را مشخص خواهد کرد. همچنین شناسایی لنگرهای ذهنی، تکیه گاهی محکم برای در امان بودن مدیران و کارکنان از خطاهای ناخودآگاه خواهد بود.

دکتر رضا کچوئیان، استاد دانشگاه و موسس آکادمی “آینده سازمان” در پایان، تصریح کرد: ارایه پیشنهاد اولیه در امور کاری می تواند برای ما خطرناک و چالش آفرین و یا سراسر خوب و موفقیت آمیز باشد. اما، برابر با تحقیقات و پژوهش های انجام شده، فردی که آگاهانه نخستین پیشنهاد را می دهد و یا لنگر نخست را می اندازد، عملکرد بهتری نسبت به مخاطب خود دارا و نتایج بهتری را هم دریافت خواهد کرد. پس فراموش نکنیم، در بسیاری از فعالیت های خود اگر موقعیت شناس باشیم، پیشنهاد نخست می تواند به نفع ما تمام شود.

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:7 ] [ گنگِ خواب دیده ]

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺩﻋﺎ، ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ، ﮔﻮﺵ ﮐﻦ

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻥ، ﺑه دﺳﺖ ﺁﻭﺭ

ﻗﺒﻞ ﺍز ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﻓﮑﺮ ﮐﻦ

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪﻥ، ﺗﻼﺵ ﮐﻦ

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣُﺮﺩﻥ، ﺯﻧﺪﮔﯽ کن.

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:6 ] [ گنگِ خواب دیده ]

زندگی در دو جمله خلاصه می‎شود:

لذّت بردن از روزهای خوب و صبر کردن در روزهای بد

اگر حال خوبی داری، شاکر باش و لذّت ببر.

و اگر حالت بد است، صبر داشته باش

روزهای خوب خواهند آمد...

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:5 ] [ گنگِ خواب دیده ]

من جوان و پرشور بودم و دلی سرشار و حاصلخیز در حصار سینه داشتم. تو بی درنگ با نگاهت دانه هایی از عشق و تمنا را در آن کاشتی. آن ناز و کرشمه ها و طنازی خاک دلم را به جنبش در آورد و جوانه هایی محبت ز آن عشق به رویش افتاد. آفتاب مهر تو بر آن نهال نوپا تابید و به آب سرمستی سیراب شد. نهال چو جانی گرفت به عقد کاغذ و لوح در آمد. نهال ما به بار نشست و میوه ای شیرین داد. اما خوشه چین با داس جدایی نهال ما را در میان ساقه های گندم چید. حال من مانده ام و ریشه ای خشکیده ای از نهال و تنها میوه اش! چه کنم با این دل صخره ای و برهوت و دگر نتوانم در آن دانه و قلمه امید بکارم

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:5 ] [ گنگِ خواب دیده ]

"آل احمد باطنا آدم خوبی بود" – قسمت سوم:"منورالفکری و روشنفکری"

"بهر حال آل احمد از اشخاصی بود که نویسنده بود تو این دسته تو روزنامه ها، بعد هم جزو دسته سوسیالیسم ملکی شد که آثارش تو همین جا هم هست، تو {مقاله} غربزدگیش هم هست ها! حالا من کاری به سیاست ندارم، کتابهای متعددی نوشته شده که اینها چه بوده. یک چیز آمد و آن انتلک... جای اکلره... جای کلمه "اکلره" را انتکتوئل گرفت که ترجمه شد به "روشنفکر" دیگر. پیش میگفتند منورالفکر یعنی Éclairé بعد این Éclairé شد انتلکتوئل، شد منورالفکر، آیا این منورالفکر منورالفکر روسیه است؟ نه !(1) این منورالفکری در جهان اسمش عوض شد به انتلکتوئل ولی تهش در غرب همان منورالفکری فراماسون و یهودیت هست، اسم عوض شده. در ایران هم اکثر جریانات برحسب عادت آنچه غالب است منورالفکری است، روشنفکری نیست. تازه روشنفکریش تکامل منورالفکری است، از سنخ واحد است. منور الفکری و روشنفکری(2) یعنی مارکسیست لنینیست و مارکسیست و از این حرفها، بگذریم در غرب که این نئومارکسیستها غالبا و بیشتر اینها منورالفکرند، اینها فراماسونند، اینها حتی جزء سیا هستند. دقت میکنید؟ اینها دقیق است از نظر فلسفه {تاریخ}. کلمه "فلسفه تاریخ" هم که الآن گفتم:"دقیق است از لحاط فلسفه تاریخ"... اصلا "فلسفه تاریخ"، قرن هجدهم می آید بعد اینها شروع میکنند با دید خودشان تمام جهان را تابع خودشان قرار میدهند فلسفه تاریخ یعنی بیان تمام تاریخ و ادوار تاریخ بشر با ابتدای قرن هجدهم مخصوصا، با ولترکه اصطلاح فلسفه تاریخ از ولتر است. دقت بکنید، بعد می آیند می گویند فلسفه تاریخ قرآن، فلسفه تاریخ زردشت، از کجاست؟ فلسفه تاریخ مال غرب است، همه چیز را با ابتدای زندقه و شرک شروع میکند اسمش را میگذارد فلسفه تاریخ، خودآگاهی یعنی فلسفه ولی این فلسفه خود آگاهیِ شرک است، شرک زده است، غرب زده است، غیر از خودآگاهی است که بعدش برود به دل آگاهی اسلام.

حالا آمد آقای آل احمد، آل احمد... بعدش که ما همینطور بودیم گاهی همدیگر را میدیدیم، سخنرانیهای من را گاهی میآمد گوش میداد، ولی بهرحال آل احمد تقریبا مراد شده بود، مرشد شده بود، خانه اش جوانها جمع میشدند، اتوریته بود، من که اتوریته نبودم، آقا معلم! آنهم خودم برای(3) خودم، میدانم سرم توی چی بود، چکار میکردم، ارتباطی نداشتم، حالا نمیخواهم بگویم خدا با من بود... مطابق {دیکران} خودم را لوس کنم بگویم خدا با من بود، بالاخره در و تخته ای جور آمد که این قدرها من یک دفعه پس زده نشدم، چنانکه گفتم نه قبول شدم نه رد. همینطور گذشت و کم کم از اثر بعضی از حرفهای من و موقعیت و آنها، آل احمد سابقی که مترجم بود و خب سوسیالیست بود و آنتی کسروی(؟) بود و... حالا داستانی دارد من یک قدری کوشیدم... یک قدری کسروی را ازش بگیرم، ظاهرا گرفته بودم ولی باطنا که هنوز نرفته بود به حافظ، حافظی که بنده امروز {قائل}هستم که بسراغ آل احمد که نیامده بود اما دیگر اصرار نمیکرد که مانند کسروی فحش بدهد به حافظ، اقلا جلوی من، جلو من نمیداد، سکوت میکرد. داستانی هست که یک روز در منزلش حافظ را آورد و باز کرد و شروع کرد به فحش دادن به حافظ و من هم سکوت کردم. اینها دراز است سخنها، چیزی نمیگویم با شما دیگر. این اواخر اینطور است، فراموش نمیکنم که بعد یک مقاله ای میخواست بنویسد و بنده در یک منزل دیگری غیر از این بودم. آمد توی منزل و خواند واینها، نمیدانم چه قوه ای بمن میگفت که مسائل را روشنش نکن بگذار باشد تا وقتش. بعد مسائل مشروطه که مطرح کرد و آن شیخ کی است اسمش؟ نوری...

میکانیکی: فضل الله

فردید: مرحوم شیخ فضل الله نوری و آنها، من متوجه بودم نیامدم که زیاد باهاش بحث کنم، لطف میکنید؟ و در همان دفعه چیزی نوشته بود از روشنفکری و از این حرفها و اقسام روشنفکری را وصف کرده بود ادیبانه باصطلاح، که این روشنفکرها چی هستند. منکر روشنفکری نبود، میگفت این روشنفکرها باید جدی تر بشوند(4)، پس روشنفکری باقی بود و منورالفکری بعقیده من.(مصاحبه غرب زدگی 1359)

1 – بنظر نگارنده اینطور می رسد که در هر سه مورد به جای "روشنفکر"، سهوا "منورالفکر" گفته شده است.

2 – ظاهرا باید "منورالفکری و روشنفکری روسیه" منظور بوده باشد.

3 – نگارنده همواره تعابیر محاروره ای در سخنان استاد، از قبیل "واسه خودم" در اینجا و "باهاتون" را در چند سطر بعد به شکل تحریری یعنی "برای خودم" و "با شما" تحریر کزده است.

4 – احتمالا مقاله مذکور همان "در خدمت و خیانت روشنفکران "باید بوده باشد.

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:4 ] [ گنگِ خواب دیده ]

مفهوم "کشور" در شاهنامه فردوسی:

مقدمه

شاهنامه فردوسی، بی‌گمان، جایگاهی بی‌بدیل در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی دارد. این اثر نه تنها یک حماسه ملی است که تاریخ پادشاهان ایران را روایت می‌کند، بلکه به عنوان «اصلی‌ترین سند مکتوب هویت ملی» ایرانیان شناخته می‌شود. شاهنامه در شکل‌گیری، بازتولید و تثبیت هویت ملی ایرانیان نقشی یگانه ایفا کرده است. اهمیت آن به ویژه در دورانی که فردوسی می‌زیست، یعنی پس از حمله اعراب و در زمانه‌ای که زبان فارسی و میراث فرهنگی پیشااسلامی ایران با تهدیدات جدی مواجه بود، آشکار می‌شود. شاهنامه در این دوره، به عنوان حافظ زبان فارسی و الهام‌بخش رنسانس ادبی، نقشی حیاتی در احیای زبان و فرهنگ ایفا کرد.

در قلب روایت شاهنامه، مفهوم «کشور» قرار دارد که فراتر از یک نامگذاری صرفاً جغرافیایی است. این واژه در بستر حماسه فردوسی، لایه‌های معنایی پیچیده‌ای را در بر می‌گیرد که شامل حاکمیت سیاسی، هویت فرهنگی، حکمرانی اخلاقی و حتی ارتباطی معنوی با سرزمین می‌شود. «کشور» در شاهنامه نه تنها یک مکان فیزیکی با مرزهای ثابت، بلکه پدیده‌ای انسانی و حاصل بینش سیاسی است که واحدهای سیاسی-جغرافیایی مستقل را شکل می‌دهد.

واژه «ایران» که در شاهنامه به وفور به کار رفته، ریشه‌ای کهن دارد. این واژه از پارسی میانه «ایران» و پارتی «آریان» به معنای «آریایی‌ها/ایرانیان» گرفته شده است. استفاده از آن برای اشاره به یک سرزمین جغرافیایی و یک واحد سیاسی، از سده سوم میلادی و دوره شاپور یکم ساسانی آغاز شد و مفهوم «ایران‌شهر» در این دوره تثبیت گشت. فردوسی که در عصر ناامنی و فراز و فرود حکومت‌ها می‌زیست و شاهد برهم خوردن نظام «کشور» در ایران پس از ورود اسلام بود، با توجه به منابع کهن ایرانی و آیین کشورداری دوره ساسانی به خلق شاهنامه پرداخت. بنابراین، کاربرد فردوسی از مفهوم «کشور» را می‌توان تلاشی آگاهانه برای بازسازی و بازتعریف حس هویت ایرانی و نظم سیاسی در بستر پسا ساسانی و پیشامدرن دانست. این رویکرد، نشان می‌دهد که چگونه فردوسی با نگاه به گذشته‌ای باشکوه، چارچوبی هنجاری برای هویت و حکمرانی ایرانی ارائه می‌دهد که «کشور» را به مفهومی آمیخته با حافظه تاریخی و آرمان‌های بلند تبدیل می‌کند.

سیر تحول مفهوم "کشور" و "ایران" در شاهنامه

مفهوم «کشور» و «ایران» در شاهنامه فردوسی، ایستا نیست و در طول روایت حماسی، دستخوش تحول معنایی می‌شود. این تحول، بازتاب‌دهنده دگرگونی‌های تاریخی و فرهنگی است که در لایه‌های مختلف داستان تجلی می‌یابد.

کاربرد اولیه «کشور» به عنوان قلمرو یا اقلیم عمومی: در بخش‌های آغازین و اساطیری شاهنامه، واژه «کشور» اغلب به معنای یک قلمرو وسیع و کمتر تعریف‌شده یا یک اقلیم کلی به کار می‌رود. پادشاهان اولیه مانند هوشنگ، خود را «پادشاه هفت کشور» می‌نامند و می‌گویند: «که بر هفت کشور منم پادشا / جهاندار پیروز و فرمانروا». این پادشاهان به عنوان نمایندگان نخستین انسان‌ها و بنیان‌گذاران تمدن، فرمانروایی جهانی بر تمام جهان شناخته شده را در بر می‌گیرند و «هفت کشور» در این مفهوم، کنایه از تمامی دنیای مسکون است. این کاربرد اولیه، به مفهومی گسترده‌تر و کیهانی از فرمانروایی اشاره دارد.

این گذار معنایی از «هفت کشور» به عنوان کل جهان به «ایران» به عنوان یک «کشور» مشخص و مرکزی، نشان‌دهنده یک تحول عمیق در درک فضای سیاسی در روایت حماسی است. این تغییر از یک جهان‌بینی اساطیری و جهانی به یک آگاهی ژئوپلیتیکی مشخص‌تر، هرچند همچنان حماسی، اشاره دارد. در ابتدا، پادشاهان اولیه بدون اشاره صریح به «ایران»، بر «هفت کشور» فرمان می‌رانند. اما با پیشرفت روایت، «ایران» به عنوان یک واحد متمایز پدیدار می‌شود و این تعریف با تقسیم جهان توسط فریدون به اوج می‌رسد. این تحول نشان می‌دهد که مفهوم یک «کشور» مشخص (ایران) زمانی ضروری می‌شود که «دیگری» یا «دشمنی» (مانند ضحاک یا توران) وجود داشته باشد. این رابطه خصمانه، به تعریف و تقویت هویت داخلی یک سرزمین منجر می‌شود و آن را از یک قلمرو جهانی و نامتمایز به یک واحد سیاسی و فرهنگی مشخص تبدیل می‌کند.

پیدایش تدریجی «ایران» به عنوان یک واحد جغرافیایی و سیاسی متمایز: نام «ایران» در روایت پادشاهان اساطیری اولیه مانند کیومرث، هوشنگ و تهمورث به صراحت ذکر نشده است. اما با پیشرفت داستان، به ویژه در دوره پادشاهی جمشید و با ظهور ضحاک، مفهوم «ایران» به عنوان یک سرزمین متمایز جغرافیایی و سیاسی، شروع به شکل‌گیری می‌کند. در این مقطع، خواننده با تمایز روشنی میان «ایران» و «کشور تازیان» (که با تعبیر «دشت سواران نیزه‌گذار» نیز از آن یاد می‌شود) مواجه می‌گردد.

نکته قابل تأمل این است که عنوان «شاه ایران زمین» برای اولین بار به ضحاک تازی، که غاصبی غیرایرانی است، اطلاق می‌شود. این کاربرد، هرچند در ظاهر متناقض می‌نماید، اما در واقع به تثبیت مفهوم «ایران» به عنوان سرزمینی متمایز و ارزشمند کمک می‌کند، حتی اگر در دست حاکمی نامشروع باشد. این رویکرد روایی نشان می‌دهد که چگونه تهدیدات خارجی و درگیری‌ها می‌توانند به تعریف و تقویت هویت داخلی یک سرزمین منجر شوند. مبارزه فریدون برای بازپس‌گیری «ایران» از ضحاک، این سرزمین را به عنوان یک میراث مشروع و قابل دفاع تثبیت می‌کند. در همین دوران است که هویت «ایرانی» نیز به صراحت در شاهنامه تبلور می‌یابد؛ فرانک، مادر فریدون، و سپس خود فریدون، نخستین کسانی هستند که خود را صریحاً «ایرانی» می‌نامند. این لحظات، سنگ‌بنای شکل‌گیری هویت سرزمینی و ملی در بستر حماسه فردوسی را تشکیل می‌دهند.

«ایران» به عنوان مرکزی‌ترین و مطلوب‌ترین قلمرو در تقسیم جهان توسط فریدون: تقسیم افسانه‌ای جهان توسط فریدون میان سه پسرش، لحظه‌ای محوری در تعریف «ایران» است. او روم (غرب) را به سلم، توران و چین (شرق) را به تور، و ایران (سرزمین مرکزی) را به ایرج می‌دهد. این عمل، جایگاه ایران را به عنوان قلب جهان در جهان‌بینی شاهنامه تثبیت می‌کند و پادشاهی بر آن را «بسیار رشک‌برانگیزتر» می‌نمایاند. این تقسیم، «ایران» را به عنوان یک واحد سیاسی متمایز با مرزهایی مشخص، هرچند گاه مبهم، در برابر همسایگانش قرار می‌دهد و زمینه را برای درگیری‌های محوری حماسه، به ویژه میان ایران و توران، فراهم می‌آورد.

این تقسیم اساطیری جهان توسط فریدون، با قرار دادن ایران در مرکز و مطلوب‌ترین قلمرو، صرفاً یک ابزار روایی نیست. این عمل به عنوان یک اسطوره بنیادین برای خود ادراکی ژئوپلیتیکی ایرانیان عمل می‌کند و جهان‌بینی سلسله‌مراتبی را مشروعیت می‌بخشد که در آن ایران جایگاهی اولیه و تقریباً مقدس دارد. این مرکزیت الهی، سپس درگیری‌های بعدی حماسه را تغذیه می‌کند که نه تنها بر سر قلمرو، بلکه بر سر فرمانروایی مشروع بر قلب تمدن است. این روایت عمیقاً ریشه‌دار فرهنگی، به تبیین تاب‌آوری هویت ایرانی و درک آن از جایگاه خود به عنوان یک بازیگر مهم تاریخی، حتی در دوره‌های ضعف سیاسی یا تسلط خارجی، کمک می‌کند.

موارد کاربرد «ایران» به معنای پایتخت یا مقر سلطنت: در برخی از بافت‌های روایی شاهنامه، واژه «ایران» به طور خاص به پایتخت یا مقر اصلی سلطنت اشاره دارد، نه کل گستره جغرافیایی سرزمین. به عنوان مثال، هنگامی که ساسان، پسر بهمن، از پدرش دل‌آزرده می‌شود و «چو ساسان شنید این سخن، خیره شد... چو ساسان شنید این سخن، خیره شد... ز ایران سوی نشابور شد»، این کاربرد نشان می‌دهد که «ایران» در اینجا به معنای مرکز قدرت یا دارالملک است، در حالی که نیشابور خود بخشی از قلمرو وسیع‌تر ایران محسوب می‌شود. همچنین، عبارت «ز کشور به درگاه شاه آمدند» تمایزی میان «کشور» (قلمرو وسیع‌تر) و «درگاه» (مقر پادشاهی) قائل می‌شود.

این کاربرد دوگانه واژه «ایران» (هم به معنای قلمرو وسیع و هم به معنای پایتخت یا مقر سلطنت) نشان‌دهنده درکی پیشامدرن از مفهوم دولت است که در آن «کشور» اغلب به صورت مفهومی با حوزه نفوذ مستقیم پادشاه و محل فیزیکی قدرتش در هم تنیده بود. این رویکرد به مفهومی شخصی‌تر و کمتر انتزاعی از دولت اشاره دارد که در مقایسه با دولت-ملت‌های سرزمینی مدرن متفاوت است. این انعطاف‌پذیری معنایی نشان می‌دهد که مفهوم «کشور» صرفاً با مرزهای جغرافیایی ثابت تعریف نمی‌شد. در عوض، «کشور» به معنای مهمی، جایی بود که پادشاه در آن اقامت داشت و از آنجا فرمانروایی مستقیم می‌کرد. این امر بازتاب‌دهنده واقعیت سیاسی پیشامدرن است که در آن اقتدار و هویت دولت مستقیماً از شخص پادشاه و دربار او نشأت می‌گرفت. حضور پادشاه و مشروعیت او برای وجود سیاسی «کشور» محوری بود.

جدول ۱: سیر تحول مفهوم «ایران» در شاهنامه

دوره/بافت در شاهنامهمفهوم «ایران»ویژگی‌ها/اهمیت کلیدی

پادشاهان اساطیری اولیه (کیومرث، هوشنگ، تهمورث)به صراحت به عنوان موجودیتی مجزا نام برده نشده؛ «هفت کشور» به معنای کل جهان/قلمرو جهانی است.فرمانروایی جهانی و نامتمایز؛ نشان‌دهنده آغاز تمدن بشری.

