|
لبخند بزن لحظه ها را دریاب
| ||
|
حال دل گاهی خـراب و گاه گاهی روبه راه [ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:52 ] [ گنگِ خواب دیده ]
فکر میکردم اگر اینهمه مسئولیت روی دوشم نبود و اینقدر محدودیت زمانی نداشتم، کارهای بزرگتری میکردم و اتفاقات خوبتری میافتاد. فکر میکردم اگر تنها بودم و کسی نگرانم نمیشد، کسی از من توقعی نداشت و کسی انتظارم را نمیکشید؛ امکانم برای موفقیت بیشتر بود. فکر میکردم احساسات، دست و پای مرا بستهبودند و تعلقاتم به همه چیز، مرا از افقهای روشن جهان، دور تر میکرد. [ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:51 ] [ گنگِ خواب دیده ]
در پاورقی صفحه۶۴ از کتاب سفرنامه دمورگان گفته شده است که سردار علیمراد یکی از خوانین طایفه زلکی بوده که علیه نادرشاه قیام کرد هرکس کتاب دمورگان را خوانده باشد میداند که مترجم آن جناب جهانگیر قائم مقامی است که وی مدتی در دیار بختیاری اقامت داشته و همچنین در دورهی محمدرضا پهلوی درسال ۱۳۳۵ شمسی این کتاب را ترجمه و چاپ کرد حتی کسی که کتاب را نداشته باشد طبق ادبیات سطر دوم پاورقی همین صفحهی۶۴ یعنی آنجا که گفته شد(...و دمورگان در اینکه آنها را طایفه ای غیر از ...) آری جناب قائم مقامی چون رشته اش تاریخ بود نسبت به تاریخ زلکی و بختیاری مقداری شناخت داشت ولی میزان شناخت وی نسبت بتاریخ زلکی از دور دستی بر آتش داشتن بوده و ایشان تسلط کاملی بر تاریخ زلکی نداشت و به همین خاطر مطالبش در پاورقی صفحه۶۴ ایراداتی دارد پس این جناب قائم مقامی( در سال ۱۳۳۵ شمسی یعنی دوره پهلوی دوم) بودند که نوشتند سردار علیمراد از خوانین طایفه زلقی بود و این مطلب را دمورگان در عهد ناصرالدین شاه از زبان اصلان خان ننوشته است در قسمت قبل نیز توضیح دادیم مراجع اولیه و اصلی چون تاریخ جهانگشای نادری و عالم آرای نادری و دره نادری سردار علیمراد را خان خطاب نکردند ولی در کتاب دُرهی نادری و کتاب تاریخ ایران نوشتهی سرجان ملکم که در پاورقی بدان اشاره شد هرگز سخنی از طایفه و تیره سردار علیمراد نیامده پس جناب قائم مقامی بر اساس خواندن این دو کتاب متوجه شد که جنگی بین نادرشاه و بختیاری رخ داد و شرح واقعه را از این دو کتاب خوانده پس دریافتیم که هرگز دمورگان و اصلان خان کلامی درباره جنگ نادری و سردارعلیمراد نگفتند و اگر استاد جهانگیرقائم مقامی نوشتند ایشان از خوانین طایفه ی زلکی بود بخاطر جایگاه بالای سردار علیمراد و کار سختی که انجام داد وی را خان خطاب کرد اگر به شورشهای متعدد اواخر صفویه تا زمان تاجگزاری نادرشاه دقت کنید می بینید تمام سران قیام انگیزه ای که برای قیام مطرح کردند عامل پیوستن مردم به آنها شد فراموش نکنیم در طول تاریخ افرادی بودند که خود توانستند به مناصب بالایی برسند بدون آنکه موروثی صاحب آن شده باشند مثلا نادرشاه پدرش رعیتی پوستین دوز بود که توانست شاه شود رضاخان پدرش یک نظامی ساده بود و توانست شاه شود یعقوب لیث یک رویگر زادهی ساده بود ستارخان که شد سردار ملی بزاز بودند و منصب موروثی نداشت یا ایلخانی بختیاری جدشون حیدر پاپی در بختیاری هیچ منصبی نداشت و...