دوران جمشید و ضحاکپیدایش به عنوان سرزمینی متمایز؛ ابتدا توسط ضحاک غصب شده و عنوان «شاه ایران زمین» به او اطلاق می‌شود.تمایز از «کشور تازیان»؛ تثبیت «ایران» به عنوان یک قلمرو ارزشمند و قابل غصب.

دوران فریدونمرکزی‌ترین و مطلوب‌ترین قلمرو در تقسیم جهان؛ میراث سیاسی مشخص برای ایرج.قلب جهان در جهان‌بینی شاهنامه؛ منشأ درگیری‌های محوری حماسه.

موارد خاص رواییمی‌تواند به پایتخت یا مقر سلطنت اشاره داشته باشد.نشان‌دهنده ارتباط نزدیک مفهوم «کشور» با مرکز قدرت و شخص پادشاه.

Export to Sheets

حدود جغرافیایی و ابهامات آن‌ها

شاهنامه فردوسی، در کنار ترسیم مفاهیم هویتی و سیاسی «کشور»، به حدود جغرافیایی آن نیز می‌پردازد، هرچند این حدود همواره با وضوح و دقت نقشه‌های مدرن ترسیم نشده‌اند. این ابهام، بخشی جدایی‌ناپذیر از ماهیت ادبیات حماسی است.

تحلیل مرزهای صریح و ضمنی:

  • مرز شمال شرقی/شرقی: رود جیحون (آمودریا) به طور مداوم به عنوان روشن‌ترین و صریح‌ترین مرز میان ایران و توران در شاهنامه به تصویر کشیده شده است. افراسیاب، پادشاه توران، خود به این مرز تصریح می‌کند: «زمین تا لب رود جیحون مراست / ورا به سغدیم و این پادشاهی مراست». مرز شرقی ایران به طور کلی در حدود دامنه‌های غربی هندوکش و سرحدات شرقی زابلستان در نظر گرفته شده است.
  • مرز غربی: مرز غربی ایران در شاهنامه مبهم‌تر و نامشخص‌تر است. رود اروند در رابطه با عبور فریدون برای مقابله با ضحاک ذکر شده است، اما نقش آن به عنوان یک مرز قطعی ملی نامشخص است و شاید صرفاً محدوده‌ای برای حفاظت از قلمرو ضحاک بوده باشد. هاماوران و مازندران (که مازندران شاهنامه با استان امروزی مازندران متفاوت است) به عنوان سرزمین‌هایی هم‌مرز با ایران در غرب به تصویر کشیده شده‌اند؛ کاووس برای رسیدن به آن‌ها از سرزمین بیگانه دیگری عبور نمی‌کند. مقدمه شاهنامه ابومنصوری، که فردوسی نیز از آن بهره برده، «ایران‌شهر» را از «رود آموی تا رود مصر» گسترده می‌داند که نشان‌دهنده گستره وسیع غربی شامل سوریه و مصر است.
  • مرز شمال غربی: مرز شمال غربی ایران عموماً در حدود آذربایجان و رود ارس در نظر گرفته شده است. در دوره‌های اساطیری و پهلوانی، هیچ‌یک از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در آن سوی آذربایجان دیده نمی‌شوند که این منطقه را به عنوان دورترین حد شمالی ایران در ذهن فردوسی تثبیت می‌کند.

بررسی مناطق با تعلقات مبهم یا متغیر:

  • زابلستان و سیستان: وضعیت زابلستان و سیستان (زادگاه رستم) در داخل «ایران» در متن شاهنامه دارای ابهام است. برخی ابیات نشان می‌دهند که این مناطق از «ایران» جدا هستند (مثلاً پرسش رستم از گیو درباره ایران در حالی که خود در زابلستان است)، که پژوهشگران این «ایران» را به معنای پایتخت یا دربار سلطنتی تفسیر می‌کنند. با این حال، اجماع غالب پژوهشی و این واقعیت که رستم زابلی، نماد بارز هویت و پهلوانی ایرانی است، قویاً نشان می‌دهد که این مناطق بخشی جدایی‌ناپذیر از «ایران بزرگ» یا «ایران‌شهر» در شاهنامه بوده‌اند.
  • مازندران: مازندران شاهنامه با استان کنونی مازندران در شمال ایران متفاوت است. این سرزمین به عنوان یک قلمرو وسیع در غرب به تصویر کشیده شده و گاهی با مناطقی چون شام و یمن مرتبط دانسته می‌شود. این تمایز، برای درک جغرافیای حماسی شاهنامه حیاتی است.

درک سیال و نمادین جغرافیایی حماسه در تقابل با نقشه‌نگاری مدرن: توصیفات جغرافیایی شاهنامه اغلب سیال و نمادین هستند و بیشتر در خدمت اهداف روایی و مضمونی قرار می‌گیرند تا دقت نقشه‌نگاری مدرن. این ابهام ذاتی ادبیات حماسی است؛ چرا که هرچه صراحت زمان و مکان بیشتر باشد، وقایع داستانی و اساطیری به تاریخ نزدیک شده و از ارزش حماسی آن‌ها کاسته می‌شود.

ابهام جغرافیایی شاهنامه، به ویژه در مرزهای غربی و جنوبی، به درکی از «کشور» اشاره دارد که بیشتر فرهنگی و تمدنی است تا صرفاً سرزمینی. این امر به مفهوم انعطاف‌پذیر «ایران بزرگ» کمک می‌کند که فراتر از مرزهای سخت‌گیرانه مدرن می‌رود. این تفاوت با تعاریف دقیق و اغلب منازعه‌برانگیز مرزی دولت-ملت‌های مدرن، قابل توجه است. نبود مرزهای غربی و جنوبی دقیق و ثابت در «کشور» شاهنامه، همراه با تفسیر گسترده فرهنگی از «ایران بزرگ» به عنوان «امپراتوری اندیشه» مبتنی بر فرهنگ نه نژاد ، نشان می‌دهد که دیدگاه فردوسی از ایران به یک دولت-ملت مدرن و محدود نمی‌شد. در عوض، این یک فضای تمدنی بود که با فرهنگ مشترک، زبان و روایت تاریخی مشترک تعریف می‌شد و بسیار فراتر از مرزهای سیاسی هر سلسله خاصی گسترش می‌یافت. این موضوع، مفهوم «کشور» در شاهنامه را بیشتر به یک «دولت-تمدن» یا یک حوزه فرهنگی شبیه می‌کند که تمایز مهمی با تعاریف ژئوپلیتیکی مدرن دارد.

جدول ۲: ارجاعات جغرافیایی کلیدی و تفاسیر آن‌ها در شاهنامه

نام جغرافیاییتصویرسازی در شاهنامهتفسیر/ابهام پژوهشی

هفت کشورهفت اقلیم، نشان‌دهنده کل جهان، با ایران‌شهر در مرکز.مفهومی جهانی از جهان مسکون، نه یک تقسیم‌بندی جغرافیایی مدرن.

رود جیحون (آمودریا)مرز صریح و مشخص میان ایران و توران.یکی از ثابت‌ترین مرزهای جغرافیایی در حماسه.

زابلستان و سیستانزادگاه رستم؛ گاهی جدا از «ایران» (به معنای پایتخت) تصویر شده.عموماً بخشی جدایی‌ناپذیر از «ایران بزرگ» محسوب می‌شود؛ رستم نماد هویت ایرانی است.

مازندران (شاهنامه)سرزمینی وسیع در غرب، هم‌مرز با ایران؛ متفاوت از استان کنونی مازندران.احتمالاً به مناطق شام، یمن یا لوانت اشاره دارد؛ نشان‌دهنده درک غیرمدرن جغرافیایی حماسه.

اروند رودذکر شده در عبور فریدون برای مقابله با ضحاک.نامشخص بودن نقش آن به عنوان یک مرز غربی قطعی؛ شاید صرفاً یک ویژگی جغرافیایی مهم.

آذربایجان / رود ارسحدود شمالی‌ترین گستره ایران در عصر پهلوانی.مرز شمال غربی ایران در شاهنامه.

Export to Sheets

"کشور" به عنوان ستون هویت و حاکمیت ایرانی

مفهوم «کشور» در شاهنامه فردوسی، صرفاً یک چارچوب جغرافیایی نیست، بلکه ستونی محوری برای هویت، حاکمیت و ارزش‌های اخلاقی ایرانیان به شمار می‌رود.

مفهوم «ایران‌شهر» و ریشه‌های ساسانی آن در شاهنامه: مفهوم «ایران‌شهر» (سرزمین ایران یا قلمرو ایرانی)، در دوره ساسانی به عنوان یک مفهوم سیاسی و ملی برجسته شد. فردوسی، با بهره‌گیری گسترده از منابع پیشااسلامی، این مفهوم را احیا می‌کند و «کشور» را نه صرفاً یک مکان جغرافیایی، بلکه «پدیده‌ای انسانی و حاصل بینش سیاسی» و یک واحد بنیادین سازمان سیاسی و فرهنگی معرفی می‌کند. این اثر، سندی است که آشنایی ایرانیان با مفاهیم «کشور» و «مرز» را قرن‌ها پیش از معاهده وستفالی نشان می‌دهد.

نقش بنیادین فردوسی در حفظ و شکل‌دهی هویت جمعی ایرانی از طریق ایده پایدار «ایران»: شاهنامه به عنوان اثری یگانه در شکل‌گیری، بازتولید و تثبیت هویت ملی ایرانیان ستوده شده است. این حماسه در دوران تهاجم فرهنگی و سیاسی، به عنوان پاسدار زبان فارسی و حافظه فرهنگی عمل کرد. عشق عمیق فردوسی به میهن خود در ابیاتی چون: «چو ایران نباشد تن من مباد / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» به وضوح آشکار است.

شاهنامه با بیان مفهوم «کشور»، به عنوان یک لنگرگاه فرهنگی و زبانی قدرتمند، به ویژه در دوران پس از فتح عمل می‌کند. این اثر، حافظه تاریخی بالقوه پراکنده را به یک روایت ملی منسجم تبدیل می‌کند که فراتر از واقعیت‌های سیاسی زمان می‌رود. در غیاب یک نهاد سیاسی واحد به نام «ایران» در زمان خود، حماسه فردوسی، از طریق فراخوانی مداوم «ایران» و «کشور»، پیوستگی فرهنگی و ادبی را برای یک هویت مشترک ایجاد کرد. این عمل ادبی، خلأ سیاسی را پر کرد و نشان داد که چگونه ادبیات می‌تواند به ابزاری اصلی برای خودتعریفی ملی و تاب‌آوری در برابر فشارهای خارجی تبدیل شود و یک «امپراتوری اندیشه» را ایجاد کند که از امپراتوری‌های سیاسی پایدارتر است.

درهم‌تنیدگی «کشور» با ارزش‌های محوری مانند میهن‌دوستی، عدالت، خرد و مقاومت در برابر سلطه خارجی: حماسه فردوسی به طور مداوم ارزش‌هایی چون میهن‌دوستی (حب‌الوطن) ، عدالت‌خواهی، مقاومت در برابر ظلم و ارج نهادن به خرد را به عنوان الگوهای فرهنگی برای ساخت هویتی ملی پایدار و مقاوم معرفی می‌کند. میهن‌دوستی فردوسی، با این حال، به عنوان یک ملی‌گرایی افراطی یا تحقیرکننده سایر اقوام به تصویر کشیده نشده است؛ بلکه ریشه در خداپرستی، عدالت‌خواهی و احترام به مقام والای انسان دارد.

«کشور» به عنوان یک ساختار سیاسی و فرهنگی پیشامدرن، متمایز از دولت-ملت مدرن: پژوهشگران استدلال می‌کنند که ایران، آن‌گونه که در شاهنامه به تصویر کشیده شده، یک ملت مدرن نیست، بلکه یک «ملت-تمدن دیرین» و «دیرینه‌ترین کشور زنده تاریخ» است. شاهنامه بازتاب‌دهنده این مفهوم کهن از یک امپراتوری چندزبانه و چنددینی است که در آن «ایران بزرگ» به عنوان «امپراتوری اندیشه» مبتنی بر فرهنگ و تمدن، نه نژاد و خون، ترسیم می‌شود. این امر به درکی متفاوت از وحدت سیاسی و تعلق اشاره دارد که با الگوی دولت-ملت مدرن، که بسیار دیرتر پدید آمد، متفاوت است. با این حال، برخی دیدگاه‌های انتقادی نیز وجود دارد که استدلال می‌کنند شاهنامه در دوران مدرن برای ترویج روایت «سلطه تک‌قومیتی پارسی» سیاسی شده است.

پادشاهی، عدالت و سعادت "کشور"

در شاهنامه، رابطه میان پادشاه، عدالت و سعادت «کشور» رابطه‌ای جدایی‌ناپذیر و بنیادین است. این سه عنصر، پایه‌های اصلی نظام حکمرانی مطلوب را تشکیل می‌دهند.

رابطه همزیستی میان حاکم عادل و سعادت «کشور»: یکی از مضامین محوری و تکرارشونده در شاهنامه، همبستگی مستقیم میان عدالت پادشاه و رفاه، ثبات و شکوفایی سرزمین است. پادشاهان دادگر مانند انوشیروان و کیخسرو به دلیل «دادگری» خود ستایش می‌شوند که رفاه مردم و آبادانی «کشور» را تضمین می‌کند. در مقابل، حماسه به وضوح نشان می‌دهد که بی‌عدالتی و ستم، به ناگزیر به سقوط حاکمان و ویرانی قلمرو منجر می‌شود، چنانکه در مورد ضحاک مشاهده می‌شود. رفتار اخلاقی پادشاه مستقیماً با سلامت فیزیکی و معنوی سرزمین و مردمانش گره خورده است.

مفهوم «فر ایزدی» به عنوان تأیید الهی برای حکمرانی مشروع و عادلانه، که مستقیماً بر سعادت و ثبات سرزمین تأثیر می‌گذارد: مشروعیت و موفقیت حکمرانی پادشاه در شاهنامه به «فر ایزدی» گره خورده است، که نوعی موهبت یا هاله‌ای الهی محسوب می‌شود. این «فر» به پادشاه عادل که راستی را پاس می‌دارد، اعطا می‌شود و از حاکم ستمگر سلب می‌گردد، چنانکه ضحاک به دلیل ستمگری خود «فر» را از دست داد و به دنبال آن هرج و مرج در سرزمین حکمفرما شد. حضور یا عدم حضور «فر»، مستقیماً بر سرنوشت «کشور» تأثیر می‌گذارد و نمادی از تأیید یا عدم تأیید الهی بر اعمال حاکم است.

تأکید شاهنامه بر «فر ایزدی» و ارتباط مستقیم میان عدالت پادشاه و سعادت «کشور»، یک الهیات سیاسی پیشامدرن را آشکار می‌سازد که در آن رفاه قلمرو تنها به حکمرانی بستگی ندارد، بلکه بازتابی از لطف الهی و همسویی اخلاقی است. این دیدگاه با اندیشه سیاسی مدرن که مشروعیت دولت را از تأیید الهی جدا کرده و سعادت را به سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی نسبت می‌دهد، تفاوت چشمگیری دارد. «کشور» در این دیدگاه، نه فقط یک فضای فیزیکی، بلکه یک موجودیت اخلاقی و معنوی است که سلامت آن مستقیماً به رفتار اخلاقی و مشروعیت الهی حاکم گره خورده است. این امر نشان می‌دهد که «کشور» به مثابه بازتابی از نظم کیهانی عمل می‌کند، جایی که اعمال انسانی (به ویژه اعمال حاکم) پیامدهای مستقیم و ملموسی بر خود سرزمین دارند. این دیدگاه، مفهوم «کشور» را از یک واحد صرفاً سیاسی به یک امانت مقدس ارتقا می‌دهد.

پیامدهای فاجعه‌بار ستم و بی‌عدالتی بر «کشور» و مردمان آن: شاهنامه به وضوح رنج، هرج و مرج و ویرانی‌هایی را به تصویر می‌کشد که در اثر انحراف پادشاه از عدالت و روی آوردن به ستم، بر «کشور» و مردمانش وارد می‌شود. سرزمین «تیره» و «پراکنده» می‌شود و مردم دچار سختی، قحطی و ناامنی می‌گردند. حماسه هشدار می‌دهد که «چو بیدادگر شاه گردد تباه / ز داد و ز بیدادش آید گناه».

مسئولیت‌های پادشاه در قبال سرزمین، منابع آن و ساکنانش: پادشاهان در شاهنامه دارای مسئولیت‌های عمیق و مقدسی در قبال «کشور» و مردمانشان هستند. این مسئولیت‌ها شامل حمایت از ضعیفان، سخاوت در برابر فقرا و نیازمندان، طلب مشورت از خردمندان، و تضمین رفاه و سعادت تمامی رعایا می‌شود. آبادانی و توسعه «کشور» نتیجه مستقیم رفتار عادلانه و درست پادشاه است: «اگر کشور آباد داری به داد / بمانی تو آباد وز داد شاد».

نتیجه‌گیری

مفهوم «کشور» در شاهنامه فردوسی، پدیده‌ای چندوجهی و پویا است که ابعاد جغرافیایی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی را در بر می‌گیرد. این مفهوم از یک «اقلیم» جهانی در دوران اساطیری اولیه، به تدریج به «ایران» به عنوان یک واحد سرزمینی متمایز و مرکزی تحول می‌یابد، هرچند مرزهای آن همواره سیال و گاه نمادین باقی می‌مانند. این سیالیت جغرافیایی، نه نقص، بلکه ویژگی ذاتی حماسه است که به آن امکان می‌دهد تا «ایران» را نه صرفاً به عنوان یک قلمرو محدود، بلکه به عنوان یک «ملت-تمدن دیرین» و «امپراتوری اندیشه» مبتنی بر فرهنگ و ارزش‌های مشترک، فراتر از خطوط مرزی دقیق، به تصویر بکشد.

میراث بی‌نظیر فردوسی در تبیین و تثبیت هویتی متمایز برای ایرانیان از طریق این مفهوم محوری، به ویژه در دوره‌ای از گسست تاریخی، غیرقابل انکار است. شاهنامه به مثابه یک طرح فرهنگی برای «ایران» عمل کرد و با وجود فقدان یک نهاد سیاسی واحد در دوران فردوسی، پیوستگی فرهنگی و زبانی را برای یک هویت مشترک فراهم آورد. این اثر نشان می‌دهد که چگونه یک حماسه ادبی می‌تواند به متنی بنیادین برای خودتعریفی ملی و تاب‌آوری در برابر چالش‌ها تبدیل شود.

در نهایت، مفاهیم «کشور» و «ایران» در شاهنامه، همچنان در گفتمان معاصر پیرامون هویت و ملت‌سازی ایرانی، از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. با وجود بحث‌های آکادمیک جاری در مورد تفاسیر آن (مانند ملی‌گرایانه در مقابل جهان‌وطنی، یا کاربرد آن به عنوان ابزاری برای سلطه قومی) ، شاهنامه به عنوان متنی زنده و پویا باقی مانده است که به طور مداوم در زمینه‌های مدرن بازتفسیر و مورد بحث قرار می‌گیرد و این امر، قدرت و انطباق‌پذیری پایدار آن را نشان می‌دهد.

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:3 ] [ گنگِ خواب دیده ]

درد بی درمان شنیدی؟

حال من یعنی همین

بی تو بودن درد دارد ،میزند من را زمین

می زند بی تو مرا، این خاطراتت روز و شب

درد پیگیر من است ، صعب العلاج یعنی همین

نه کسی منتظر است ، نه کسی چشــــم به راه

نــــه خیــــال گــذر از کــــوچــــه ی مـا دارد مــاه

بیـــــن عـــاشــق شدن و مرگ مگر فرقی هست ؟

وقـــتـــی از عــــشــــق نـصـیـبــــــی نــبــــری غیـــر آه

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:2 ] [ گنگِ خواب دیده ]

‌‌‌‌‌تو میخندے و دنیایم چـراغان میشود باعشق

تمام بیڪسے هایے ڪہ جبـران میشود باعشق

چہ میدانے از احوالم در اوقاتے ڪہ دلتنگم
براے دیدنت میلم دو چندان میشود با عشق

تمام مطلع شعـر و غـزلهاے منـے اے دوست
دل دیوانہ پیش تو غزلخوان میشود با عشق

نبـاشے لشگر غمها مـرا بیـچارہ خـواهد ڪرد
ولے با بودنت غصہ گریزان میشود باعشق

پر از زخمم پر از حسرت بہ دل اما یقین دارم
تمام دردهاے من ڪہ درمان میشود با عشق

و نم نم مهربــانے را ببــار اے مهربان بر من
ڪویر خشڪ این سینہ گلستان میشود باعشق

در این دنیاے بے مهرے تویے سنگ صبور من
گذر از ڪوچہ ے غمها چہ آسان میشود با عشق...

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 9:1 ] [ گنگِ خواب دیده ]

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد

من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

[ یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:50 ] [ گنگِ خواب دیده ]

برای گوش دادن به صدای پرندگان

قفس نخرید

درخت بکارید

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 15:44 ] [ گنگِ خواب دیده ]

گل‌های آپارتمانی مقاوم و ارزان

زاموفیلیا بلک

9

زاموفیلیا بلک 4 شاخه + گلدان سفید

۴۸۰,۰۰۰ تومان

مانسترا

12

برگ انجيری مونسترا

.۳۵۰,۰۰۰ تومان

زاموفیلیا سبز 2 شاخه

14

زاموفیلیا سبز کوچک (۲ شاخه)

۱۸۹,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۸۹,۰۰۰ تومان.

بونسای آدنیوم

12

بونسای آدنيوم (رز کویر)

ومان.۱۴۹,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۴۹,۰۰۰ تومان.

نخل شامادورا

9

نخل شامادورا

تومان.۱۹۹,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۹۹,۰۰۰ تومان.

یشم

4

بونسای کراسولا یشم + گلدان طوسی

تومان.۲۱۵,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۲۱۵,۰۰۰ تومان.

منجولا با گلدان

7

پتوس منجولا + گلدان طوسی

تومان.۲۵۰,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۲۵۰,۰۰۰ تومان.

پتوس نئون

14

پتوس نئون

تومان.۱۲۹,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۲۹,۰۰۰ تومان.

زاموفیلیا بلک 2 شاخه

8

زاموفیلیا بلک کوچک (۲ شاخه)

تومان.۲۲۹,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۲۲۹,۰۰۰ تومان.

زاموفیلیا سبز

11

زاموفیلیا سبز متوسط (4 شاخه)

تومان.۴۲۹,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۴۲۹,۰۰۰ تومان.

سانسوریا بلک گلد پاکوتاه

17

سانسوريا بلک گلد پاكوتاه

تومان.۱۵۰,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۵۰,۰۰۰ تومان.

سانسوريا بلک گلد كرواتی

11

سانسوريا بلک گلد كرواتی

تومان.۱۵۵,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۵۵,۰۰۰ تومان.

دیاموند

7

سانسوريا دياموند

تومان.۱۴۰,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۴۰,۰۰۰ تومان.

سانسوریا سیلور گلد

11

سانسوريا سيلور گلد (همراه با پاجوش)

تومان.۱۶۰,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۶۰,۰۰۰ تومان.

سانسوریا کرواتی ابلق

19

سانسوريا كراواتی ابلق

تومان.۱۷۹,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۷۹,۰۰۰ تومان.

سانسوريا گلد فليم

10

سانسوريا گلد فليم

تومان.۱۴۰,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۱۴۰,۰۰۰ تومان.

سانسوریا بلک گلد کرواتی

5

سانسوریا بلک گلد کرواتی پاکوتاه + گلدان سفید

۲۶۰,۰۰۰ تومانCurrent price is: ۲۶۰,۰۰۰ تومان.

قاشقی سبز

۷۵,۰۰۰ تومان

کراسولا خرفه‌ای

10

کراسولا

110000 تومان

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 12:2 ] [ گنگِ خواب دیده ]

بهترین خوراکی ها برای فرد گرمازده

همانطور که پیش‌تر ذکر شد؛ بهترین خوراکی در زمان گرمازدگی، چیزی است که بتواند دمای بدن را کاهش دهد. در این خصوص لازم به یادآوری است که اگر خود یا اطرافیانتان دچار گرمازدگی شدید، به هیچ وجه با خوردن آب خیلی سرد سعی در کم کردن دمای بدن نکنید؛ چرا که این کار به دلیل وارد کردن شوک به بدن، بسیار خطرناک است. به همین دلیل توصیه می‌شود که برای درمان این عارضه از نوشیدنی‌های خنک نه یخ استفاده کنید.
در ادامه به ۱۸ نوشیدنی و خوراکی مناسب برای رفع گرمازدگی اشاره خواهیم کرد.

۱. شربت آبلیمو

به طور کلی آبلیمو به کم کردن عطش و رفع تشنگی شدید کمک بسیاری خواهد کرد. همچنین لازم به ذکر است که لیمو‌ترش برای درمان اسهال ناشی از گرمازدگی نیز موثر است. بنابراین می‌توان گفت که یک لیوان آب خنک همراه با چند قطره آبلیموی تازه در زمان گرمازدگی معجزه می‌کند.

۲. شربت سکنجبین

یکی دیگر از شربت‌های سنتی از بین برنده عطش، شربت سکنجبین است. این نوشیدنی از سرکه و شکر یا نبات تهیه می‌شود. شما می‌توانید این شربت را به صورت شهد آماده تهیه کرده و اگر گزمازده شدید؛ یک لیوان شربت سکنجبین رقیق و خنک از آن را نوش جان کنید.

۳. عرق کاسنی

اگر دچار تشنگی مفرط هستید؛ نوشیدن عرق کاسنی برای شما بسیار مفید است. یکی از مهم‌ترین خواص عرق کاسنی را می‌توان درمان عطش دانست؛ این خاصیت آنقدر قوی است که بسیاری این عرق را به عنوان مسکن عطش می‌شناسند.
همچنین لازم به ذکر است که طبع سرد عرق کاسنی باعث متعادل سازی طبع بدن در فصول گرم سال خواهد شد.

۴. شربت تخم شربتی و ریحان

تخم شربتی را حتما در لیوان‌های شربت خانه مادربزرگ‌ها دیده‌اید؛ اگر تخم شربتی و ریحان را در آب بریزید؛ پس از مدتی مشاهده می‌کنید که به دلیل جذب آب، لعاب داده و یک ژله طبیعی دور آن‌ها را گرفته است.
شاید بتوان گفت که مهم‌ترین دلیل استفاده از شربت تخم شربتی و تخم ریحان همین ماده ژله‌ای است. در واقع لعاب دادن این تخم‌ها در زمان قرارگیری در آب، باعث می‌شود که مدت بیشتری آب در بدن نگه داشته شده و به عبارتی مشکل دهیدراته شدن در بدن بوجود نیاید.
همچنین لازم به ذکر است که این دو تخم گیاهی خاصیت از بین برنده عطش را نیز دارند؛ به همین دلیل برای رفع گرمازدگی بسیار موثرند.

۵. شربت خاکشیر و بیدمشک

نوشیدن یک لیوان شربت خاکشیر و بیدمشک خنک می‌تواند تا حد زیادی علائم گرمازدگی را از بین ببرد. عرق بیدمشک خاصیت تب بری دارد؛ در نتیجه به کاهش دمای بدن کمک می‌کند.
خاکشیر نیز علی رغم طبع گرم و‌ تر به عنوان یک خنک کننده طبیعی شناخته می‌شود. این ماده با قرار گرفتن در آب به مقدار کمی حجیم شده و ‌لعاب داده و به این ترتیب آب را در خود جذب می‌کند که این خاصیت، خود باعث افزایش مدت باقی ماندن آب در بدن خواهد شد.
به همین دلیل می‌توان گفت که شربت خاکشیر همراه با عرق بیدمشک یک نوشیدنی فوق‌العاده برای فرد گرمازده است.

۶. شربت گلاب

با توجه به آنچه تاکنون ذکر کردیم، دمای بدن فردی که گرمازده می‌شود بالا رفته و در واقع سیستم تنظیم حرارت در بدن او دچار اختلال می‌گردد. بنابراین لازم است از یک ماده غذایی که به کاهش درجه حرارت بدن کمک می‌کند؛ استفاده کنیم. جالب است بدانید که گلاب همان چیزی است که می‌خواهید.
یکی از خواص گلاب که در طب سنتی به آن اشاره شده، متعادل کردن درجه حرارت بدن است. به همین دلیل نوشیدن یک لیوان شربت گلاب خنک، راه حلی عالی برای درمان فرد گرمازده محسوب می‌شود.
همچنین جالب است بدانید که به گفته دانشکده طب سنتی دانشگاه علوم پزشکی تهران خوردن گلاب همراه با یخ باعث خروج صفرا از طریق استفراغ شده و در نتیجه در درمان گرمازدگی موثر است.

۷. چای گل داوودی

شاید برایتان جالب باشد که بدانید چای گل داوودی برای درمان گرمازدگی در چین کاربرد دارد. یکی از خواص اصلی گل داوودی خاصیت خنک کنندگی آن است؛ همچنین باید گفت که طبع سرد این گیاه نیز به کاهش دمای بدن در زمان گرمازدگی کمک زیادی خواهد کرد.

۸. دمنوش به لیمو

بسیاری از افراد به‌لیمو را به عنوان یک دمنوش خواب‌آور و مسکن اعصاب می‌دانند؛ اما جالب است بدانید که دم کرده سرد این گیاه، در بهبود فرد گرمازده نیز تاثیرگذار خواهد بود.

۹. دمنوش لوتوس (برگ نیلوفر آبی)

لوتوس یا نیلوفر آبی یکی از گیاهان طبیعی است که به متعادل کردن دمای و کنترل درجه حرارت بدن کمک بسیاری می‌کند. به همین دلیل از دم کرده برگ این گیاه در کاهش علائم و رفع گرمازدگی استفاده می‌شود.

۱۰. دمنوش عناب

یکی دیگر از خنک کننده‌های طبیعی بدن عناب است. این ماده غذایی خوشمزه را می‌توانید به صورت دم کرده همراه با شکر جهت درمان گرمازدگی میل کنید.

۱۱. خیار

خیار یک میوه پرطرفدار تابستانی محسوب می‌شود. این میوه خوشمزه نیز مانند اکثر میوه‌های فصل گرما، دارای طبع سرد است. بنابراین در رفع عطش و کاهش دمای بدن اثر زیادی دارد. همچنین باید گفت که وجود فیبر در این میوه جذب آب را در بدن افزایش می‌دهد.

۱۲. هندوانه

به جرات می‌توان هندوانه را پر آب‌ترین میوه دانست. این میوه تابستانی با طبع سردی که دارد؛ باعث خنکی بدن شده و در رفع نشانه‌های گرمازدگی تاثیر زیادی دارد. پس اگر گرمازده شدید، یک قاچ هندوانه خنک دوای درد شما خواهد بود.

۱۳. آلو

این میوه تابستانی را می‌توان به چند صورت برای درمان گرمازدگی استفاده کرد؛ خوردن آلو به دلیل خاصیت آنتی اکسیدان بودن آن باعث کاهش التهابات ناشی از گرمازدگی کمک می‌کند. همچنین شما می‌توانید از برگه آلو (خشک شده آن) استفاده کنید؛ به این صورت که مدتی آن را در آب خیس کرده و پس از جدا کردن هسته، همراه با آب، شکر و یخ میل کنید.

۱۴. نعناع

نعناع را می‌توان به عنوان یک سبزی خنک دانست. خوردن این سبزی چه در کنار وعده غذایی و چه همراه با انواع نوشیدنی مانند موهیتو یا سکنجبین به خنک کردن بدن کمک خواهد کرد.

۱۵. پیاز و آب آن

شاید باور نکنید اما پیاز یکی از درمان‌های موثر گرمازدگی به شمار می‌رود. استفاده از پیاز جهت درمان گرمازدگی به دو صورت امکان پذیر است؛ به صورت خوراکی یا غیر خوراکی.
خوردن پیاز به صورت ریز شده در سالاد یا ترکیب آن با زیره و عسل، در درمان فرد گرمازده تاثیر زیادی دارد. همچنین اگر می‌خواهید به صورت غیر خوراکی از این ماده برای رفع علائم گرمازدگی استفاده کنید؛ باید آب پیاز را گرفته و به پشت گوش و روی قفسه سینه فرد بزنید.

۱۶. کرفس

اگر یک ساقه کرفس را برش بزنید؛ آوندهای موجود در آن را خواهید دید. جالب است بدانید که بخش زیادی از این گیاه (حدود۹۶ درصد) از آب تشکیل شده و دارای فیبر زیادی است. بنابراین می‌تواند تا حد زیادی به تامین و نگهداری آب بدن کمک کند.
همچنین لازم به ذکر است که این ماده غذایی دارای تمام الکترولیت‌های ضروری برای بدن است. در مورد الکترولیت‌ها باید گفت که این مواد رساندن پیغام‌ها از طریق شبکه عصبی را در بدن ما بر عهده دارند.
پس نوشیدن آب کرفس یا خوردن آن در انواع سالاد جهت رفع گرمازدگی بسیار موثر خواهد بود.

۱۷. آبدوغ خیار

دنبال یک وعده غذایی سبک یا عصرانه در فصل گرما هستید؟ آبدوغ خیار همان چیزی است که می‌خواهید.
ترکیب آب، ماست و خیار یک معجزه در زمان گرمازدگی و روزهای گرم تابستان است. این سه ماده هر سه به کمک سیستم تنظیم کننده درجه حرارت بدن آمده و در کاهش علائم گرمازدگی و سرد شدن بدن بسیار تاثیر خواهد داشت.
شما می‌توانید این ترکیب اعجاب‌انگیز را همراه با نان و کمی ‌برگ نعناع، به عنوان یک عصرانه تابستانی میل کنید.

۱۸. محلول ORS

یکی از مهم‌ترین عوارض و علائم گرمازدگی اسهال است؛ به همین دلیل توصیه می‌شود در صورتی که دچار اسهال ناشی از گرمازدگی شدید می‌توانید از محلول ORS یا ترکیب مقدار کمی ‌نمک و شکر در یک لیوان آب، استفاده کنید.

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 12:1 ] [ گنگِ خواب دیده ]

اضطراب امتحان و راههاي مقابله با آن

بیست توخالی من! نمره مشخص می کند که من خوب هستم یا بد !!

خانم رضايي هر روز با يک ليوان آب قند، مي آمد سراغش که با لب هاي لرزان و دست هايي که از سرما يخ زده بودند، بي حال ، روي صندلي افتاده بود. يکي از بچه ها شانه هايش را مي ماليد و يکي ديگر کيف و کتابش را از روي زمين جمع مي کرد. اين ماجراي هر روز مونا بود که يا تازه از جلسه امتحان بيرون آمده بود ، يا يکي از معلم ها نمره امتحان قبلي اش را اعلام کرده بود. قصه هميشه سر نيم نمره يا بيست و پنج صدم بود که مونا بيخود از دست داده بود. مونا که گريه مي کرد، مدام اسم پدرش را مي آورد و مي گفت: «بابا اين نمره ها را قبول ندارد.» آخر يک روز همه چيز خيلي خراب تر از هميشه شد. تازه ورقه ها را پخش کرده بودند که مونا از روي صندلي پرت شد روي زمين و از حال رفت. نه امتحان آن روز را داد ، نه توانست تا آخر امتحان ها به مدرسه بيايد.
«امتحان» ، کلمه اي است از ريشه محن که به معني در رنج افتادن است. بي دليل نيست که همه ما در هر سني باشيم ، با شنيدن نام امتحان ، دچار اضطرابي پنهان مي شويم و در شرايط مختلف احساس مي کنيم امتحان ، بر ذهن و روح و دانش ما اثر منفي گذاشته است. www.zibaweb.com

با اين حال ، از ديرباز ، امتحان ، روشي استاندارد و رايج براي ارزيابي دانش افراد در زمينه هاي گوناگون بوده است. اين که امتحان چگونه برگزار شود و اين ارزيابي ها ، از چه طريقي صورت بگيرند ، از مباحث قابل طرح و بررسي در عرصه آموزش است. درواقع ، امتحان به ذات خود امر مفيد و لازمي است که بر مبناي آن مي توان به سنجش نتايج آموزش پرداخت ، اما ترديدي نيست که براي رسيدن به اين هدف ، برگزاري امتحان به شيوه هاي مرسوم و شناخته شده ، تنها راه حل نيست. اين که چه روشهاي ديگري را مي توان جايگزين روشهاي سنتي امتحان کرد، بحثي است که بايد از سوي سياستگذاران آموزشي مورد توجه قرار گيرد ؛ اما در شرايط فعلي که هنوز تا تغيير کامل شيوه هاي مرسوم و ابداع شيوه هاي جديد راه زيادي باقي است. بايد براي شرايط موجود برگزاري امتحان فکري کرد. فکري که در نهايت ، وضعيت سنجش دانش آموزان و شرايط رواني برگزاري امتحان را بهبود بخشد.

همه مي ترسند...


حاضر شدن در جلسه امتحان ، اضطراب آور است. تقريبا 80درصد افرادي که در امتحانات مختلف شرکت مي کنند ، اين اضطراب را تجربه کرده اند که البته ميزان آن ، بر حسب شرايط مختلف و در افراد مختلف ، متفاوت است. ناديا فخاري روان شناس ، مي گويد: «اضطراب امتحان ، از مسائل شايع در ميان افراد ، بخصوص دانش آموزان است. اين اضطراب به شکل هاي گوناگون در افراد جلوه مي کند. بالا رفتن ضربان قلب ، سردي انگشتان و افت فشار خون ، از عوارض فيزيکي و نشانه هاي ظاهري آنهايي است که دچار اضطراب امتحان مي شوند. در موارد شديدتر، گاه فرد دچار سردردهاي شديد، غش ، بي حالي و تهوع مي شود.»آنچه بايد به آن توجه کرد، دليل بروز چنين اضطراب هايي است.

يک روش ، تنها روش


دانش آموزان ، مهمترين گروهي هستند که به طور مستمر با پديده امتحان سر و کار دارند. دانش آموزان در فواصل زماني بسيار کوتاه ، به شيوه هاي گوناگون ، مورد سنجش قرار مي گيرند. اين سنجش مستمر، يا از طريق پرسش هاي شفاهي و مستمر کلاسي است ؛ يا از طريق آزمون هاي کتبي ، اما در نهايت ، آنچه بيشتر از خود آزمون براي دانش آموزان معنا و اهميت دارد، نتيجه امتحان است که در شرايط مرسوم آموزشي کشور ما، اغلب از طريق نمره ، تعيين مي شود. نمره ، در آموزش و پرورش کشور و در فرهنگ سنتي يادگيري ما، مهمترين ملاک سنجش توانايي هاي فرد است ؛ تا جايي که تکيه و تاکيد بيش از حد بر آن باعث شده است جنبه هاي ديگر توانايي دانش آموز کاملا از ياد برود، يا ناديده گرفته شود. امتيازي ، دبير رياضي يکي از دبيرستان هاي تهران مي گويد: «با توجه به شرايط تعريف شده اي که ما با آن سر و کار داريم ، نمره تنها وسيله اي است که در اختيار معلمان قرار دارد. براي اين که نتيجه فعاليت دانش آموز، براي خودش ، معلم و خانواده اش مشخص شود ، امتحان برگزار مي شود و نمره ، يک روش براي نشان دادن اين نتيجه است.» با اين همه ، همين دبير معتقد است که از طريق نمره ، نمي توان به همه ابعاد توانايي هاي يک فرد دست يافت: «افراد، ويژگي هاي متفاوتي دارند که همه آنها را نمي توان با امتحان اندازه گرفت و تعيين کرد.»
اضطراب امتحان ، باعث مي شود بخشي از توانايي هاي فرد، به حالت غيرفعال دربيايد. ناديا فخاري مي گويد: «بسياري از افراد به دليل اضطراب امتحان ، معلومات خود را از ياد مي برند، يا نمي توانند به طور درست از آن استفاده کنند. در نتيجه ، بخشي از ارزش ارزيابي امتحان ، به اين طريق زير سوال مي رود».
با اين که معلمان و روان شناسان ، هر دو به اين امر اذعان دارند ، لاجرم از نمراتي که از اين امتحانات به دست مي آيد ، به عنوان عامل سنجش دانش آموزان استفاده مي کنند: «ما مي دانيم اين نمرات دست کم با نتيجه واقعي ، اختلاف دارند، اما قانون و شرايط، ما را موظف به همين ملاک کرده است.» در عين حال ، کم نيستند معلماني که مي کوشند شيوه هاي ديگر را هم در ارزيابي دانش آموزانشان به کار ببرند. مرتضي غفاري ، دبير فيزيک مي گويد: «با در نظر گرفتن شرايط خاص امتحان است که وجود نمره اي به نام نمره مستمر در کارنامه در نظر گرفته شده است. خود من سعي مي کنم نتايج کارم را به شکل هاي گوناگون در طول کلاس بررسي کنم. فعاليت هاي مختلف دانش آموزان در کلاس و ميزان به کار گرفتن دانششان ، از مواردي است که من هميشه در نظر مي گيرم.»