●البته اگر به متن کتابهای دمورگان دقت شود خواهید دید که دمورگان واضح نوشته است که من برای نقشه برداری از منطقه و خصوصا قالیکوه به نزد اصلان خان رفتم ولی او به من گفت سریعا اینجا رو ترک کنم و چون جان خود را در خطر دیدم نتوانستم نقشه برداری کنم و این قسمت در کتابم سفید مانده.بزبان ساده تر دنورگان فرار کرد.پس اصلان خان با دمورگان رابطه صمیمانه ایجاد نکرد که با وی از تاریخ زلکی گفتگو کرده باشد
و تصویر آخری مربوط به کتاب تاریخ کامل ایران نوشتهی سرجان ملکم است که سرجان ملکم در قاجاریه در ایران بود و همانطور که گفته شد نویسندگان در دوره های قاجاری و بعدش سردار علیمراد را علیمرادخان نوشته اند و این درحالیست که کتابهای اصلی و مرجع و اولیه هرگز وی را خان نگفته اند
[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]
خاطرات آدم های مسمومی که مثل باد می مانند و هر لحظه به سویی کشیده می شوند و تو را با گرمای این شهر لعنتی تنها می گذارند تلخترین تجربه هر فرد در زندگی است. [ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:46 ] [ گنگِ خواب دیده ]
کاغذ پاره های که گوشه اتاقم انبار شده بود را برداشتم،می خواستم که تمام آن نوشته های گندیده ای که روی تن کاغذها جا خوش کرده اند را بسوزانم. [ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:46 ] [ گنگِ خواب دیده ]
در آینه نگاه می کنم،سفیدی ریش هایم نشان می دهد که به تازگی دچار درماندگی پا برجا شده ام .از لودگی این دنیای مزخرف خسته شده ام و می خواهم دوستی خودم با اورا به دست فراموشی بسپارم. می خواهم از او روی بر گردانم و به بی حیاییش نیشخند بزنم. این زمانه باید بداند که من عوض شده ام و دیگر نمی تواند از ساده لوحی من سو استفاده کند و من را به بازی بگیرد. در من خیلی چیز ها تغییر کرده است.چیز هایی که زمانی برایم به اندازه جانم قیمت داشت و امروز برایم به اندازه پول سیاهی نمی ارزد. زمانه باید بداند که حتی در همین لحظه ،اگر آواز نماشی مرگ را هم بسراید و بخواهد جانم را بگیرد برایم فرقی ندارد و دیوانه وار آن آواز را فریاد می زنم. تمام گیتی باید بداند که دوران اظطراب و نومیدی آنقدر برایم طولانی شده است که، پنداری تمام روزهایم،روز فتح ناکامیست. انگار من و آرزوهایم، در جزیره متروک زندگی پنهان شده ایم، و نمی خواهیم که دیگر در این زجر آباد اجباری زیست کنیم. دنیا باید بداند که من و تمام آرزوهایم در گذران زندگی هیچ دست آویزی نداریم و نخواهیم داشت. یک لحظه کمتر نفس کشیدن را به پر کردن ریه های زنگار زده ترجیح می دهیم. نمی خواستم که نوشته هایم دوباره رنگ سیاهی بگیرد و این غم نامه را بنویسم ،ولی انگار که من محکوم شده ام به شستن چشم هایم با اسید زندگی. تو ای هم سرنوشت بیا و من را از آتشی که هیزم آن را خودم افزوده ام نجات بده و نگذار که من در این خراب آباد تنها بسوزم. بیا دست هایم را بگیر و من را از این دوزخ زمینی نجات بده و صدای ضجه هایم را بشنو. اگر تو در کنارم باشی بار دیگر به تو قول می دهم که فریادم،این سکوت ترسناک را بشکند و دیوار کاهگلی اش را فرو بریزد. می دانی که مرگ در سکوت برایم خوشایند نیست ،تو بیا تا آزادانه حلق آویز شوم،ودر وقت جان کندن سرود چشمانت را زمزمه کنم. [ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:45 ] [ گنگِ خواب دیده ]