نمره ، وسيله نيست


تغييرات اعمال شده در نظام آموزشي و تلاشهايي که براي ابداع شيوه هاي جديد ارزيابي دانش آموزان انجام گرفته است ، منجر شده است بينش معلمان درباره نمره بسيار متحول شود. با اين حال ، هنوز برخي معلمان ، از نمره به عنوان يک ابزار، استفاده مي کنند. يک دانش آموز دوره راهنمايي مي گويد: «معلم ما، هميشه براساس نمره درباره ما قضاوت مي کند. اگر نمره مان کم شود ، رفتار او هم با ما تغيير مي کند. در صورتي که بي انضباطي يا تخلف کنيم هم نمره مان را کم مي کند.» شايد به همين دليل است که دانش آموزان اين معلم ، نسبت به نمره اي که از اين معلم مي گيرند ، حساس و سختگيرند و اين حساسيت ، موجب اضطراب و ترس آنها مي شود. اضطراب امتحان ، وقتي تبديل به اضطراب نمره مي شود ، مشکل مضاعفي است که فرآيند يادگيري را دچار اختلال مي کند. دانش آموزان ، پس از اين که جريان اضطراب آور امتحان را از سر مي گذرانند، با شرايط دشوارتري مواجه مي شوند که نمره ، برايشان به ارمغان مي آورد. يک دبير تاريخ مي گويد: «بعد از برگزاري امتحان ، ما تازه با يک مشکل تازه مواجه مي شويم ، آن هم شرايط حساس روحي دانش آموزاني است که به خاطر چند نمره ، دچار بحران مي شوند. راهروهاي مدرسه ، پس از تصحيح اوراق ، پر از بچه هايي است که به هر شکل شده ، مي خواهند نيم نمره به نمره شان اضافه شود.»
دانش آموزان ، مهمترين دليل اين حساسيت را برخورد معلمان و خانواده هايشان مي دانند. آنها معتقدند خانواده ها و معلمانشان بر مبناي نمره درباره آنها قضاوت مي کنند و تغيير دادن نظر آنها ممکن نيست : «من مدام به خاطر نمراتم بازخواست مي شوم. نمره هاي من زياد کم نيست ، اما مادرم نمره 18 يا 19 را اصلا قبول ندارد.» گاه اين شرايط به حدي دشوار مي شود ، که دانش آموز را دچار وسواس شديد فکري و بحران هاي عاطفي مي کند. فخاري ، روان شناس مي گويد: «براي برطرف کردن اين حساسيت در دانش آموزان و کم کردن عوارض آن ، اولين قدم بايد از سمت اولياي دانش آموز و معلمان برداشته شود. تا وقتي نمره ، آن هم فقط نمره 20 ، ملاک سنجش توانايي هاي يک دانش آموز قرار بگيرد ، مي توان انتظار هر برخورد نادرست و هر عارضه عاطفي ناگواري را در دانش آموز داشت.» اين روان شناس معتقد است در اين حالت يادگيري کامل اتفاق نمي افتد: «نمي توان اطمينان داشت نمره بيستي که با اين رويکرد به دست مي آيد، نشاندهنده يادگيري کامل فرد باشد ، همان طور که نمرات کمتر نيز به هيچ وجه نشانگر ضعف يادگيري دانش آموز نيست. آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد نمرات بسيار کم است که در اين موارد هم بايد دنبال ريشه هاي ضعف دانش آموز گشت و آن را به شيوه اي معقول جبران کرد.»

جور ديگر بايد ديد


ترديدي نيست که بسياري از نمره هاي بالاي درسي ، بدون پشتوانه علمي لازم به دست مي آيند و بسياري افراد با نمره هاي متوسط، از حد مطلوبي از دانش و توانايي برخوردارند. در مقابل ، بسياري از خانواده ها ريشه اين حساسيت خود را به عوامل فرهنگي بيروني نسبت مي دهند. مادر يک دانش آموز که خود تحصيلکرده رشته روان شناسي است ، مي گويد: «خود من بسيار نسبت به نمره حساس هستم ، چون فکر مي کنم ارزيابي خارجي جامعه ما در مقاطع مختلف در نهايت براساس نمره است. اگر فرزند من بر اثر بي توجهي و بي دقتي ، نمره اي را از دست بدهد، کسي شرايط او را نمي سنجد. در واقع ، اين نمره است که به جاي دانش او حرف مي زند.»
با در نظر گرفتن همه اين عوامل و عوارض ، به نظر مي رسد تغيير در اين نوع نگاه ، بايد همه جانبه باشد. از سويي ، نظام آموزشي با ايجاد ملاکهايي موثر و کارآمد در ارزيابي دانش آموزان بايد از اين فشار کم کند و از سوي ديگر ، فرهنگ عمومي جامعه بايد نسبت به اين امر ، برخورد مناسب تري در پيش بگيرد. با ايجاد چنين تعادلي مي توان انتظار داشت دانش آموزان در شرايطي امن تر و آسوده تر ، به يادگيري بپردازند و اين يادگيري موثرتر و مفيدتر صورت بگيرد. وب سایت روزنامه جام جم

************************************

اضطراب امتحان و راههاي مقابله با آن

دكتر سيد حسين سليمي

اضطراب ( Anxiety ) بطور كلي عبارت از احساسي نافذ و ناخوشايند است كه با نشانه هايي از قبيل تنش ، وحشت ، دلهره و بيم و فاجعه اي در حال وقوع همراه است ،

در مقابل ترس ( Fear ) واكنشي است كه نسبت به يك خطر حاضر و مشخص ديده مي شود اضطراب واكنشي است كه نسبت به يك تهديد نامشخص و ناشناخته آشكار مي شود و مي تواند از كشمكش هاي دروني ( Internal Conflicts) ، احساس عدم امنيت ( Insecurity Feeling ) يا تكانش هاي ممنوعه ( Forbidden Impulses ) ، ناشي شود . در هر دو حالت ترس و اضطراب امتحان ( Test Anxiety ) نوعي اضطراب است كه همراه با ترس مربوط به عدم توانمندي در عملكرد مربوط به يك وظيفه آشكار مي شود . اين حالت نوعي از اضطراب عملكرد

( Performance Anxiety ) تلقي مي شود و به تمايل و آمادگي به مضطرب شدن اشاره دارد كه ناشي از عوامل مداخله كننده محيطي است ( كريسني ، 1999 ) .

اضطراب تحصيلي چگونه ايجاد مي شود ؟

ترس و اضطراب فراگيران بطور معمول از طريق وظايف آموزشي ، معلمان و يا آموزشگاه شرطي شده و ياد گرفته مي شود . براي مثال سرزنش و توبيخ فراگير توسط معلم به دليل كيفيت ضعيف فعاليتهاي آموزشي فراگير ، ممكن است اضطراب و ترس را در فرد آشكار سازد . در اين حالت فراگير بيقرار شده و دچار تنش مي گردد ، عرق مي كند و ضربان قلب او افزايش مي يابد . اين حالت در صورت تكرار و شرطي شدن به ديگر موارد و حيطه هاي فعاليت آموزشي فرد كشانده مي شود . بر اين اساس مي توان انتظار داشت كه فراگير در شرايط مشابه پاسخ مشابهي را از خود بروز دهد كه در اين حالت مي توان رفتار توام با ترس و اضطراب را براي فراگير پيش بيني نمود . امتحان نيز به دليل ويژگي هاي خاص خود از جمله ارزيابي فعاليت آموزشي ، محيط رسمي و خاص ، محدوديت زماني و نظارت دقيق آموزشي بطور كلي براي فراگيران اضطراب زا است . افزون بر آن توانمنديهاي شناختي و عملي فراگيران با توجه به ميزان اضطراب موثر واقع شود .

اضطراب تحصيلي چگونه در عملكرد مداخله مي كند ؟

چنانچه اضطراب بيش از حد شدت يابد ، موجب مي گردد تا فراگيران از توجه مستقيم به وظايف دور شوند و اضطراب عملكرد يا تحصيلي در آنان آشكار گردد . به علاوه برخي از رفتارهاي فراگيران موجب مي شود تا ناآرامي در آنها افزايش يابد . برخي فراگيران با توجه مداوم به حواس پرتي و ناراحتي خود ، اضطراب خود را تشديد مي كنند و به انتقاد از خود مي پردازند . آثار چنين اضطرابي به كاهش و تضعيف حافظه و توانمنديهاي شناختي منجر شده و بر وظايف تحصيلي و آموزشي مسلط مي گردد . بطور كلي ادراكات فرد ، تشديد كننده اضطراب تلقي

مي شوند . حتي اين امكان وجود دارد كه فراگير به دليل اشتغال فكري مبني بر عملكرد خوب ، فرآيند تفكري خود را آسيب بزند و عملكرد خود را تضعيف نمايد . چنين سيكل معيوبي

( Vicious Circle ) نگراني را افزايش مي دهد و فرآيند هاي شناختي و حافظه فرد را چند برابر دچار مشكل مي كند .

مهارتهاي مقابله با اضطراب امتحان

روشها و برنامه هاي متعددي براي كمك به فراگيران در غلبه بر اضطراب امتحان پيشنهاد شده است كه ابعاد مختلف فعاليت آموزشي را مورد توجه قرار مي دهند .

1 ) يادگيري و مطالعه صحيح

فقدان آمادگي براي امتحان و يادگيري ضعيف تكاليف آموزشي از عوامل اصلي اضطراب امتحان بشمار مي روند . روشهاي صحيح مطالعه و آمادگي مناسب براي يادگيري در كاهش اضطراب به ميزان زيادي موثر است . يادگيري مفيد و مطالعه صحيح بطور كلي با عوامل متعددي همبستگي دارند . تنظيم وقت مناسب ، انديشيدن قبل از مطالعه ، مدت مطالعه و محيط يادگيري در آماده سازي فرد براي يادگيري موثر ، داراي اهميت است . انگيزه و علاقه به مطالعه ، شروع مطالعه از قسمتهاي آسان و جالب ، مرور مطالب ، تفكر در مفاهيم و بسط انها ، بحث و ربط منطقي ، طبقه بندي و استفاده از تصاوير ، جداول و نمودارها ، درخواست كمك از ديگران و تمرين ، از ديگر مواردي هستند كه موجب يادگيري صحيح مي شوند و از اين طريق كاهش اضطراب را به دنبال خواهند داشت .

2 ) هدايت و مهارت معلم

بخشي از اضطراب فراگيران مي تواند با هدايت و مهارت معلم كاهش يابد و يا از بين برود . معلم بايد به فراگيران خود اين امكان و فرصت را بدهد كه در مورد موضوعات درسي تفكر نمايند و در صورت نياز به بحث و پرسش بپردازند . خوب شنيدن و خوب ديدن در كلاس و فعاليت هاي آموزشي عامل مهمي در ادراك و يادگيري موثر بشمار مي رود . به عبارت ديگر براي تمركز فراگيران بر موضوع درسي ، معلم بايستي محيطي آرام و مناسب را فراهم آورد و اجازه ندهد كه دانش آموزان با روياهاي روزانه ( Daydreaming ) خود مشغول شوند . كمك به فراگيري در تنظيم اهداف و برنامه هاي آموزشي نيز از ديگر فعاليتهاي موثر معلم بشمار مي رود . معلم بايستي عادات مناسب و موثر را به منظور يادگيري و فهم بهتر مطالب به فراگيران آموزش دهد . به عبارت ديگر پذيرفتن مسئوليت براي موفقيت تحصيلي از طريق تصميم گيري در مورد امكانات ، زمان و اتكاء به توانمندي هاي فردي ، انجام حداكثر تلاش و كوشش ، كمك و مشاوره گرفتن از ديگران به هنگام مشكلات آموزشي و بحث و تفكر در مورد موضوعات ياد گرفته شده از عادت مناسب بشمار مي روند .

3 ) آمادگي براي امتحان

مطالعه با توجه به اصل صحيح يادگيري بهترين راه آماده سازي براي امتحان بشمار مي رود . افرادي كه خود را براي امتحان تشريحي آماده مي كنند ، امكان موفقيت بيشتري در امتحانات ( تشريحي و يا چهار گزينه اي ) دارند . در آماده سازي براي امتحان تشريحي نه تنها نكات اصلي ياد گرفته مي شوند ، بلكه روابط منطقي بين اصول ، بخوبي ادراك مي شوند . مطالعه در شب قبل از امتحان به علل مختلف از جمله افزايش نگراني و اضطراب ، مطالعه فشرده ، ناتمام ماندن موضوع و شتاب زدگي مي تواند نتايج منفي را به دنبال داشته باشد . استراحت و خواب كافي از توصيه هاي اصلي جهت كاهش اضطراب در شب قبل از امتحان است . حاضر شدن كمي زودتر از زمان امتحان در محل امتحان ، حفظ اعتماد و اطمينان و آرامش در كاهش اضطراب نيز موثر است . مرور يادداشتها و نكات اصلي ، آمادگي را بر امتحان را افزايش مي دهد . با شكم خالي به جلسه امتحان نبايد وارد شد . مصرف ميوه هاي تازه و سبزيجات ، تنش امتحان را كاهش مي دهند .

4 ) رفتار در جلسه امتحان

در امتحان تشريحي قبل از شروع به نوشتن ، تمام سوالها را بخوانيد ؛ زير عبارات « تعريف كنيد ، مقايسه كنيد ، توضيح دهيد ، تشريح نماييد و يا بحث كنيد » ، خط بكشيد ، ايده و پاسخهاي خود را براي هر سوال در برگه چرك نويس بطور خلاصه يادداشت كنيد . جواب دادن را از سوال آسان شروع كنيد . فهرست كوتاه و خلاصه اي از رئوس مطالب مربوط به هر سوال را تهيه كنيد . چنانچه در حين جواب دادن به سوال ، نكات خاصي از ديگر سوالات به ذهنتان خطور كرد ، آن را يادداشت كنيد . با اين كار پاسخهاي شما كامل تر مي شود و تا حد زيادي اضطراب شما كاهش مي يابد . قبل از نوشتن فكر كنيد و سعي كنيد تا پاسخ خود را تنظيم كنيد . پاسخ روشن و مشخص را براي سوال ارائه كنيد و در آن به حيطه هاي مختلف موضوع بپردازيد . اطلاعات جزيي و كلي را در نظر بگيريد و بطور طبقه بندي شده آنها را بنويسيد . زمان پاسخ گويي به سوالات را تنظيم كنيد و براي هر سوال زمان مناسبي در نظر بگيريد ؛ به علاوه براي مرور پاسخها فرصتي باقي بگذاريد و در صورت امكان به تكميل و توضيح بيشتر پاسخ شما ناقص باشد ، مگر در مواردي كه به غلط بودن پاسخ شما ناقص باشد ، مگر در مواردي كه به غلط بودن پاسخ خود اطمينان كامل داشته باشيد . در پاسخ به سوالات سعي كنيد لغات و اصطلاحات ويژه رايج در موضوع را در پاسخهاي خود بكار ببريد و تلاش كنيد تا اصطلاحات هر درس را ياد بگيريد . رعايت املاء صحيح به خط خوانا و علامت گذاري مناسب در بررسي و ارائه بهتر پاسخ ، مفيد است .www.zibaweb.com

در مورد سوالات حل مساله ، ابتدا از خود سه سوال زير را بپرسيد :

1- از شما چه خواسته شده و چه چيزي را بايد بيابيد ؟

2- براي يافتن حل مساله به دانستن چه چيزهايي نياز داريد ؟

3- در صورت مساله چه اطلاعات و داده هايي وجود دارند كه مي تواند در جستجوي شما موثر باشد ؟

پس از انجام اين فرآيند به حل مساله اقدام كنيد . بطور كلي افراد موفق در حل مسئله داراي ويژگي هاي زير هستند :

1- نگرش مثبت : آنها معتقدند كه مسايل با دقت پشتكار و تحليل حل مي شوند و پاسخهاي سريع و شتاب زده براساس دانش قبلي راه حل مناسبي نيست .

2- توجه و دقت : آنها مساله را به منظور درك بهتر آن چندين بار مي خوانند ؛ سپس قضاوت و نتيجه گيري خود را مرور مي كند و از حدس زدن اجتناب و در نهايت كار خود را باز بيني مي كنند .

3- طراحي روش : اين عده كار خود را به بخشهاي مختلف تقسيم كرده و آن را گام به گام حل مي كنند . اين فرآيند از آسانترين گام آغاز مي شود .

4- تمركز : اين عده انرژي خود را از طريق گفتگو با خود ، در مورد آنچه انجام مي دهند ، خلق تصاوير ذهني ، ربط دادن آن با تجارب مشابه ، محاسبه و ترسيم تصاوير براي حل مساله بكار مي گيرند .

امتحان گزينه اي

در سوالات گزينه اي هميشه توجه داشته باشيد كه سوالات را سوء تعبير نكنيد ، به آنها چيزي اضافه نكنيد ، كلمه اي را حذف نكنيد و متوجه كلمات دو پهلو باشيد . نكته اصلي بدنه سوال مد نظر قرار دهيد . به واژه هاي كمك كننده مانند « هميشه ، هرگز ، هيچگاه ، به جز ، اغلب موارد و بندرت » توجه كنيد و در صورت امكان ، زير آنها خط بكشيد . زمان امتحان را در نظر بگيريد و وقت خود را در پاسخ به سوالاتي كه نمي دانيد ، هدر ندهيد . نمره منفي براي انتخاب گزينه غلط را در نظر بگيريد . پاسخ اول خود را عوض نكنيد مگر در مواردي كه نسبت به غلط بودن آن اطمينان كامل داريد . در مواردي كه پاسخ صحيح را نمي دانيد ، به توصيه هاي زير عمل كنيد : بطور كلي گزينه طولاني مي تواند نشانه پاسخ صحيح باشد . اگر دو گزينه مشابه هم هستند ، هيچكدام را انتخاب نكنيد . اگر گزينه ها متضاد هم هستند يكي از آنها را انتخاب كنيد . گزينه كلي تر در اغلب موارد پاسخ صحيح است.

امتحان شفاهي

امتحان شفاهي فرصتي براي شماست كه دانش ، توانايي ارائه و مهارت بيان خود را آشكار سازيد . به علاوه در اين موقعيت توانايي در برقراري ارتباط مشخص مي شود . امتحان شفاهي همچنين مي تواند تمريني براي مصاحبه هاي شغلي و استخدامي باشد . امتحان مي تواند بصورت رسمي يا غير رسمي انجام بگيريد ، اما بهتر است تمام امتحانات شفاهي را به منزله امتحان رسمي در نظر بگيريد تا از اثرات مثبت آن بهره مند شويد . در امتحان شفاهي بايستي بطور دقيق به سوال گوش فرا داد و بطور مستقيم و مشخص پاسخ دهيد . در امتحان شفاهي رسم دقت و پاسخ گويي روشن و مشخص شما بيشتر مد نظر است زيرا ارزيابي براساس پاسخگويي منظم و دقيق شما صورت مي گيرد ، در حاليكه در امتحان شفاهي غير رسمي اين ويژگي كمتر رعايت مي شود و پاسخهاي شما مي تواند طولاني تر باشد . در اين حالت ارزيابي بيشتر ذهني است . براي آمادگي در امتحان شفاهي توصيه مي شود موارد زير مد نظر قرار گيرد :

1- از معلم بپرسيد كه موضوع امتحان چيست ؟

2- براي امتحان شفاهي مطالعه ضروري است زيرا كه با نداشتن مطالعه نتيجه مثبتي نمي گيريد .

3- سوالاتي را كه انتظار مي رود پرسش شوند ، بنويسيد و سپس پاسخهاي آن را مورد بحث قرار دهيد .

4- در مكان شبيه به مكان امتحان تمرين كنيد و روش و حالت پاسخگويي خود را ارزيابي كنيدhttp://moshawereh2.pib.ir/

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 12:0 ] [ گنگِ خواب دیده ]

إِلٰهِى كَيْفَ أَدْعُوكَ وَأَنَا أَنَا ؟ وَكَيْفَ أَقْطَعُ رَجائِى مِنْكَ وَأَنْتَ أَنْتَ ؟ إِلٰهِى إِذا لَمْ أَسْأَلْكَ فَتُعْطِيَنِى، فَمَنْ ذَا الَّذِى أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِى ؟ إِلٰهِى إِذا لَمْ أَدْعُوكَ فَتَسْتَجِيبَ لِى، فَمَنْ ذَا الَّذِى أَدْعُوهُ فَيَسْتَجِيبُ لِى ؟ إِلٰهِى إِذا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَيْكَ فَتَرْحَمَنِى، فَمَنْ ذَا الَّذِى أَتَضَرَّعُ إِلَيْهِ فَيَرْحَمُنِى ؟

معبود من چگونه تو را بخوانم و حال آنکه من منم و چگونه امیدم را از تو قطع کنم و حال آنکه تو تویی؟ خدایا! آنگاه که از تو نخواهم که به من عطا کنی پس کیست که از او درخواست عطا کنم؟ خدایا! آنگاه که تو را نخوانم تا مرا اجابت کنی، پس کیست که او را بخوانم تا اجابتم کند؟ خدایا! آنگاه که به‌سوی تو زاری نکنم تا به من مهرآوری، پس کیست که به‌ سوی او زاری کنم تا به من مهر آورد،

إِلٰهِى فَكَما فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسىٰ عَلَيْهِ السَّلامُ وَنَجَّيْتَهُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَأَنْ تُنَجِّيَنِى مِمَّا أَنَا فِيهِ وَتُفَرِّجَ عَنِّى فَرَجاً عاجِلاً غَيْرَ آجِلٍ، بِفَضْلِكَ وَرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.

خدایا! چنان‌که دریا را برای موسی (درود خدا بر او) شکافتی و نجاتش دادی، از تو می‌خواهم بر محمّد و خاندانش درود فرستی و از آنچه در آن گرفتارم مرا رهایی بخشی و بر من گشایش دهی گشایشی فوری نه دیر وقت، به فضل و مهربانی‌ات، ای مهربان‌ترین مهربانان.

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:29 ] [ گنگِ خواب دیده ]

ولكن من أنت؟

سفينة؟ أين أشرعتك؟

صحراء؟ أين رياحك ونخيلك؟

ثورة؟ أين راياتك وأصفادك؟

إنني لا أعرف عنك أكثر ممّا أعرف عن اللّيل

ولكن من يسلبك منّي

يغامر مع أعظم غضب في التّاريخ

كمن يسلب الجنود الموتى

خواتمهم وبقايا نقودهم

وهم مازالوا ينزفون على أرض المعركة.

قولي لمن يريد:

هذا ولدي ولم أنجبه من أحشائي.

هذا وطني ولم أعرف له حدودًا

هذا محتلّي ولم أرفع في وجهه صوتًا أو حصاة

اهدروا دمه. اقتلوه

ولكن شريطة أن يسقط بين ذراعي.

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:23 ] [ گنگِ خواب دیده ]

حلمت بكِ أمس.. وكأنكِ قطعة سكر..

تذوبين.. تنصهرين.. في فمي.. في أضلعي.. وهل يوجد أحلى من السكر؟

حلمت بك أمس وكأنك غصن أخضر..

تتمايلين.. ترقصين.. وتنحنين.. على تضاريسي.. وهل يسعدني أكثر من كونك غصن أخضر؟

حلمت بكِ أمس.. وكأنك قطعة مرمر..

تتكسرين.. وتتجمعين.. ثم إلى حطام بين ثناياي تتحولين..

وهل يحلم الإنسان بأكثر.. من أن يملك.. يمسك.. قطعة من مرمر؟

حلمت بكِ أمس.. وكأنك مسك وعنبر..

تفوحين و تعبقين.. و في أنفاسي تسكنين..

وهل يزيدني نشوة أكثر.. من أن أستنشق مسكا وعنبر؟

———————————-

دیروز تو را به خواب دیدم.. و انگار تکه نباتی بودی..

ذوب می‌شدی.. حل می‌شدی.. در دهانم.. درون دنده‌هایم.. مگر شیرین‌تر از نبات هم یافت می‌شود؟

دیروز خوابت را دیدم و انگار شاخه‌ای سبز بودی..

خرامان.. رقصان.. روی ناهمواری‌هایم.. خم می‌شدی.. مگر چیزی بیش از اینکه شاخه‌ای سبز باشی، خوشحالم می‌کند؟

دیروز تو را در خواب دیدم.. و انگار قطعه‌ای مرمرین بودی..

خرد می‌شدی و.. جمع می‌شدی.. بعد هم در اعماقم به آوار بدل می‌شدی..

مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و.. در دست گرفتن تکه‌ای از مرمر را در سر می پروراند؟

دیروز تو را در خواب دیدم و.. انگار که عود و عنبر بودی..

عطر تو می‌تراوید و جان‌فزا می‌شد.. و درون نفس‌هایم ساکن می‌شدی..

مگر جز بوییدن عود و عنبر هم.. چیزی بر وجد و سرمستی‌ام می‌افزاید؟

نزار قبانی

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:19 ] [ گنگِ خواب دیده ]

دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد

به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن"

نه همیشه مقصر تویی، نه باید همیشه تحمل کنی؛ وقت تغییره»


لا به لای هق هقش گفت: ' اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...'


خدا گفت: 'آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد'، آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن'

او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم'

آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند ....


او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما....
اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.

او در همان يك روز زندگی كرد
فردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! '

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است.

امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:16 ] [ گنگِ خواب دیده ]

جاده‌ی خوشبختی از «خیال» نمی‌گذرد!

سال ۱۹۹۶ میلادی بود، جام ملت‌های اروپا در رشته‌ی فوتبال به میزبانی انگلستان برگزار می‌شد. یک تابستان بود، تابستانی گرم و فرصتی برای فراغت.

یادم می‌آید به عنوان یک کودک که فوق‌العاده به فوتبال علاقه داشتم، هر شب رویای فوتبال را در سر می‌پروراندم. بازی‌ها آخر شب برگزار می‌شد و من بلافاصله بعد از آخرین بازی به بستر خواب می‌رفتم. در تخت‌خواب و قبل از آنکه خوابم ببرد، بارها در خیال خود آینده‌ای را تصور می‌کردم. آینده‌ای که در آن عضویت من در تیم ملی ثابت بود و آنچه تغییر می‌کرد، عضویتم در تیم‌های مطرح باشگاهی اروپا بود. یک روز کاپیتان بایرن بودم و بار دیگر با یک شوت والی منچستر یونایتد را از شکست نجات می‌دادم. نوبتی قهرمانِ ملی می‌شدم و تیم ملی را به نیمه نهایی جام جهانی می‌بردم و باری دیگر جام ملت‌های آسیا را برای چندمین بار بالای سر می‌بردم! حتی برای دوران مربیگری هم رویا می‌ساختم!

اما این‌ها آرزوهایی مبتنی بر تفنن بودند، صرفا در حد اینکه مایه‌ی آرامشِ من در شبی تابستانی و گرم باشند. من صرفا تماشاگر بودم و نه بازیگر و اشکال این بود که انتظار داشتم با رفتاری تماشاگرانه تبدیل به یک بازیگر شوم. آن هم بازیگری بزرگ! چه خوش‌خیالانه و ساده‌دلانه. هیچ از خودم نمی‌پرسیدم که این بازیکنان حرفه‌ای آیا با خیال به اینجا رسیده‌اند یا پای کارهای دیگری در میان بوده است؟ البته جواب را می‌دانستم اما تفکر جدی درباره‌ی آن را آگاهانه به تعویق می‌انداختم تا مانع رویاپردازی شیرین من نشود. تا مرا با چالش‌های جدی روبه‌رو نکند. دست آخر هم برای اینکه متهم به بی‌عملی و خیال‌پردازی صرف نشوم سه ماهی را به یک کلاس فوتبال رفتم و همین و تمام. من تماشاگر ماندم در عرصه‌ی فوتبال و به یک «بازیگر» بدل نشدم. حالا باید به تماشای بازی بازیکنان حرفه‌ای بسنده کنم و نهایتا برای بازی آن‌ها هورایی بکشم یا ناسزایی بگویم.

خودآگاهی به این ماجرا باعث شد در عرصه‌های دیگر شاید کمتر منفعل باشم و بیشتر عملگرا. به چه معنا؟ مثلا همین امروز سوژه‌ی این پست «رابطه‌ی خیال‌‌پردازی و موفقیت» به ذهنم رسید. من اینطور سوژه‌ها را در یک لیست ذخیره می‌کنم تا از یادم نرود. عملگرایی یعنی من این لیست را تبدیل به یک آرشیو موضوعی نکرده‌ام و ۲ ساعت بعد از اینکه سوژه به ذهنم رسید، به سرعت آن را به نوشته‌ای تبدیل کردم. البته که این یک گام کوچک است. قطره قطره جمع شود وانگهی دریا شود. اگر هدف، چیزی مانند نوشتن نوشته‌های زیادی در طی زمانی مشخص باشد، برای تک تک نوشته‌ها چنین رویکرد و ذهنیتی لازم است.

در روانشناسی گفته می‌شود، یکی از اصول تامین‌کننده‌ی لذت و کاهش تنش( به تعبیری کار لذت‌بخش هر کاری است که رنج‌آور نباشد)، «نخستین گام کامیابی» است. این اصل چه می‌گوید؟ مثلا سبب می‌شود که آدم گرسنه، خیالِ غذایی لذت‌بخش را در نظر آورد یا اگر آرزوی نیل به مقام یا به دست آوردن مالی را دارد، در عالم خیال شاهد مقصود را در آغوش بگیرد! همان خیال‌پردازی که در بالا شرح داده شد. با این حال «اصل واقعیت» در حکم آب سردی بر پیکره‌ این خیال است.

اصل واقعیت چیست؟ دلخوشی خیالی به خودی خود تنیدگی را از بین نمی‌برد و ایجاد آسایش و خوشی نمی‌کند. مثلا «تصور غذا» فرد گرسنه را سیر نمی‌کند. برای حصول به این منظور لازم است که پس از نخستین گام کامیابی، گام دیگری برداشته شود تا کامیابی واقعی حاصل شود. بنابراین لازم است وسائل مناسب برای رسیدن به مقصد در نظر آیند و اقدام‌های لازم در این راستا صورت بگیرند. در حقیقت وصالِ مقصود به آسانی صورت نمی‌گیرد، بلکه مستلزم صرف وقت و انرژی، کشیدن نقشه، تهیه مقدمه و در نظر آوردن وسائل و تمهیدات مختلف و آزمون و خطاهای پشت سر هم است.

در این میان فردی که خودآگاهی و عملگرایی لازم را دارد، میان تصور پدیده و واقعیتِ آن تفاوت قائل می‌شود. فرد به این فکر می‌کند که آیا آرزو و میلش قابل وصول هست یا خیر؟ و آیا مناسب است برای رسیدن به آن بی‌درنگ اقدام شود یا بهتر است اقدام به تاخیر بیفتد؟ یا اینکه بهتر است لذت و خوشی که مورد نظر است جای خود را به خوشی و لذتی مجموعا مناسب‌تر بدهد؟!

هر چه باشد یک معادله ساده وجود دارد: انسان خزانه‌ای از خواهش‌ها و امیال و تمناها و آرزوهای متنوع است. در این بین کسی خوشبخت‌تر است که تعداد بیشتری از خواهش‌ها و امیال خود را از عرصه‌ی کامیابی نخستین به قلمرو واقعیت منتقل کند، با این شرط که این لذتی کورکورانه نباشد که مانع وصول لذت بزرگتری شود یا پیامد آن درد و محنتی باشد. به بیان دیگر و اعتقاد اریک برن فردی پیش‌نویس برنده در زندگی دارد که: ۱. به آنچه می‌خواهد دست یابد. ۲. بدون آشفتگی و درد و رنج به آنچه می‌خواهد برسد.

یکی از دلایلی که باعث شد درباره‌ی این موضوع بنویسم، و این سوژه را در ذهنم پررنگ کرد، برخوردم با چنین خصیصه‌ای در افراد مختلف در ۳ کتاب بود: شب‌های روشن از داستایوفسکی، آبلموموف از ایوان گنجارف و کتاب هنر سیر و سفر از آلن دوباتن.

در ادامه فرازهایی از این کتاب‌ها را که مصداق خیالپردازی و نمودار این رویکرد به زندگی هستند برای شما نقل می‌کنم:

از کتاب هنر سیر و سفر از آلن دوباتن

این کتابی درباره‌ی سفر، معنی آن و جایگاهش در زندگی انسان‌هاست. همچنین جایگزین‌های آن و رویکردهای مختلف به آن را واکاوی می‌کند.

در جایی از کتاب می‌خوانیم:

دوک تک و تنها در ویلایی در حومه پاریس زندگی می‌کرد. به ندرت از خانه‌اش خارج می‌شد تا از آنچه که زشتی و حماقت دیگران می نامید، پرهیز کند. در دوران جوانی بعد از ظهر، ساعاتی را در دهکده‌ای نزدیک ویلایش گذرانده بود و نفرتش نسبت به مردم تشدید شده بود. از آن پس تصمیم گرفته بود که روزهایش را تنها در رخت‌خواب یا اتاق کارش بگذراند. ادبیات کلاسیک بخواند و افکاری منفی درباره‌ی بشریت ببافد. با این حال، یک روز آقای دوک صبح زود در کمال تعجب خودش میل شدیدی به سفر به لندن احساس کرد. این نیاز زمانی پیدا شد که دوک در خلوت خانه‌اش و کنار بخاری مشغول خواندن یکی از کتاب‌های چارلز دیکنز بود. کتاب تصوراتی از زندگی به روال انگلیسی در ذهن او برانگیخت که درباره‌اش بسیار اندیشید و مشتاق شد که شخصا آن را تجربه کند. بی‌انکه قادر باشد جلوی خود را بگیرد به مستخدمینش دستور داد چمدان‌های او را آماده کنند.

لباس پوشید و با اولین قطار عازم پاریس شد. از آنجا که پیش از ترك پاریس به سوی لندن چند ساعتی فرصت داشت، عازم یک کتاب‌فروشی شد و نسخه‌ای از کتاب راهنمای لندن را تهیه کرد. سپس به میکده‌ای با مشتریان و حال و هوای انگلیسی رفت. حال و هوای میکده پر بود از دیکنز: به اتاق‌های روشن و دنجی اندیشید که دوریت کوچولو، دورا کاپرفیلد و روت، خواهر تام پینچ (شخصیت‌های داستان‌های دیکنز) در آن می‌نشسته‌اند.

آقای دوک سپس برای رفع گرسنگی به رستورانی انگلیسی در خیابان آمستردام رفت و غذایی انگلیسی سفارش داد. لیکن با نزدیک شدن ساعت عزیمت و فرصت به تحقق پیوستن رویای لندن رفتن‌اش، آقای دوک ناگهان دچار سستی و رخوت شد. اندیشید رفتن به لندن فوق‌العاده خسته‌کننده خواهد بود. به ایستگاه قطار رفتن، دنبال باربر گشتن، در رختخوابی ناراحت خوابیدن، سرما و در صف ایستادن! با خود فکر کرد: «حرکت کردن چه لطفی دارد، وقتی شخص می‌تواند در صندلی‌اش بنشیند و در فکر خود در لندن سیاحت کند! مگر او همان لحظه در لندن نبود؟! آنگاه که بوها، هوا، شهروندان، غذا و حتی کارد و چنگال روی میز جلویش به آنجا تعلق داشت. توقع داشت چه چیز بیشتری جز سرخوردگی‌های تازه، در خود لندن بیابد؟»

از کتاب شب‌های روشن فئودور داستایوفسکی

این کتاب رمانی عاشقانه است. درباره ملاقات مرد و زنی متفاوت. داستان ارتباط چند روز‌ه‌ی دختری تنها و وابسته‌خو با مردی که سال‌هاست با خودش زندگی می‌کند، زندگی خلوتی دارد و در این زندگی، جز از خیال، ردپایی نیست.

در جایی از کتاب می‌خوانیم:

در این بیغوله‌ها آدم‌های خیلی عجیبی زندگی می‌کنند. این‌ها خیال‌پردازند. این‌ها آدم نیستند بلکه موجوداتی هستند بین آدم و حیوان. اغلب اوقات در جایی، کنجی، گوشه‌کناری می‌خزند و به همان جا می‌چسبند! مثل یک حلزون. مانند لاک‌پشتند. چرا به این لاکشان دل‌بسته‌اند؟ چهاردیواری که رنگش از کپک سبز شده و دود زده و به قدری غم‌انگیز است و به قدری پر از دود سیگار که آدم در آن خفه می‌شود! چرا وقتی یکی از معدود آشنایان به سراغش می‌آید، دستپاچه می‌شود و خجالت می‌کشد و پریشان می‌شود. با او طوری برخورد می‌کند که انگار ی ساعتی پیش در همین دخمه مرتکب جنایتی شده است. انگار اوراق بهادار جعل می‌کرده و رازی مگو را مخفی می‌کند.

از کتاب ابلوموف از ایوان گنجارف

این کتاب داستان یک بزرگ‌زاده‌ی روسی است که به غایت تنبل و دلمرده است و چون از این شرایط کامیاب نمی‌شود در خیال و اوهام زندگی می‌کند...

در جایی از کتاب می‌خوانیم:

به گرمخانه می‌رویم و به هلوها و انگورها سرکشی می‌کنیم تا ببینیم برای سر میز چه می‌شود آورد. بعد برمی‌گردیم و چیزکی می‌خوریم و در انتظار مهمان‌ها می‌مانیم. گاهی یادداشتی همراه کتابی یا دفتر نتی از یکی از دوستان همسرم برایش رسیده است. یا آناناسی به رسم هدیه برایمان فرستاده‌اند یا در گرمخانه‌ی خودمان هندوانه فوق‌العاده‌ای رسیده که آن را برای ناهار روز بعد به خانه دوست عزیزی می‌فرستیم و خود نیز به دیدنش می‌رویم. در این اثنا در آشپزخانه همه در جنب و جوشند. سرآشپز با پیش‌بند و کلاه مثل برف سفیدش در تلاش است. تابه‌ای روی آتش می‌گذارد و تابه دیگر را از روی آتش بر می‌دارد. صدای تق تق کاردها بلند است.

همسرم برایم کتاب می‌خواند و درباره‌ی موضوعی بحث می‌کنیم که ناگهان تو و همسرت از راه می‌رسید!

چطور، برای من هم زن گرفته‌ای؟

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:15 ] [ گنگِ خواب دیده ]

چند سریال جذاب


به عنوان یک فرد عاشق سینما و فضای فیلم و سریال، فکر کردم چی بهتر از این که از طریق ویرگول فرصتی پیدا کنم برای پیدا کردن دوستان فیلم‌بین. منتقد سینما، معلم یا حتی هنرآموز حوزه سینما هم نیستم! ولی فیلم و سریال دیدن یکی از خاص‌ترین تجربه‌های زندگی منه و معتقدم وقتی فیلم و سریال‌های مختلفی می‌بینیم دنیا و آدم‌هارو بهتر می‌شناسیم.

همیشه یه تعداد فیلم و سریال‌هایی بودن که من واقعاً زندگی کردم باهاشون و چندین بار دیدمشون. اما بیشتر این سریال‌هارو خیلی از افراد نمیشناسن و با اینکه کلی جایزه بردن و داستان فوق العاده‌ای دارن، خیلی به حقشون نرسیدن!

قبول دارم که وقتی بازیگرا یا ژانر سریالی آشنا نیست دیدنش سخته! همه ما عادت داریم سریال‌های خیلی ترند و معروفی ببینیم که همه تایید کردن خوبه. ولی از شما می‌خوام یه قدم از دایره راحتیتون بیاین بیرون و سریالای جدیدی ببینین که تجربه فوق‌العاده‌ای براتون باشه…

پس بریم به معرفی این سریالای جذابی که خیلیاتون نمیشناسین!

Killing eve

  • ژانر: جنایی، کمدی سیاه
  • تعداد فصل: چهار
  • بازیگران: jodie comer, sandra oh, fiona shaw, kim bodnia

چجوری میشه عاشق یک سایکوپس شد؟! یا حتی حس دلسوزی داشته باشی بهش؟ کاراکتر اصلی سریال Villanelle با بازی jodie comer هست، یک قاتل خوشگل و باحال که هیچ احساسی نداره و تنها تفریحش پول درآوردن از قتل و خریده. ولی برخلاف همه فیلم و سریالای جنایی که دیدین، سریال killing eve نه فضای جدی و تاریکی داره و نه ترسناکه!