اگر دنبال علت از پی معلول میگردی ازاین پس در قبال حس ما مسئول میگردی
خودآزارم اگرچه خوب میدانی که معشوقی وفا کن جان من یارا چنین معقول میگردی [ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:45 ] [ گنگِ خواب دیده ]
گاهی دوست دارم جهان را انتزاعی و با چشمان برهنه ببینم،که در آن مجبور نباشم آدم ها را با پشت سرم نگاه کنم و هیچ خصومتی بین من و آن ها نباشد. می خواهم آثار بزرگانی مثل ارسطو،افلاطون و... را در آغوش بگیرم و با کلمات و واژه های کتاب هایشان حمام کنم و خودم را چنان تطهیر کنم که از این هستی گرایی فاصله بگیرم. با این کار شاید این آشتی ناپذیری با خودم حل شود و بقایای پوسیدهء افکارم که من را در این حصار ذهنی نگه داشته اند از بین برود. شاید آنها بتوانند با بیانی ویرانگر من را از این مخمصه نجات دهند،و احساس عدم وجودم به ابدیت تبدیل شود. گاهی می خواهم در زندان کلمات ایشان خودم را با اعمال شاقه مجازات و مصرانه شکنجه دهم. می خواهم با شرلوک هلمز چای بنوشم هر چند می دانم به مذاقش خوش نمی آید.گاهی هم می خواهم با پدر روحانی ایی که کاراکتر اصلی داستان های مذهبی است،در صومعه قرار بگذارم و به گناهان کبیرهء خود اعتراف کنم تا او من را مثابهء یک آشوبگر بداند و حکم اعدامم را امضا کند. هیچ منطق فرضی ایی در ذهنم جای نمی گیرد،فقط باید بنگرم تا بدانم کدام یک از کاراکترها می توانند باعث انحرافم از موضوع اصلی نوشته هایم شوند. هر چند که می دانم هیچ موضوعی در کار نیست و فقط برای تشویش ذهن بیمارم و به قصد آزارگری خودم هست که با این فرهیختگان می خواهم مجادله کنم. امیدوارم آن ها دچار نسیان شوند تا دیگر من را با حرف های فلسفی مآبانه شان آزار ندهند. این آرزوی شخصی من است و قصد بی احترامی به مکتب های لیبرالیسم ،و سوسیالیسم ،و چپ و راست را ندارم. این مکاتب می خواهند عدم وجود من را توجیه کنند و من توجیه پذیر نیستم.راستش را بخواهید مثل این می ماند که یاسین در گوش خر بخوانند. آن ها ایدئولوژی هایشان را نشخوار می کنند و تفاله های آن را بالا می آورند. من نمی توانم تفالهء کرم زده شدهء این مکاتب را ببلعم. ترجیح می دهم در حیاط خانهء کلنگی ام بنشینم و هویج گاز بزنم تا چشمانم تیز بین تر شود. [ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:44 ] [ گنگِ خواب دیده ]
مجبور شدم که قاتلم را بکُشم [ دوشنبه ششم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 12:57 ] [ گنگِ خواب دیده ]
در تاریخ ایرانِ باستان کمتر نامی چنین باوقار و هیبت به گوش میرسد که در آن آوای اندیشه، شمشیر و سازندگی همزمان طنینانداز باشد و شاپور از آن جمله است. او نه تنها شاهی بزرگ از دودمان ساسانی بود، بلکه به تعبیر سنگنوشتهها فرزند «مزداپرستِ ایزدتبار» اردشیر بود و از همان آغاز نگاهش نه به یک پادشاهی که به «جهانشاهی» دوخته شده بود. شاپور یکم ساسانی، جهانبینی ایرانیاش و سنگنگاره پیروزیاش در تاریخ ایرانِ باستان کمتر نامی چنین باوقار و هیبت به گوش میرسد که در آن آوای اندیشه، شمشیر و سازندگی همزمان طنینانداز باشد و شاپور از آن جمله است. او نه تنها شاهی بزرگ از دودمان ساسانی بود، بلکه به تعبیر سنگنوشتهها فرزند «مزداپرستِ ایزدتبار» اردشیر بود و از همان آغاز نگاهش