داستان سریال با معرفی یکی از کارمندان سادهٔ سازمان اطلاعاتی انگلیس به اسم Eve با بازی Sandra Ohشروع میشه که به قاتلان زن و روان‌شناسی قتل اون‌ها علاقه‌ زیادی داره. Eve بعد اینکه به خاطر دخالت تو پرونده‌های قتل اخراج می‌شه، اون رو برای همکاری با تیمی استخدام می‌کنن که دنبال یک قاتل سریالی بین‌المللی به اسم Villanelle هستن. اون شدیداٌ جذب پروژه می‌شه و بیشتر از اونچه که باید با Villanelle ارتباط برقرار می‌کنه. دیالوگ‌های بین این دو شخصیت، اتفاقات عجیب غریبی که بین اونا میفته بدون اینکه زمان زیادی رو کنار هم بگذرونن باعث خاص بودن این سریال میشه. Killing Eve لحظه‌ای حوصله آدم و سر نمیبره و هرلحظه اتفاقات جدید و جذابی به برای کاراکترها میفته.

سریال در عین حال که قتل، ماموریت پلیسی، بیماری سایکوپسی رو شامل میشه، مزاح Phobe Waller Bridgeهم چاشنی این سریال شده.

چجوری میشه یه داستان جنایی و دارک، سرگرم‌کننده باشه؟ چطوری تلفیق ژانر کمدی سیاه و جنایی

میتونه جذاب باشه؟ روابط بین کاراکترهای یک سریال تا چه حدی میتونه عجیب باشه؟ آیا میشه سریالی رو ده‌ها بار دید و خسته نشد؟

سریال Killing Eve به خوبی از عهده جواب این سوالا برمیاد!

Marvelous Mrs.Maisel

  • ژانر: کمدی، درام
  • تعداد فصل: چهار
  • بازیگران: Rachel Brosnahan, Alex Borstein, Michael Zege, Marin Hinkle, Tony Shalhoub

یک کمدی شگفت انگیز از خانم میزل شگفت‌ انگیز!

سریال در سال 1958، روایتگر زمانی هست که حیطه فعالیت زنان از آشپزخانه و اتاق کودکان فراتر نمی‌ره. میریام میج مایزل به بازی Rachel Brosnahan، یک زن خانه دار جوان و مرفه آمریکایی-یهودی است که در غرب منهتن با جوئل با بازی Michael Zege، تاجری كه در یك شركت پلاستیك مشغول به كار است، زندگی می‌کند. جوئل علاوه بر کار تو شرکت پلاستیک، آرزوی کمدین شدن رو هم تو سرش داره. او اولین استند آپ کمدی خودش رو به صورت آزمایشی تو The Gaslight Cafe به اجرا می‌ذاره که اجرای بسیار ضعیفی هست. اما، مریام میزل، به صورت پنهانی علایق خودش که اجرای کمدی هست رو با نوشتن جک‌هایی درمورد زندگی شخصی خودش تو دفترچه‌ی یادداشتش پیش می‌بره.

بدبیاری‌های زندگی شخصی، اجرای خودسرانه استندآپ کمدی او با مستی کامل و دستگیر شدنش همگی اتفاقات جدید و جذابی رو براش رقم می‌زنه. شخصیت‌های فرعی جذاب این سریال، دیالوگ‌های طولانه خنده‌دار، تغییرات لوکیشن و داستان فوق جذاب همگی Marvelos Mrs.Maisel رو به یکی از جذاب‌ترین سریالای چند سال اخیر تبدیل کرده.

اگه تا اینجا هنوز به دیدن این سریال قانع نشدین، باید بهتون بگم که این سریال نظر تمامی منتقدارو به جلب کرده‌. این سریال از مجله‌ی معتبر Rotten Tomatoes امتیاز ۹۳ از ۱۰۰ رو دریافت کرده‌ و تو لیست صد سریال برتر IMDB هم قرار گرفته‌.

şahsiyet

  • ژانر: جنایی، رازآلود
  • تعداد فصل: یک
  • بازیگران: Haluk Bilginer, Cansu Dere. metin akdülger

شاهکاری از سینمای ترکیه در پلتفرم نتفلیکس. سریال شخصیت تا ثانیه آخر رمزآلود، حیرت‌انگیز و خاصه! شاید گفتن اینکه این سریال اولین جایزه بزرگ امی رو برای ترکیه به ارمغان آورده و فقط ۱۲ قسمته شمارو به دیدنش ترغیب کنه! ولی لازمه بگم که اگه می‌خواین یکی از خاص‌ترین قتل‌های زنجیره‌ای با یک دلیل عمیق و اجتماعی و ارتباط مرموز بین قتل‌هارو ببینین، وقت گذاشتن برای این سریال برای شما واجبه!

کاراکتر اصلی، آگاه بی‌اوغلو با بازی Haluk Bilginer که پس از ابتلا به بیماری آلزایمر دچار افسردگی شده‌‎ به این نتیجه می‌رسه که اختلال فراموشی، یه فرصتی طلایی براش فراهم کرده تا مجرمی که چندین سال قبل مرتکب جنایت شده رو بدون ترس از عذاب وجدان به قتل برسونه ولی ماجرا به این سادگی نیست… پیام‌های سیاسی-اجتماعی این سریال، دیالوگ‌های عمیق، واقعیت‌های زندگی تو قالب داستان و موسیقی‌های بکار گرفته شده تو این سریال، Sahsiyet رو به یکی از خاص‌ترین سریال‌های سینمای جهان تبدیل کرده.

اگه با سینمای ترکیه آشنایی ندارین این سریال می‌تونه اولین‌ و بهترین تجربه شما باشه!

9 Perfect strangers

  • ژانر: درام، رازآلود
  • تعداد فصل: یک
  • بازیگران: Nicole Kidman, Melissa McCarthy, Bobby Cannavale

نفوذ به روان ۹ غریبه!

نه آدم غریبه و ثروتمند که هیچ شناختی از همدیگه ندارن، برای تمدد اعصاب و فاصله گرفتن از مشکلات زندگی شخصیشون به یک مرکز تراپی و دتاکس مرموز و لوکسی در دل طبیعت می‌روند. در آن‌جا ماشا (Nicole Kidman)، زنی آرام و با ظاهری زیبا که مسئولیت و درمان مهمانان را بر عهده دارد، این غریبه‌ها را وارد یک پروتکل درمانی خطرناک می‌کند. فرآیند درمانی که آن‌ها را با مصرف ال اس دی به عالم دیگری می‌برد…

هریک از این ۹ نفر، یک سرگذشتی متفاوت و ناراحتی‌های درونی شخصی دارند که در این مرکز تراپی، به مرور، با یکدیگر هم‌گام شده و در مسیر تغییر قرار می‌گیرند. شخصیت‌های سریال از جنبه‌ روانشناختی برای این درام قابل اعتنا هستند و بعد روانشناسانه‌ آن‌ها قرار است این قصه را پیش ببرد. هرکدام از کاراکترهای این مرکز تراپی و دتاکس، ترومای خاصی را به دوش می‌کشد. برای مثال، خانواده‌ای که نمی‌توانند مرگ فرزندشان را تحمل کنند و مدام آن خاطره‌ تلخ را به درون ناخودآگاه‌شان هل می‌دهند و آن را پس می‌زنند، زنی که خودش را به گذشته غل و زنجیر کرده و درد خیانت را هر روز با خودش تکرار می‌کند. ستاره‌ سابق فوتبالی که معتاد شده و با خاطره‌ یک قتل به این مرکز آمده است و…

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:13 ] [ گنگِ خواب دیده ]

نامه خودکشی به جا مانده از سال 1970:

به سمت پل میروم؛ اگر در مسیر حتی یک نفر به من لبخند زد

نخواهم پرید.

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:11 ] [ گنگِ خواب دیده ]

مثل آلیس باشید |

جاش کوهن استاد نظریه‌های ادبی مدرن در دانشکده‌ی گلداسمیت لندن است. او همینطور روانشناس است و مشاوره می‌دهد. او نویسند‌ی چند کتاب از جمله زندگی خصوصی: چرا در تاریکی مانده‌ایم است. مقاله‌ای که در ادامه می‌خوانید، با قلم آقای کوهن در 19 مارس 2021 در سایت گاردین منتشر شد.

آیا داستانی خیالی می‌تواند به ما کمک کند تا زندگی بامعنی‌تری داشته باشیم؟ به این فکر کنید که افلاطون -براساس نسخه‌ی خیالی سقراط[1]- حرف‌هایش را بیان می‌کرد یا هومر به جای خطابه‌خوانی، با داستان‌هایی تحریک‌کننده انسان‌ها را سرگرم‌ کرد.

شاید ما را سرگرم کنند اما چیزی در مورد اینکه چطور زندگی کنیم به ما نمی‌گویند، درست است؟ چطور یک شخصیت خیالی، چیزی بی‌جسم که تنها در سطح کلمات موجودیت دارد، می‌تواند چیزی بامعنی برای مشکلات جدی ما در زندگی روزانه داشته باشد؟

اگر سعی ‌می‌کنیم از رمان‌ها کمک بگیریم یا از قوانین و مشاوره‌های آنها بهره بگیریم؛ ثابت‌ کرده‌ایم که افلاطون حق داشت. رمان‌ها، یا حداقل آن رمان‌هایی که ارزش خواندن دارند، چنین هستند. منظور آنهایی که ما را با دستورالعمل‌های اخلاقی یا راهکارهای عملی و ساده‌سازی‌شده به خود فرا می‌خوانند نیست؛ بلکه برعکس، آنهایی که سعی دارند پیچیدگی‌ها و عجیب بودن ما را به چشممان بیاورند.

باتوجه به اینکه در بخش بزرگی از زندگی‌ام مشغول خواندن رمان بودم و روان‌درمانی می‌کنم، همپوشانی اساسی این دو به چشمم می‌آید. هر دو باعث می‌شوند به ظرافت‌ها و ریتم تجربیات انسان گوش کنیم، در لحظه‌ای حاضر باشیم که دیگری از فکرهای گنگ، امیال و آرزوهای پایین‌تر از سطح هوشیار خود صحبت می‌کند. کنجکاوی را دنبال کنیم و تغییر و رشد را نظاره کنیم.

مثل روانکاو، رمان‌نویس نمی‌تواند ما را از اشتباه و توهم مصون بدارد و نباید هم تلاشی برای آن بکند. اگر بخواهم از نیتن زوکرمن، شخصیت خلق‌شده توسط فیلیپ راث‌ [2] نقل‌قولی بیاورم: «اینطور متوجه می‌شویم که زنده هستیم: اینکه اشتباه می‌کنیم.» اما روانکاوی و ادبیات به ما کمک می‌کنند تا آن اشتباهات و توهمات را در درون تجربه کنیم؛ نه از دور، که ورود به عمق جهان هر فرد برای اینکه دلایل هر اشتباه و توهم را درک کنیم.

همانطور که در اتاق درمان مجازی من، هر ساعت به من یادآوری می‌شود، شنیدن در حال حاضر یک جنس گرانبهاست، آنهم در حالی که کنجکاوی ما در حال غرق در احساس ترس‌مان است. وقتی اولین قرنطینه شروع شد، به نظرم آمد که محدودیت‌هایی که برای جسم ما در نظر گرفته شده، اثری یکسان روی روان ما هم دارد. آدم‌هایی که من به آنها گوش دادم، انگار تخیلشان به بند کشیده شده، در کُنجی اسیر شده‌اند؛ توسط قدرت حاکم و نگرانی‌هایشان.

همینطور پاندمی، تنها چیزی نیست که ظرفیت ما برای شنیدن را تهدید می‌کند. جناح‌ بندی‌های سمی سیاسی، هَم‌زده شده با عوامفریبی و تقویت‌شده با حباب رسانه‌ای، کسانی که متفاوت از ما فکر می‌کنند را به خطرناک‌ترین دشمنانمان تبدیل کرده است. میل و شجاعت شنیدن به صدای دیگران، به ندرت در دسترس است.

این بین شاید یک داستان خیالی به ما کمک کند. به آلیس فکر کنید. سرگردان در دنیایی خیالی، آشفته و ناخوشایند در متنِ داستان سرزمین عجایب یا آنسوی آینه، آنطور حس کنجکاوی خود را حفظ می‌کند. وقتی قوانین فیزیک، زبان و منطق به شکلی تنش‌زا خم می‌شوند، میزان تشویش آلیس هرگز از تعجب یا بی‌قراری میانه بالاتر نمی‌رود. ملکه‌ی سفید می‌تواند مسخ و به گوسفند تبدیل شود، به عنوان متصدی یک فروشگاه که در آن همه‌چیز روی آب شناور است. در چنین لحظه‌ای، آلیس نگاهی به آنها می‌اندازد و می‌گوید «همه‌چیز اینجا شناور شده»؛ سطح نگرانی او طوری است که انگار در روزی که برای گردش به پارک رفته، باد وزیدن گرفته است.

مرزی که واقعیت را از خیال جدا می‌کند، برای کودک متخلخل‌تر (نفوذپذیرتر) از بزرگسال است. تخیل در دنیای واقعی او رسوخ می‌کند. حتی در دنیای واقعی آلیس، او می‌بیند که گربه‌اش شطرنج بازی می‌کند. جمله‌ی محبوب او «بیا تظاهر کنیم» چیزی است که هرکدام از ما، جایی در جاده‌ای که به بزرگسالی می‌رسید جا گذاشتیم؛ جدا از اینکه برخی از ابتدا چنین شانسی را نداشتیم.

دونالد وینیکات روانکاو بریتانیایی، این را منشأ بسیاری از ناخوشوی‌های زندگی بزرگسالی می‌داند؛ «اگر ندانیم تظاهر کردن چیست، اگر همپوشانیِ جهان‌های واقعی و خیالی را تجربه نکنیم، نمی‌توانیم به طور کامل احساس زنده‌بودن کنیم.»

آلیس به ما نمونه‌ای از زنده‌بودن ارزانی می‌دارد. قدم زدن میان هیولاهایی که ذهن خلاق او تجسم کرده و با این حال، او هرگز در ترس غرق نمی‌شود و یا زار نمی‌زند. به جای آن، سخاوتمندانه به هرکسی که می‌بیند، هرکجا که می‌بیند سلام می‌کند. کرم ابریشمی که قلیان دود می‌کند، تخم‌مرغ بزرگی که حرف می‌زند (هامپتی دامپتی) و در خصوص معناشناسی بحث می‌کند: موارد بسیار دیگری هم در مسیر او قرار می‌گیرد و هیچوقت گوش‌های کنجکاو او برای شنیدنِ آنها بسته نیست.

یک زندگی همراه با تخیل به امنیتی درونی مربوط است که از دوست داشته‌شدن از زمان تولد می‌آید. یک دختر عالی دیگر مثل آلیس که تخیلی فراوان داشت، جین ایر بود؛ که او هم این نظریه را تائید می‌کند.

در ابتدا، جین در خانه‌ی خصومت‌آمیز خانم رید (زن‌داییِ او) گیر افتاده است. شارلوت برونته، به ما نشان می‌دهد که این تنها سرگذشت او به لحاظ احساسی نیست. اینکه وقتی جین متولد شد، والدینی داشت که به او عشق می‌ورزیدند و او در اوج خوشبختی بود اما بعد آنها به خاطر تیفوس مُردند. حتی اینکه او بعد دُردانه‌‌ی دایی‌اش (Uncle Reed که او هم مرد و سرپرستی جین به زن‌دایی بدجنس رسید) بود. تاب‌آوری جین از شیوه‌های تربیتی سختگیرانه در گیتس‌هد هال و مدرسه‌ی لووود به خاطر این اتفاق افتاد که او عشق را پیش از آن تجربه کرده بود؛ می‌دانست که فردیت و حق زندگی دارد و این، از آزادیِ تخیلش، نگهبانی می‌‌کرد. در واقع او بخش زیادی از زندگی نوجوانی خود را برای بازیابی عشقی که در کودکی دریافت کرده بود، صرف کرد.

پس از تحقیر در مقابل دیده‌ی همگان از سوی مدیر سادیستیکِ مدرسه، آقای براکل‌هرست، او به دوستش هلن برنز می‌گوید «برای کسب محبت تو یا خانم تمپل (تنها معلم مهربان مدرسه) یا هرکس دیگری که واقعا دوست دارم، حاضرم به شکسته‌شدن استخوان دستم تن بدهم، یا خودم را مقابل گاو وحشی پرت کنم یا پشت‌سر اسبی که لگد می‌زند بایستم و سینه ستبر کنم». جین دائما می‌گوید که بزرگترین درد قابل‌تصور، تن‌دادن به یک زندگی خالی از عشق است. او ترجیح می‌دهد لبریز از دردِ قابل تحمل باشد به جای اینکه خالی از هر احساسی باشد. هلن که دائما از او می‌خواهد این صحبت‌های دیوانه‌وار را تمام کند و تن به هر زجری بدهد، در نهایت می‌میرد –بر اثر سل- در شرایطی که تیفوس اوج گرفته بود و جین زنده ماند. جین به خاطر جانش می‌جنگید و هلن تسلیم بود، چون برعکس هلن، او می‌دانست که زندگی ارزش جنگیدن دارد. چیزی که نام دیگر آن انعطاف‌پذیری است.

جین، شالوده‌ای از عشق والدین را با خود حمل می‌کند که این اراده و تمایلات او را می‌سازند. او از این منظر تضادی جالب با فرانسس می‌سازد، قهرمان کتاب مکالمه با دوستان از سالی رونی. پدر و مادر فرانسس به عنوان زوج و به عنوان والد، نوعی گریز عاطفی داشتند که ناتوانی در ابراز عشقی است که آن را احساس می‌کنند. تمایلات منع‌کننده آنها، از فرانسس فردی به لحاظ احساسی سرد ساخته است؛ به این صورت که او طوری از خود فاصله گرفته که نتوانسته خود را بشناسد یا احساسش را درک کند. از همان ابتدای رمان، فرانسس می‌گذارد متوجه شویم که چقدر انرژی صرف می‌کند تا احساساتش را بروز ندهد. با او در عقب تاکسی آشنا می‌شویم، وقتی می‌گوید «از قبل یک سری تعریفات و حالت چهره آماده کرده‌ام که تا خودم را دلنشین نشان دهم». کمی بعد، وقتی نیک –مردی با سن بالاتر که به زودی معشوق او می‌شود- را برهنه در حال نقش بازی‌کردن روی استیج می‌بیند، احساس گزیدگی می‌کند، انگار که تمام حضار رو برگردانده باشند تا واکنش او را ببینند. در هرکدام از این لحظات، فرانسس به درون خود تنها از زاویه‌ی دید دیگران دسترسی دارد: مثلا جایی که به بدن پرماهیچه‌ی نیک خیره است، احساس نمی‌کند که او به نیک خیره است، برعکس، فکر می‌کند چشم نیک روی اوست.

در جنگی همیشگی با احساساتِ خود، فرانسس نگاه خود به زندگی جنسی را به عنوان قلمروی خطر، خشم با نوساناتی بین شادی و درد، محبت و خشونت ترسیم می‌کند. ناتوان از همقدم شدن با سرعت بالای زندگی احساسی، او غرق ابهام می‌شود و خود را نیز مانند دیگران گول می‌زند. پیام‌های درونی‌اش را می‌شنود اما نمی‌داند که بتواند به آنها اعتماد کند. او قیاس خوبی برای احساسات تردید آمیز ما در قبال هرچیز و همینطور احساس تردید ما به خودمان است. تصویری که او از عشق تجسم می‌کند، «افراطی در حوزه‌ی احساسات، بیش از اندازه سنگین و غیرقابل تحمل برای جسم و روح».

چنین ایده‌هایی اخیراً به ذهنم آمده‌اند. اینکه به حرف‌های مردان و زنانی گوش کنم که در قرنطینه‌، ازدواجشان دچار مشکل شده است. وقتی کنار هم بودن تحمیل می‌شود، به یاد رمان میدل‌مارچ و شخصیت دروثیا می‌افتم که به مویه می‌گفت «ازدواج شبیه هیچ‌چیز دیگری نیست. نزدیک هم بودن، چیزی افتضاح را با خود می‌آورد». فرهنگ و تمدن، ما را تشویق می‌کنند که زوج شدن را گسترش خود و جهانمان در نظر بگیریم: اما در مقیاس روزانه، مجاورت هر روزه با یک نفر می‌تواند سدی جلوی شکوفایی هر شخص باشد، چیزی که احتمالات را برای ما محدود می‌کند. تجربه‌ی ازدواجی که منجر به زندگی غم‌بار می‌شود، در رمان‌های بسیاری محل بحث است.

میدل‌مارچ، آنا کارنینا یا رخوت که سال 2006 توسط یک نویسنده‌ی تازه‌کار به اسم کریس کراوس نوشته شد و دِین خود را در قبال این ژانر پرداخت کرد. رخوت، یک زوج را دنبال می‌کند – شخصیت اصلی سیلوی که در رابطه با جروم است- و زمان و مکان، اروپای سال 1991 است. جروم درگیر سادومازوخیسمی دلپذیر در خصوص هولوکاست است (سیلوی این را درک نمی‌کند)، دختر نوجوانِ جروم با سیلوی رفتاری توام با خصومت دارد (سیلوی به هر قیمتی می‌خواهد موردپذیرش او قرار بگیرد)، و جروم از اینکه باز هم تاکسی بگیرد منع می‌کند (و سیلوی یک لوس آمریکایی است که فکر می‌کند لایق همه‌چیز است)؛ در چنین شرایطی آنها میلی محکوم به فنا برای سرپرستی گرفتن یک کودک یتیم رومانیایی دارند.

کراوس، کمدی «کنار هم بودن ناخوشایند» یک زوج را به ما نشان می‌دهد، کسانی که همدیگر را شکنجه می‌دهند و بحث‌ها و پس از آن رنجش‌هایی تکراری را بارها و بارها تکرار می‌کنند. ازدواجِ یوساریان در دامی یکسان در رمان تبصره‌ی 22 می‌افتد؛ ازدواجی در زمان جنگ، راه فرار توهم است و این تو را به محبوس تبدیل می‌کند. تنها شکل فرار از این رخوت در زندگی‌شان این بود که بچه‌ای داشته باشند. بچه‌ای که باعث می‌شد هدفی یکسان داشته باشند. اما آنها به همان دلیل هرگز صاحب بچه نمی‌شوند که جروم به سیلوی اجازه نداده بود تاکسی بگیرد. زوج‌ها، به بیان دیگر، ممکن است احساس رضایتی مبهم از این نزدیکی وحشتناک به دست بیاورند. به این معنی که از رخوت آزاردهنده‌ای که کنار هم تجربه می‌کنند، شاید حتی لذت ببرند. پس چه چیزی این نزدیکی را به چیزی کمتر افتضاح تبدیل خواهد کرد؟

نویسنده‌های کمی در قیاس با دی. جی. لاورنس در این سوال عمیق شده‌اند. یک فصل از کتاب رنگین‌کمان با حبس خودخواسته و طولانی‌مدت دو نفری که به تازگی جفت هم شده‌اند آغاز می‌شود. آنا و ویل برانگون در یک کلبه، عموما در تخت، روزگار را می‌گذرانند. حقیقت ولی این است که این زوج نمی‌توانند تا همیشه بی‌خیال از دست‌درازی‌ها و فشارهای دنیای بیرون به همین شکل زندگی کنند. «نیاز به صبح بیدار شدن، شستن صورت و یک موجود مفید در جامعه بودن» چیزی است که ویل نیاز به آن را پس از مدتی احساس می‌کند. آنا میلی ناگهانی و غیرقابل‌تحمل برای انجام کارهای خانه احساس می‌کند. چیزی که خیلی زود او را از الهه‌ی عشق به یک موجود غیرقابل‌تحمل تبدیل می‌کند. آنا انگار خطاب به یک بچه، به ویل می‌گوید «تو هیچ‌کاری برای انجام دادن نداری؟ و بعد با بی‌حوصلگی ادامه می‌دهد نمی‌توانی بروی نجاری‌ات را انجام بدهی؟» چیزی که به وین ناگهان احساس اضافی‌بودن می‌دهد.

چه چیزی معمولی و پیش‌پاافتاده‌تر از دعوای زن و شوهر وجود دارد؟ شیوه‌های مختلفی از آن حالا در خانه‌ها در هرکجای جهان در حال تکرار است: سرِ زنان شلوغ‌تر شده است، مردان بی‌استفاده می‌نمایند، زنان کج‌خلق‌تر شده‌اند، مردان در حبابی از تاسف برای خود فرو رفته‌اند و غرورشان جریحه‌دار شده است. اگر در رابطه‌ای طولانی‌مدت هستید و چنین نشانه‌هایی را ندیده‌اید، رابطه‌ی شما یا نمونه‌ای خیره‌کننده و یا یک بمب ساعتی است.

نبوغ لاورنس از آنجا نشأت می‌گیرد که با نشان دادن درگیری‌هایی کوچک، خبر از جَنگ در سطح ناهوشیار می‌دهد. در زیر سطح اختلاف‌های زناشویی، طغیانی خشن علیه فشار نزدیکی بیش از اندازه خوابیده است. احساس غضبِ آنا، چیزی فراتر از تحمل است، اینطور خشمِ خود که تاریک و برق‌آسا است را متوجه ویل می‌کند. او را اینطور می‌بیند که «سیاه، شبیه به چیزی شیطانی، او را دنبال می‌کرد، به او می‌آویخت، خود را به او تحمیل می‌کرد... و آنا تکرار می‌کرد تو کاری برای انجام نداری؟»

منظور این نیست که پای طرف در مسیر جاروبرقی شما باشد. چیزی بیشتر از این است. انگار سوزشی که شروع می‌شود و دائم بزرگ‌تر و ترسناک‌تر می‌شود. چنین تصویری: تمام فضای درونی و بیرونی من با یک شخص تقسیم شده است. هرچیزی که برای او رخ می‌دهد، برای من هم اتفاق می‌افتد. هرجا که بروم، او هم هست. صحبت فقط تکه‌ای از فَرشِ هال موقع جاروبرقی نیست؛ او همه‌جا هست.

اما این تناقض کلیدی «نزدیکی بیش از حد» است: با تشدید نزدیکی به کسی، بیشتر با او خودمانی نمی‌شویم؛ بلکه در لحظات عجیب‌بودن و متفاوت بودن او نیز حاضر خواهیم بود. خودمانی بودن در واقع، باید شامل درک نیاز دیگری به جدابودگی باشد و در غیر این صورت به شکلی تراژیک‌گونه رخوت از راه می‌رسد. این جوهرِ نگاه سیاه و همراه با خوشبینی مخاطره‌‌آمیزی است که لاورنس به عشق و ازدواج دارد. به نظر همین مسئله در زوج‌هایی که در قرطنینه گیر افتاده‌اند، طنین‌انداز شده است.

بی‌شک بیش از یک شکل از مشکلات زناشویی وجود دارد. برخی از دچار شدن رابطه به تنگناهرسی می‌گویند، برخی دیگر که سن بالاتری دارند، از این می‌گویند که این شرایط، احساس تنهایی آنها را در رابطه تشدید کرده است. با چنین احساسات ناامیدانه‌ای چطور می‌توانیم در نیمه‌ی دوم زندگی کنار بیاییم؟

رمان‌های کمی می‌توانند جوابی غنی‌تر از ویرجینیا وولف در خانم دلووی به این سوال بدهند. روایتی که او از زندگی در یک روز آفتابی در خانه‌ی یک نماینده‌ی محافظه‌کار پارلمان بریتانیا دارد. مدتی طولانی پس از پایان سن باروری و صومعه‌نشینانه در یک اتاق خواب برای یک نفر، کلاریسا اینطور تجربه‌اش را بازمی‌گوید «عجیب‌ترین احساس، نامرئی بودن است، دیده نشدن، ناشناخته‌بودن». او با ترس، افول زندگی خود را می‌بیند؛ نه تنها نزدیک شدن به پایان طول عمرِ قابل انتظار، بلکه ذره‌ذره نابود شدن احساس زنده بودن. با این حال، تناقض خانم دلووی این است که در عین حال که منظره‌ای ناامید تصویر می‌شود، تجربیاتی غنی به دست می‌آید و تصویر می‌شود. استیصال، نارضایتی بزرگ‌شونده‌ای که کلاریسا احساس می‌کند به خاطر میزان عشقی است که به زندگی دارد و همین بر او غلبه کرده است. حتی اینکه انرژی جوانی از دست رفته، به این شکل زیبا در اواخر داستان، خود را می‌نماید:

عجیب و باورنکردنی. شگفت‌انگیز: او هرگز اینطور خوشحال نبود. هیچ‌چیز به اندازه کافی نمی‌توانست کُند پیش برود، هیچ‌چیز به اندازه کافی باقی نمی‌ماند. همانطور که صندلی‌ها را راست می‌کرد و کتابی را سر جایش قرار می‌داد، به این فکر می‌کرد که هیچ خوشی‌ای نمی‌توانست با این برابر باشد. این پشت سر گذاشتن پیروزی‌های جوانی و یافتن شادی با برآمدن هر روزه‌ی آفتاب و دوباره روز شدن و کنار رفتن تاریکی بود.

منظور کلاریسا از پشت سر گذاشتن پیروزی‌های جوانی، عبور کردن از آن قِسم احساس خوشبختی است که در گروی امید به آینده و اتفاقات بعدی است. احساسی که ناگهان، زودگذر اما قطعی در برابر ماست و آن را در نگاه دیگران به خود نیز می‌بینیم.

این بینشی درست برای ما در این حبس تمام‌نشدنی به نظرم آمد. نقطه‌ی امن، امنیت جسمانی و آزادی را به پاندمی باخته‌ایم. اما در عمق شکست‌ها، چیزهایی هم به دست خواهیم آورد: شانس اینکه جستجوی دیوانه‌وار برای معنا و در مسیر آن تلاش برای راضی کردن همه را تمام کنیم و بفهمیم که خودمان کجا هستیم؟ رمان‌ها می‌توانند به ما نشان دهند که چطور زندگی کنیم، نه با دستورالعمل‌ها که با کنجکاوی‌هایی گسترده و سخاوتمندانه که آن را به وسعت جهان و هرچه در آن هست، گسترش داده‌اند.

پاورقی:

1. این شائبه وجود دارد که سقراط به طور کل واقعیت نداشته و افلاطون برای دادن زاویه‌ای جدید به نوشته‌هایش از این شخصیت استفاده کرده است. این مسئله از آن جهت موردتوجه است که سقراط هرگز چیزی از خود ننوشت. البته حالا به طور قطع می‌دانیم که سقراط وجود داشته و همانطور زندگی کرده که نقل شده است. با این حال افلاطون نوشته‌هایی هم دارد که در آنها از یک سقراط خیالی بهره گرفته تا جان کلام، بهتر درک شود.

2. برنده‌ی جایزه پولیتزر 1998 که رمان‌های زیادی نوشت و در بسیاری از آنها، شخصیت به اسم نیتن زوکرمن قهرمان‌ داستان‌ها بود. زوکرمن در واقع الهام‌گرفته از خود راث بود

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:9 ] [ گنگِ خواب دیده ]

ما می‌توانیم به مغز خود بیاموزیم تا بهتر بیندیشد. یکی از بهترین روش‌ها برای انجام این کار توسعه‌ مجموعه مدل‌های ذهنی است که در هنگام تفکر از آن استفاده می‌کنیم. شاید خواندن داستان اندیشمند جهانی برای شما جالب باشد و با این داستان منظور خود را توضیح دهم.
تازه زمانی که داستان ریچارد فینمن، فیزیکدان مشهور را خواندم فهمیدم که مدل ذهنی چیست و واقعاً تا چه اندازه سودمند خواهد بود. فینمن مدرک فوق لیسانس خود را از MIT و دکترا خود را از پرینستون گرفت. در آن زمان با اعتماد کامل وارد دپارتمان ریاضی شد و به حل مسائلی پرداخت که دانشجویان باهوش دکترا قادر به حل آن نبودند و به همین خاطر شهرت او افزایش یافت.
وقتی که از او ‌پرسیدند که چطور مسائل پیچیده را حل کرد فینمن می‌گفت که سلاح مخفی‌اش هوش نیست ، بلکه راهبردی بود که در دبیرستان آموخته بود. طبق گفته فینمن، معلم فیزیک دبیرستان از او خواسته بود تا بعد از کلاس بماند تا برای او چالشی تعیین کند.
معلم به او گفت، «فینمن»، «سر کلاس درس خیلی صحبت می‌کنی و سر و صدای زیادی راه می‌اندازی. می‌دانم علتش چیست. خسته هستی. پس می‌خواهم کتابی به تو بدهم. برو انتهای کلاس وگوشه‌ای بنشین و این کتاب را بخوان. هر زمان کل کتاب را خواندی و یادگرفتی، اجازه صحبت‌کردن داری.
بنابراین فینمن هر روز، در انتهای کلاس پنهان می‌شد و این کتاب را می‌خواند .
موضوع کتاب ، محاسبات پیشرفته با چرتکه بود. در این حین بقیه کلاس به روند عادی درس‌های خود ادامه می‌دادند. فینمن هم‌زمان با خواندن این کتاب محاسبات‌ قدیمی، مجموعه مدل‌های ذهنی خود را توسعه می‌داد.
فینمن نوشت : آن کتاب در مورد نحوه‌ مشتق‌گیری از پارامترهای زیر علامت انتگرال بود. مشخص شد که در دانشگاه به این مسئله زیاد پرداخته نمی‌شود و تأکیدی بر آن وجود ندارد. اما من فهمیدم که چگونه از آن روش استفاده کنم و من بارها و بارها از آن ابزار فوق‌العاده استفاده کردم. بنابراین به روش خودآموزی، از آن کتاب استفاده می‌کردم، روش‌های خاصی برای انتگرال‌گیری داشتم.
نتیجه این بود که وقتی سایر دانشجوها در MIT یا پرینستون در حل انتگرال‌های خاص مشکل داشتند،من می‌توانستم با روش محاسباتی که یادگرفته بودم به حل سریع مسئله‌ها بپردازم و جواب را به‌دست آورم. مشکل آن‌ها در این بود که نمی‌توانستند مسئله‌ها را با روش‌های استانداردی که در مدرسه آموخته بودند، سپس پیشرفت کردم و سعی کردم از عبارت زیر انتگرال مشتق بگیرم و اغلب این روش مؤثر بود. بنابراین، به دلیل حل انتگرال‌ها به شهرت بسیار رسیدم، تنها به این خاطر که از مجموعه ابزارهای متفاوتی نسبت به سایر افراد دیگر استفاده می‌کردم.
همه دانشجوها دکترا در پرینستون و MIT باهوش هستند. آن‌چه که فینمن را در انتگرال‌گیری از هم‌کلاسی‌هایش متمایز کرده‌بود، هوش او نبود. بلکه روش درک مسئله بود. او مجموعه گسترده‌تری از مدل‌های ذهنی داشت.

مدل‌های ذهنی

مدل‌های ذهنی

مدل ذهنی چیست؟
مدل ذهنی، نحوه‌ کار هر چیزی را توضیح می‌دهد. آن مفهوم، چارچوب یا دیدگاه جهانی است که در ذهن خود دارید که به شما در تفسیر دنیا و درک رابطه بین مسائل کمک می‌کند. مدل‌های ذهنی شامل باورهایی در مورد نحوه‌ فعالیت جهان است.
برای مثال، عرضه و تقاضا مدل ذهنی است که به شما کمک می‌کند تا نحوه‌ فعالیت اقتصادی را درک کنید. تئوری بازی، مدل ذهنی است که به شما کمک می‌کند تا چگونگی روابط را درک کنید. آنتروپی، مدل ذهنی است که به درک نحوه‌ عملکرد اختلالات و کمبودها کمک می‌کند.
مدل‌های ذهنی درک و عملکرد شما را هدایت می‌کنند. آن‌ها ابزارهای فکری هستند که برای درک زندگی، تصمیم‌گیری و حل مشکلات از آن استفاده می‌کنیم. یادگیری مدل ذهنی جدید روش جدیدی را برای بررسی دنیا ارائه می‌دهد.مانند یادگیری ریاضی به روش جدید فینمن.
مدل‌های ذهنی ناقص اما سودمند هستند. هیچ مدل ذهنی ساده‌‌ فیزیک یا مهندسی وجود ندارد که توضیح بی‌نقصی از کل جهان را ارائه کند، اما بهترین مدل‌های ذهنی از این رشته‌ها به ما این امکان را می‌دهد تا پل‌ها و جاده‌هایی را احداث‌کنیم ، فناوری‌های جدید را توسعه بدهیم و حتی به فضای بیرون جو هم سفر کنیم. همانطور که تاریخدان یووال نوآه هراری بیان کرد، «معمولاً دانشمندان اتفاق‌نظر دارند که هیچ تئوری ۱۰۰ درصد درست نیست. در نتیجه، آزمودن واقعی دانش حقیقت ندارد، اما سومند است.»
بهترین مدل‌های ذهنی ایده‌هایی هستند که بیشترین فایده را دارند. آن‌ها به‌طور گسترده در زندگی روزانه سودمند هستند. درک این مفاهیم به ما کمک خواهد کرد تا انتخاب‌های عاقلانه‌ای داشته باشیم و اقدامات بهتری انجام دهیم.

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:8 ] [ گنگِ خواب دیده ]

دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد

به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن"

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:7 ] [ گنگِ خواب دیده ]

علل مقاومت در برابر تغییر و راه‌کارهایی برای غلبه بر آن

حبیب‌اله رضایی ، فریبا حقانی*

دانشگاه علوم پزشکی اصفهان

چکیده: (۱۱۹۳۳ مشاهده)

مقدمه: پیشرفت‌های تکنولوژی، افزایش انفجار‌آمیز اطلاعات و علوم، لزوم تغییر در نیازهای آموزشی دانشجویان و تغییر در سیستم آموزشی را می‌رساند. محققان مقاومت در برابر تغییر را یکی از دلایل مهم عدم موفقیت تغییرات می‌دانند. هدف این مطالعه شناسایی علل مقاومت در برابر تغییر بر اساس مرور متون و ارائه راه‌کارهایی برای غلبه بر آن بود.

روش‌ها: در این مطالعه‌ی مروری، مقالات، کتب و پایان‌نامه‌های پایگاه‌های اطلاعاتی شاملSID، Magiran، Pubmed، google scholar و Eric در بازه زمانی 1379تا 1393با استفاده ازکلید واژه‌های تغییر رفتار، مقاومت در برابر تغییر، مدل‌های تغییر رفتار، مدیریت تغییر، مدیریت تحول و موانع تغییر و نیز ترجمه لاتین این واژه‌ها مورد جستجو قرارگرفت. مقالات به زبان‌های فارسی و انگلیسی وارد مطالعه شد.

نتایج: در جستجوی صورت گرفته 2538 مقاله، کتاب و پایان‌نامه یافت شد. پس از مطالعه مقالات با توجه به هدف مطالعه 52 مقاله، 2 پایان‌نامه و 7 کتاب مورد استفاده قرار گرفت. نتایج حاصل از این بررسی در دو دسته‌ی علل مقاومت در برابر تغییر و راه‌کارهایی برای غلبه بر این علل قرار داده شد. 16 دلیل شامل توجه و ادراک انتخابی، عادت، مسائل امنیتی، دلایل اقتصادی، انگیزه پایین، دلایل روانی، عوامل گروهی، عوامل فردی، نداشتن زمان کافی جهت تمرکز بر تغییر، سهیم نبودن کارکنان در ارزش‌های حاکم بر تغییر، فقدان نیاز آشکار، دلایل سیاسی، فقدان پشتیبانی، موانع فرهنگی و مدیریتی، تأمین و بازگشت و بی اعتمادی علل مقاومت در برابر تغییر بود. چند راه‌کار برای غلبه بر این علل ارائه شد.

نتیجه‌گیری: علل مقاومت در برابر تغییر متعدد و متنوع است. دلایل اقتصادی، دلایل امنیتی، سهیم نبودن کارکنان در ارزش‌های حاکم بر تغییر و فقدان پشتیبانی از مهم ترین دلایل مقاومت در برابر تغییر است. برای اجرای موفق تغییر، باید راه‌کار‎های مناسب غلبه بر این علل را به‎کار بست.

واژه‌های کلیدی: مدیریت تغییر، مقاومت در برابر تغییر، مدل تغییر رفتار

متن کامل [PDF 257 kb] (۵۹۲۹ دریافت)

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:5 ] [ گنگِ خواب دیده ]

🔹چرا دهه هشتادی از زندگی لذت نمیبرد؟

تاثیرات مخرب اینستاگرام خیلی بیشتر از چیزاییه که فکرشو بکنید!