نه به یک پادشاهی که به «جهانشاهی» دوخته شده بود. در روزگاری که دودمان اشکانی به خواب فرسودگی فرو رفته و ایرانزمین به جولانگاه خاندانهای نیرومند محلی و یورشهای خارجی بدل شده بود، اردشیر بابکان در نبردی که بیشتر رنگ جهانبینی داشت تا صرفا سیاسی، پرچم قیام برافراشت. در این قیام فرزند او شاپور نه کودکی خام که جوانی [احتمالا ۱۶ تا ۱۸ساله] همراه، همدل و همسلاح پدر بود. او در کنار پدرش اردشیر بابَکان نخستین طعم نبرد، سیاست و فرماندهی را چشید و در سایه همان نبردها پخته و پرورده شد. سنگنوشتههای نقش رجب و کتیبه کعبه زرتشت با آبوتاب تمام از او یاد کردهاند. در نقش رجب، جایی که اردشیر تاج شاهی را از دستان اهورامزدا میگیرد شاپور در هیاتی جوان در پشت پدر ایستاده با چهرهای محجوب اما استوار این تصویر خبر از جانشینی میدهد که نه بهزور که به شایستگی در صف ایستاده است. اردشیر در سالهای پایانی سلطنتش دانسته بود که شاهیاش تنها با جانشینی نیرومند ادامه خواهد یافت. از همین رو بهتدریج شاپور را وارد دایره قدرت کرد. به روایتی، برخی شاهان تابع یا ساتراپهای غرب ایران، در همان دوران، به شاپور «باج و گزیت» میدادند. او در اداره استانها، مدیریت جنگها و سرکوب شورشها نقشی محوری یافت. اگر اردشیر شاه بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی بود شاپور شاه سازنده و توسعهدهنده آن بود و این نکته پیش از آنکه رسما به تخت بنشیند نزد نخبگان و سرداران شناخته شده بود. شاپور پیش از آنکه شاه شود، شاهزادهای دیوانی و رزمی بود، مردی که در سنگنوشتههایش از پزشکان، دبیران، موبدان و معماران یاد میکند از همان آغاز نشان داد که جهان او فقط میدان نبرد نیست؛ بلکه میدان اندیشه، هنر، دین و فرهنگ نیز هست. شاید به همین دلیل در سدههای پسین حتی دشمنانش از او با احترام یاد کردند و نامش در کنار شهریارانی چون کوروش و داریوش در ردیف بزرگان آمد. در باب جانشینی او اما اختلافهایی هم هست؛ روایت طبری از رقابت شاپور با یکی از برادرانش میگوید که در میانه لشکرکشی اردشیر به گرگان با شورش و اختلاف همراه شد؛ اما چه آن ماجرا درست باشد یا نه دستکم میدانیم که انتقال قدرت آسان و بیحاشیه نبوده است. حتی در کتیبههای شاپور، گرچه خود را «شاهنشاه ایران و انیران» مینامد؛ اما همواره یاد میکند که پدرش اردشیر زنده بود و بر تخت پادشاهی او را نشاند؛ این نکته افزون بر ادب رسمی گواهِ انتقال مشروع و نهادینه قدرت است. لحظه نشستن شاپور بر تخت شاهی احتمالا در حوالی سال ۲۴۰ میلادی بود که نه فقط یک انتقال قدرت که آغاز دورانی تازه بود. شاپور [در زمان به تخت نشستن باید مردی جوان در حدود ۳۰ تا ۳۵ساله است] از همان آغاز چشم به امپراتوری روم دوخت، مرزهای غربی را بهدقت ارزیابی کرد و مناسبات با کانونهای دینی و فرهنگی را سازمان داد؛ اما هیچیک از این تحرکات در خلأ پدید نیامد! بلکه همه از تجربههایی بود که از پدر و از صحنههای جنگ و از نبض سیاست آموخته بود. شاپور آنگاه که بر تخت نشست، تنها وارث تاج و تخت اردشیر نبود؛ وارث رویایی بود که ایران را بار دیگر کانون تمدنِ جهانی میخواست. در بهار سال ۲۴۳ میلادی درحالیکه تنها ۳ سال از پادشاهی شاپور میگذشت گوردیان سوم امپراتور جوانِ روم با رویای پا جا پای اسکندر مقدونی نهادن به سوی فرات لشکر کشید؛ شاپور خود فرماندگی جنگ را به عهده گرفت و از تیسفون به میدان شتافت؛ لشکر ایران و سپاه روم در نزدیکی شهر میسیکه (فلوجه در عراق کنونی) به هم رسیدند و در نبرد مَشیک ایران و روم به هم تاختند و رومیان چنان در هم کوبیده شدند که امپراتورشان نیز به دست ایرانیان کشته شد و آرزوی اسکندر شدن را به گور برد. کتیبههای ایرانی بهصراحت مینویسند: «او را بکشتیم و رومیان را در فرات غرق کردیم.» اگرچه منابع رومی تابآوری این حقارت و کشتهشدن امپراتورشان را نداشتند با تحریف گفتند: مرگ گوردیان مفلوک بر اثر خیانت و کشتهشدن توسط همراهانش بود. پس از این شکست، رومیان دیگر رمقی برای جنگ نداشتند، امپراتور «مارکوس یولیوس فیلیپوس» ملقب به «فیلیپ عرب» که جانشین گوردیان شده بود، ناگزیر به صلح آمد؛ نه به شیوه دیپلمات که مانند باجگزار. «شاپور در نقشرستم با افتخار نوشت که او زانو زد، باج داد و فرمانبردار شد.» امیران و افسران رومی تاب این حقارت را برنتافتند و نهایتا در سال ۲۴۹ میلادی یکی از ژنرالهای برجسته فیلیپ عرب به نام گایوس دسیوس که بهسوی دانوب فرستاده شده بود تا شورشهای محلی را فرونشاند از سوی سپاهیان خود بهعنوان امپراتور اعلام شد و در نبردی در نزدیکی ورونا در روم، در جنگی خونش را بریخت. دسیوس تنها دو سال (۲۴۹-۲۵۱ میلادی) امپراتور بود و سرانجام در نبرد با گوتها کشته شد و این چرخه کوتاهمدت ژنرالهای رومی که امپراتور میشدند در سال ۲۵۳ میلادی شکست و یکی از قویترین ژنرالهای تاریخ روم به نام والِریَن امپراتور روم شد. والرین، برای بازیابی هیبت رومی و خاموشکردن آتشِ بیاعتمادی در دل لژیونها، چارهای جز رویارویی با ایران ندید. امپراتور مغرور گمان میبرد با یک یورش حسابشده، این شاهِ موبدزاده را به عقب خواهد راند، پس در سال ۲۶۰ میلادی با سپاه مجهز و بسیار بزرگ ۷۰ هزارنفری به منطقهای به نام ادسا در منطقهای که امروز مرز میان ترکیه و سوریه است شتافت و ازسوی دیگر شهریار ایران نیز سپاه بدانجا کشید و ایرانیان و رومیان به هم تاختند؛ فرجام این جنگ آن شد که خیالپردازیهای امپراتور و سپاهش با نبوغ نظامی شاپور فرو بریزد و والریان را واداشت تا نخستین امپراتور تاریخ روم باشد که اسیر میشود! آری رومیان شکست سختی از ایرانیان خوردند و امپراتورشان و بسیاری از سناتورها و ژنرالهایشان و [شاید] رقمی بین 50 تا 60هزار سرباز رومی به اسارت دست شاپور درآمدند. شهریار ایران دستور داد صحنه اسارت امپراتور روم در نقشرستم در زیر آرامگاه داریوش بزرگ هخامنشی حجاری شود. نقشبرجسته اسارت والرین در نقشرستم نمایانگر پیروزی شاپور اول بر امپراتور روم است. شاپور سوار بر اسب باوقار و اقتدار در مرکز قرار دارد، والرین زانو زده و در حال تسلیم به شاهنشاه ایران است در کنار آنها فیلیپ عرب ایستاده و نمایانگر صلح پیشین است. این تصویر، نمادی از برتری ایران بر روم و پایان یک دوران است. قرارگیری نقشبرجسته زیر آرامگاه داریوش بزرگ نیز نشانگر پیوند تاریخی و مشروعیت شاهان ساسانی با شاهنشاهی هخامنشی میتواند باشد که عظمت ایران را در تاریخ ثبت کردهاند. روایت دروغ غربیان از دوران اسارت امپراتور و رومیان در ایران هیچ چیز برای وجدان رومی خوارکنندهتر از آن نبود که ببیند شاهنشاه ساسانی نه تنها ارتش روم را درهم شکسته بلکه امپراتورِ زنده را نیز در زنجیر