۱-اتلاف وقت
۲-جایی برای جلب توجه بیشتر!
۳-ایجاد باورهای غلط
۴-وارونه سازی حقایق
۵-درگیر کردن ذهن و کم کردن تمرکز
۶-تاثیرات مخرب روی اعصاب مغز
۷-شکستن چارچوب های ذهنی
۸-افتادن در فاز مقایسه
۹-از دست دادن توانایی زندگی در لحظه
۱۰-ناامید شدن!

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:54 ] [ گنگِ خواب دیده ]

تاریخچه دزفول

براساس کتاب شهرهای ایران نوشته ایرج افشار دزفول شهری است که قدمت تاریخی آن به چندین هزار سال پیش می‌رسد.

«دزپل» یا «دژپل» را در اصطلاح محلی دزفیل و دسفیل گویند و مُعرب آن دزفول است. دزفول در زمان ساسانیان همزمان با ساختن پل در کنار آن بر روی دز به منظور برقراری ارتباط بین پایتخت جدید یعنی جندی شاپور و شوشتر بنا شده‌است. دز به معنی قلعه می‌باشد و احتمالا نام دزفول یا دزیل از نام همان پل مشتق شده‌است. به گفته حمدالله مستوفی در معجم البلدان نام دزفول عربی شدة واژه «دژپل» است که خود متشکل از دو واژه «دژ» و «پل» می‌باشد. دزفول در گویش محلی به نام‌های دسویل (desvil) دٍزفیل (dezfil)، دسپیل (despil) و دٍسفیل (desfil) نیز خوانده می‌شود. یکی از نام‌های دزفول اندامش بوده‌است و نام اندیمشک (صالح آباد سابق) از این نام مشتق شده‌است.

شهر دزفول در روی تپه‌ای به ارتفاع ۲۱۰ متر از رودخانه بنا شده و سرداب‌های عمیق دارد. مردم ساکن جندیشاپور پس از ویرانی این شهر توسط الوار به کناره رود دز مهاجرت کردند و بنای شهر دزفول کنونی را پایه ریزی کردند. دزفول از هجوم مغول محفوظ ماند . در طول تاریخ بعد از اسلام دزفول گاهی آباد و گاهی ویران گردید اما پیشرفت واقعی آن همزمان با بنای سد دز (سد محمد رضا شاه سابق) توسط ایتالیایی‌ها در ۳۰ سال اخیر به وجود آمد. این شهرستان در طول جنگ ایران و عراق آسیب‌های زیادی دید اما پس از جنگ بازسازی شده‌است.

دزفول، میراث‌دار تمدن باستان

وجود سوابق درخشان تاریخی و قرار گرفتن در سرزمینی که مهد تمدن‌ها و فرهنگ‌های متفاوت در پهنه تجربیات پر فراز و نشیب این دیار بوده است، دستاوردهایی ارزشمند و گرانبها در گستره میراث فرهنگی چند هزار ساله به همراه داشته است. از قدیمی‌ترین این آثار می‌توان «تپه‌های چغامیش» را که مجموعه‌ای از چند تپه کوچک و بزرگ در 40 کیلومتری جنوب شرقی دزفول است، نام برد که با حفظ و حراست از گنجینه‌ای کهن و نفیس در سینه مملو از مهر خود ، سندی ارزشمند از تمدن دیرینه ایران باستان بر جهانیان عرضه نموده است.

پل قدیمی دزفول

این پل که دو منطقه غربی و شرقی دزفول را بهم متصل می‌سازد و در حقیقت رابط راه دزفول - اندیمشک می‌باشد، بر پایه‌های پل قدیمی ساسانی بنا شده است. و به روزگار عضدالدوله دیلمی و به دوران صفویه و در عصر قاجاریه نیز تعمیر و ترمیم گردیده است.

جرج کرزن در مورد پل قدبم دزفول می‌نویسد:

در حدود غربی خاک بختیاری و حوزه نهایی آب دز، شهر جالب توجه دزفول واقع گردیده است (دزفول- دزپل). این نام به واسطه پل باشکوه مجاور آنست که بدون شک بدوره ساسانیان متعلق است. قسمت زیرین این پل از سنگ است و قسمت فوقانی که آجری است ظاهراً قدیمی تر می‌نماید، 430 یارد طول و بیست و دو طاق به شکل و اندازه مختلف دارد.

در طرف سرچشمه رودخانه چند آسیاب بر صخره‌ها ساخته‌اند که بوسیله پلهای سست بنیاد با سنگ‌فرش بهم مربوط شده است، این آسیابها به وسیله جریان رودخانه کار می‌کنند و منظره‌ای دیدنی دارند.

چغامیش

در جلگه‌ای که آبادی‌های شاه‌آباد در شمال و شلگهی در غرب و کهنک در شمال شرقی و دولتی و جلیعه در جنوب آن واقعند و در میان دشتی وسیع (40 کیلومتری جنوب شرقی دزفول) چند تپه گلی به نام چغامیش قرار گرفته‌است. تپه‌ها مرکبند از یک تپه بزرگ و نسبتاً مرتفع و چند تپه کوچک که در جنوب و جنوب غرب آن واقعند.

چغامیش پوشیده از کوزه شکسته‌های فراوانی بود که پس از اولین مطالعه و بررسی روشن شد از عهد پیش از خط باقی مانده‌اند.

کاوشگری‌هایی که از سال 1961 تا 1966 میلادی توسط موسسه شرقی دانشگاه شیکاگو انجام گرفت نشان داد که چغامیش شهری از دوران پیش از اختراع خط است و قدمت آن به حدود سی‌ و چهار قرن پیش از میلاد می‌رسد.

پل رودخانه کرخه

این پل که به نامهای «پل نادری» و «پی پل» هم نامیده می‌شود،‌ مقابل پاسگاه ژاندارمری کرخه و در شمال پل آهنی و جدید دزفول قرار گرفته است. این بنا در جاده دهلران قرار دارد و آثار یک دهانه، یک پایه قطور به عنوان پایه پل با ملاط گچ و تخته سنگهای تراشیده و چند دیواره که طاق پل را تشکیل می‌داده است، در این محل وجود دارد. اهمیت تاریخی آن به خاطر ارتباط غیر قابل تردیدی است که با آثار«ایوان کرخه» داشته است. گمان می‌رود که محلی برای تأسیسات ارتباطی منطقه شمالی و سرچشمه‌های «رود کرخه» با «ایوان کرخه» بوده است.

اتاق آقامیر

در کوچه آقامیر درخیابان طالقانی دزفول، یک ساختمان نیمه ویران به نام اتاق آقامیر یا منزل آقامیر و یا محل آقامیر باقی مانده است و پس از گذراندن سابات‌ها ( سعباتها) و دالان‌های پیچ در پیچ در نزدیکی «قمش سر به تاق آقامیر» این عمارت ویرانه با نقش و نگار در و دیوار شکسته وجود دارد. طول ضلع غربی عمارت 30/12 متر و عرض جبهه ایوان ورودی 5 متر است. این ایوان با پنج طاق رومی محدب و پنج طاق رومی مقعر که پشت سرهم قرار گرفته‌اند سقف بندی شده است. در این ایوان و بر دیوارهای آن نقاشی‌های اسلیمی زیبایی با زمینه قهوه‌ای و نقوش سفید خودنمایی می‌کند و در مرتبه دوم عمارت که گوشواره مانند است از انواع همین نقوش نفیس هنوز باقی مانده است. بنا،‌ نوسازی و تعمیر شده است و دارای یک اتاق با طاق رومی و سه دهانه ورودی به اتاقهای گچین و طاقچه‌ها است. در سمت چپ، اتاق به صورت دهانه یا قوسی رومی در آمده و دو طبقه است. دو قطعه گچ‌بری که بر دیوار جنوبی اتاق طبقه دوم باقی مانده، دارای نقش اسلیمی و زیبایی می‌باشد.

در فاصله کمی از این بنا، قمش آقامیراست که آب انباری است با پله‌کانی که از چندین متر پایین‌تر از سطح زمین، آب را از مجرای زیرزمینی بالا می‌آورده‌اند و دارای طاق و پلکانی بوده و آنرا در لهجه دزفول«قمش» می‌خوانند. از این قمش‌ها در دزفول هنوز آثار تعدادی باقی و از آن جمله قمش آمهدی است.

مقداری دور‌تر از اتاق آقامیر بنای «شوادون» آقامیر قرار دارند. شوادون در لهجه دزفولی و شوشتری به معنی شبستان است و از دیر باز مرسوم بوده که برای فرار از گرمای طاقت فرسای تابستان در درون سردابه‌هایی عمیق که از تابش آفتاب محفوظ بوده است، ساعات گرم روز را می‌گذرانیده‌اند، بدیهی است استفاده از این سردابه‌ها یا شوادون‌ها ضرورت زندگی ساکنین این منطقه بوده و به تناسب مکنت و ثروت و تفنن و تشخص صاحبان خانه‌ها در ساختمان آنها ذوق و ظرافت و سلیقه و هنرهای معماری و تزئینی بکار می‌رفته است که از نمونه‌های مشخص این شوادون‌های زیبا را می‌توان شوادون آقامیر که اکنون مخروبه است و شوادون منزل مهدوی نزدیک بقعه شاه رکن‌الدین را مثال زد.

حمام وزیر

در خیابان سی‌متری شریعتی نزدیک پل جدید دزفول و نزدیک به «اسیوهای رعنا» در کوچه باریکو، حمام وزیر واقع است. در رخت‌کن حمام فعلاً دو ستون سنگی با تراش مارپیچی باقی مانده است یکی به قطر 20/1 متر و ارتفاع 80/1 متر که در 92 سانتی‌متری بریده شده و یا شکسته شده و دوباره متصل گردیده است. سر ستون به ابعاد 65*65*65 سانتی متر می‌باشد و آثار دو سرستون در بدنه شمالی ایوان رخت‌کن حمام باقی مانده است. سقف ستونها و سقف ایوان رخت‌کن دارای چهار طاق رومی بلند، دو قسمت اصلی و یک ایوان شاه نشین با سقف طاق رومی و بر گرداگرد پایه‌های سقف یکی از ستونها، لچکی‌های هندسی منظم گچی جلب توجه می‌کند.

در اول کوچه باریکو نزدیک به حمام وزیر چهار قطعه ستون سنگی شکسته و دو قطعه ستون سنگی یا پایه آن با نقش مارپیچی ظریف فرو افتاده که از حمام وزیر خارج کرده‌اند.

حمام کرناسیون

در کنار رود دز شهر دزفول و در محله قدیمی کرناسیون قرار دارد که با وجود تعمیرات مکرر، اسلوب بنا قدیمی است و دارای رخت‌کن و صحن و ایوان تکراری مقعر و محدب است.

حمام شاهركن الدین - آثار تاریخی دزفول

حمام شاهركن الدین كه از بناهای كه از بناهای تاریخی دوره صفوی می باشد در مركز محله ای با همین نام و در میان مجموعه ای فرهنگی مذهبی شامل مسجد، مدرسه علمیه و بقعه شاهركن الدین ، واقع است. این حمام همچون دیگر حمام های عمومی عهد قدیم ، شامل سربینه ، میان در گرمخانه آتشدان و ... می باشد .آب حمام از چاه موجود در بقعه شاهركن الدین تأمین می گردیده و در حوض هایی كه در پشت نام حمام واقع است ذخیره می شده است . سربینه حمام كه به شكل هشت ضلعی می باشد شامل ایوان هایی است كه در محل رختكن بوده و حوض هشت ضلعی زیبایی در مركز سربینه قرار دارد .

ایوان کرخه

در 20 کیلومتر شمال‌غربی ویرانه‌های شوش و تقریباً به همین فاصله در جنوب غربی شهر دزفول آثار کاخ معظمی از دوره ساسانیان، طرف راست رود کرخه پدیدار است. نام این مکان ایوان کرخه بوده و به همین اسم نیز در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. در میان آثار موجود بقایای باروی عظیمی دیده می‌شود که در محوطه‌ای به فاصله تقریباً سیصد متری گوشه جنوب‌شرقی، آن ساختمان طویل آجری موجود بوده که اکنون بخش عظیمی از آن از بین رفته و نیمه کمتر آن سرپا مانده است. از روی نیمه باقیمانده این کاخ ویران چنین دستگیر می‌شود که ساختمانی به طول 46 و عرض 5/14 متر بر فراز باروی شرقی این محوطه وجود داشته و با در نظر گرفتن طاق هلالی آجری و سایر مشخصات بنا معلوم می‌گردد که تالار با شکوهی را تشکیل می‌داده است که از درون آن می‌توانسته‌اند جریان آب کرخه و جلگه پهناور خوزستان را تا چندین فرسخ بنگرند.

در این کاخ آثار ساختمانی تالار بزرگ با شکوهی برجای مانده است که مخصوص اجرای مراسم درباری پادشاهان ساسانی بوده است

بند بالا رود

بر روی رودخانه دزفول که قسمتی از رود دز می‌باشد، در محلی معروف به بند بالا رود، در شمال غربی دزفول آثار سه دیوار در جبهه جنوبی و دو غرفه بر روی دیوار بدنه اصلی و دو دهنه اصلی و یک طاق فروریخته باقی مانده که به لهجه مردم دزفول «اُسیوای گله گه بولویی» خوانده می‌شود. به معنی آسیابهای گله گه بالا.

بقایای بند یا پلی که در ضلع شرقی رودخانه دز در این نقطه باقی مانده‌اند شامل یک طاق بزرگ و دو طاق کوچک است که پایه‌های آن در داخل اب رودخانه بوده و دو طاق کوچک که چنین به نظر می‌رسد که در پایه بند یا پل قرار داشته‌اند، سه ردیف پایه‌هایی که در امتداد رودخانه و در قسمت جنوبی دیده می شود با ملاطی از گچ و خاکستر و دو ردیف آجر که تکرار می‌شود و قسمتهایی از سنگ ساخته شده‌اند. در منتهی الیه سمت شرق، دیوارهای عمود بر رودخانه با سنگ تراشیده ساخته شده‌اند و هرچه به وسط رودخانه نزدیکتر می‌شود بر مقدار آجری که در بنا بکار رفته افزوده می‌گردد. این اثر بی‌شک بازمانده از دوران ساسانی است.

بنای دیگر بند بالا رود «اوسیو گله گه دومنی» یا آسیابهای گله گه پایینی می‌باشد که به فاصله حدود سیصد متر از بند بالا رود و در همان سمت رودخانه قرار دارد .

اسیوا رعنا

در غرب شهر دزفول در کنار رودخانه دز بعد از اسیوای گله گه، درست چسبیده به پهنه‌ای که اکنون پل جدید آهنین و سیمانی دزفول ساخته شده است و در محل معروف به رعنا می‌باشد.

هورمس

در کنار جاده آسفالته پایگاه هوایی، پس از پل کرخه و بعد از ویرانه‌های ایوان کرخه در سمت راست جاده به فاصله 5/2 کیلومتر از آثار ایوان کرخه ویرانه بنای آجری بلندی قرار دارد که از کنار جاده، درمیان تپه‌های گلین جلب توجه می‌کند و در فاصله ششصد متری جاده و در سمت راست جاده کرخه- دهلران واقع است.

کاروانسراهای دزفول

در شهر دزفول، از روزگار آبادانی آثار ویرانه یا نیم ویرانه‌هایی بجای مانده است که شاید به روزگار حکومت «واختشتوخان» ، در دوران صفوی بنا شده و رونق داشته‌اند.

دو کاروانسرا از بازمانده ویرانه‌های کاروانسراها و بازارها، نیمه سالم بازمانده و امروز نیز مورد استفاده پیشه‌وران و انبار داران و بازرگانان است که نام یکی افضل و نام دیگری کاروانسرای قندی است و در شهر دزفول واقعند.

آقا رودبند

رودبند نام امامزاده و محله ای در دزفول که آرامگاه این امامزاده در آن واقع است.

آقا رودبند نوه "شیخ صفی الدین اردبیلی" و پدربزرگ شاه اسماعیل صفوی بود که به "دزفول" آمده و با انجام کراماتی مردم دزفول را به آیین تشیع دعوت نمود. خواجه سلطان سید علی، مشهور به "شاه رودبند" یا "آقا رودبند"، قطب العارفن، زبدة السالکین، صاحب کشف و کرامات جلی، نسب شریفش با 22 واسطه به امام موسی کاظم (ع) می رسد.

گویش دزفولی

گویش مردم این شهرستان بسيار زيبا و جذاب است كه شباهتهايي نيزبه گويش شوشتری و تاحدی گویش بختياري دارد و اصل اين لهجه و گويش بر گرفته از فارسي پهلوي ميباشد و اين مطلب در آوا شناسي گويش دزفولي كاملا مشهود است.

آثار تاریخی

مهم‌ترین اثر تاریخی دزفول پل قدیم است که شاپور اول ساسانی به کمک اسیران رومی آن را بر روی رود دز بنا کرد که به همین دلیل به پل رومی نیز مشهور است.واين پل قدمتي قريب به 1700 سال را دارد . همچنین قلعه‌ای نیز برای حفاظت از آن عمارت کرد که اکنون در محل قدیمی آن محله‌ای به نام قلعه وجود دارد. در ساختمان بجا مانده کنونی این پل آثار معماری ساسانی و صفوی دیده می‌شود. در دوران پهلوی، به دلیل خراب شدن دهانه‌های میانی این پل، دو دهانه بتونی احداث نموده‌اند که آن را قابل تردد می‌کند.

از قدیمی‌ترین آثار تاریخی شهر می‌توان به محوطه‌های پیش از تاریخ، پل ساسانی(با ۱۴ دهانه اصلی و ۱۲ دهانه فرعی)، بافت زیبای معماری سنتی و بناهای قدیمی اشاره نمود. آسیاب‌های دزفول، مسجدجامع، بقعه متبركه سبز قبا(ع)، بازار قدیم شهر، مسجد لب خندق، بقعه شاه ابوالقاسم، مجموعه تاریخی شاه رکن‌الدین، بقعه محمدبن‌جعفرطیار، بقعه‌رودبند و خانه تیز نو(اداره میراث فرهنگی دزفول) از جمله مناطق دیدنی و تاریخی این شهرستان به شمار می‌آیند. فرآورده‌های چوبی، نمدمالی، گیوه دوزی، سبدبافی، خراطی، نازک کاری چوب از قبیل قلیان، زیرقلیان، شمعدان، چوب لباسی، نمکدان و غيره از جمله صنایع دستی مردم شهرستان دزفول به شمار می‌آید. ازدیگر صنایع این‌منطقه می‌توان ورشوسازی را نام برد.در شهرستان دزفول کارگاه‌های ورشوسازی نیز دایر است و در آن‌ها وسایل‌چای خوری و سینی و منقل تهیه می‌شود. قلم‌زنی روی طلا و نقره و زرگری‌ نیز در این شهرستان رواج دارد. مکان‌های دیدنی و تاریخی از قدیمی‌ترین آثار تاریخی شهر می‌توان به محوطه‌های پیش از تاریخ، پل ساسانی(با ۱۴ دهانه اصلی و ۱۲ دهانه فرعی)، بافت‌زیبای‌معماری سنتی و بناهای قدیمی اشاره نمود. آسیاب‌های دزفول،مقبره يعقوب ليث صفاري،تپه هاي چغاميش، مسجدجامع، بقعه متبركه سبز قبا(ع)،منطقه سردشت،منطقه شهيون،منطقه ليوس،ميان كوه، بازار قدیم شهر، مسجد لب خندق، بقعه شاه ابوالقاسم، مجموعه تاریخی شاه رکن‌الدین، بقعه محمدبن‌جعفرطیار، بقعه‌رودبند و خانه تیز نو(اداره میراث فرهنگی دزفول) از جمله مناطق دیدنی و تاریخی این شهرستان به شمار می‌آیند.

زیارتگاه‌ها و آرامگاه‌ها

از اماکن مذهبی دزفول که زوار بسیاری دارد می توان به آرامگاه حزقیل نبی (Ezekial) پدر دانیال نبی يا به عبارتي "بابا حزقيل" ، بقعه امامزاده رودبند پدربزرگ شاه اسماعیل صفوی و نیز امامزاده سبزقبا برادر تنی امام رضا و همچنین بقعه محمد بن جعفر طیار شوهر ام کلثوم دختر امام علی اشاره کرد.در ضمن تعدادي امامزاده ديگر نيز د اين شهر زيبا موجود است .

[ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:53 ] [ گنگِ خواب دیده ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ




خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار


حسن پوش
امکانات وب
<

کد هدایت به بالا