کشیده است! از همین رو مورخان بیزانسی در قرون بعدی آن واقعه را نه بهمثابه یک گزارش تاریخی که بسان اسطورهای معکوس نوشتند؛ اسطورهای از تحقیر، خشم و تخلیه روانی یک امپراتوری زخمخورده! در برخی متون بیزانسی همچون آثار زوسیموس و یوحنا مالالاس شاپور، شاهنشاه ایران؛ در مقام فاتحی ظالم، قسیالقلب و تحقیرگر تصویر میشود. در کتابهایشان گفتند: شهریار ایران امپراتور رومی را چون بندگان دربار به صف ایستاند و پا بر پشت او نهاد تا بر اسبسوار شود و او را در سوارشدن و پیادهشدن از اسب بهجای تخت بهزانو درآورد! برخی دیگر ادعا کردهاند که پیشنهاد رومیان برای بازخرید امپراتور ازسوی شاپور رد شد تا تحقیر رومیان کامل شود! حتی روایتهایی از کندن پوست والرین و پر کردن آن با کاه و آویختن در بارگاه شاپور نیز در این میان نقل شده است؛ افسانههایی بیش از آنکه مبتنی بر سند باشند حاکی از ضمیر ناخودآگاه یک تمدن شکستخورده است. جالب آنجاست که حتی در همین منابع بیزانسی نیز جزيیات این وقایع همواره در پردهای از ایهام و افراط است. نه نام راویان نخستین روشن است نه شاهدی بر تکرار مستقل روایتها در میان منابع همعصر یافت میشود. تحقیر امپراتور بهعنوان یک استعاره و نه یک گزارش، در ذهن مورخان رومی تداوم مییابد؛ گویی سرنوشت والرین را باید نه با ابزار تاریخنگاری بلکه با روانکاوی فهم کرد! حتی چیزی در حدود ۱۰۰۰ سال بعد در قرون ۱۴ و ۱۵ میلادی بسیاری از نقاشان آن دوران این ستمِ پادشاه ایران بر امپراتور روم را نقاشی کردهاند! یعنی روح غربی این شکست را بسان یک تراژدی [سوگنامه] غمبار حتی پس از هزار سال همواره به یاد داشته است و دستمایه هنرمندان غربی میشده است. در دهههای اخیر، تاریخنگاری نوین غربی که بیش از تخیل به سند اتکا دارد بازخوانی انتقادی دقیقی از این واقعه عرضه کرده است. پژوهشگرانی چون ریچارد فرای، یوزف ویزههوفر و دانیل پاتس با بررسی شواهد باستانشناسی، کتیبههای پارتی و ساسانی و نیز بافت تاریخی دوره به این نتیجه رسیدهاند که روایتهای بیزانسی از سرنوشت والرین حاوی مبالغه، انتقام روانی و افسانهپردازیاند. شواهدی چون کتیبه شاپور در نقشرستم بهروشنی از پیروزی در جنگ «ادسا» یاد میکنند و تصریح دارند که امپراتور و همراهانش به اسارت درآمدند، اما هیچگونه اشارهای به تحقیر یا شکنجه نیست. ازسوی دیگر شواهد میدانی از حضور اسیران رومی در جنوب غربی ایران حکایت دارند. شاهنشاه ایران، شاپور ساسانی برخلاف تصویر خشنی که در منابع بیزانسی از او تلاش شده تا به وجود بیاید در واقع رفتاری عملگرایانه و خردمندانه با اسیران پیش گرفت. او از شکست دشمن سرمایهای برای توسعه زیرساختی کشور ساخت و بهجای انتقامکشی آنان را در خدمت تمدن خود بهره گرفت و بهاحتمال بسیار بهدرستی نزدیک امپراتور والرین نه در زندان و شکنجه بلکه در نوعی حبس اَشرافی یا نظارت درباری زیست و سپس جان باخت. مهمترین نمود این بهرهگیری شاپور ساسانی از امپراتور در بند و اسیران رومی در ساخت «بند قیصر» در شوشتر تجلی یافت؛ سدی با پلهای قوسیشکل و سازههای آبی گسترده که اسیران رومی بهویژه مهندسان نظامی و فنی آنان طراحی و اجرا کردند. این بند بخشی از یک سیستم آبرسانی پیشرفته بود که هنوز هم آثار آن در زمین و فهرست یونسکو برجایمانده است. دومین میدان بهرهگیری از این اسیران، در تاسیس و آبادانی شهر گندیشاپور [جندیشاپور] بود؛ شهری در خوزستان که بعدها یکی از مراکز علمی، پزشکی و دینی جهان ساسانی و حتی اسلامی شد. پزشکان، معماران و صنعتگران رومی در طراحی و ساختار اولیه این شهر نقش ایفا کردند بعدها نیز این سنت با پیوند پزشکی یونانی، سریانی و ایرانی، در قالب مدرسه گندیشاپور به اوج رسید؛ مدرسهای که پایهگذار ترجمه متون پزشکی به پهلوی و سپس عربی شد و میراثی ماندگار در تاریخدانش پدید آورد. اسیران رومی در زمینههای دیگر نیز به کار گرفته شدند: صنایع فلزکاری، شیشهگری، نقش برجستهسازی و حتی نگهبانی از مرزهای شرقی ایران؛ شماری از آنان در لشکرهای کمکی یا بهعنوان کارگران ماهر در ساخت قلعهها، جادهها و بناهای سنگین نظامی به کار گرفته شدند. شواهدی از نفوذ هنر رومی در نقشبرجستههای ساسانی بهویژه در بیشاپور و فیروزآباد حاکی از اثرگذاری هنر اسیران بر سبک تصویری عصر شاپور است. از منظر فرهنگی نیز، برخی از این اسیران در مناطقی چون شوشتر، اهواز و گندیشاپور اسکان یافتند. محلههایی که به نام «رومیه» یا «رومیان» شناخته میشدند نشان از حضور جمعیتهایی دارد که بهتدریج در ساختار اجتماعی ایران جذب شدند. با این حال برخی عناصر چون زبان، رسم، یا حافظه تاریخیشان تا مدتها باقی ماند؛ گویی رومی مغلوب اما زنده در دل ایران مأوا یافته بود. شاپور برخلاف بسیاری از پادشاهان فاتح آن اسیران را نه به قتلگاه و شکنجهگاه که به کارگاه و میدان ساختوساز روانه کرد. در واقع او مغز و بازوی مهندسان دشمن را بهجای شمشیرشان به خدمت گرفت. در تحلیل این رخداد تاریخی نکتهای بنیادین رخ مینماید؛ شاپور تنها به پیروزی نظامی رضایت نداد او آینده را نگریست و توانست دشمن شکستخورده را به ابزاری در مسیر آبادانی ایران بدل کند، او انتقام را در قالب خِرَد و بهرهوری مجسم ساخت و این خود نشانگر درکی راهبُردی از مفهوم پیروزی است. بدینسان از خاکستر یک جنگ بنای آگاهی، زیرساخت و علم سر برآورد و از اسارت یک امپراتور، عزت یک تمدن. چنین بود که ایران در روزگار شاپور نهتنها میداندار نبرد که میداندار معنا و معماری تمدن نیز شد. [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:30 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:28 ] [ گنگِ خواب دیده ]
فیلم ببینید ، کتاب بخوانید و ببخشید ، مهربانی کنید در دنیا خبری نیست! [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:23 ] [ گنگِ خواب دیده ]
هفت تَپه
هَفتتَپه یک محوطه باستانی ساخت سال ۱۳۴۵ ه.ش در استان خوزستان در حدود ۱۰ کیلومتری جنوب شرقی شهر شوش واقع شده و مجموعهای از تپههای باستانیاست که احتمالاً شهر تیکنی یا کابناک از تمدن ایلام را درخود جای دادهاست.گستردگی این محوطه باستانی به مراتب باعث جلب توجه کاوشگران مختلف قرار گرفتهاست. بنابر نظریههایی از این شهر به عنوان یک مرکز مهم سیاسی در زمان حکومت عیلامیان و پادشاهی تپتیاهر در سده پانزده پیشاز میلاد یاد شدهاست که پساز ویرانی آن، شهر شوش به مرکز قدرت تبدیل شدهاست، هرچند هنوز مدرکی محکم برای اثبات آن بدست نیامدهاست. تاریخچه در ابتدا گیر کردن گاوآهن ماشینهای شخم زنی کشت و صنعت نیشکر هفت تپه موجب پیدایش اولیه این مجموعه شد. نخستین عملیات حفاری به سرپرستی عزتاله نگهبان در سال ۱۳۴۴ در این محل آغاز گردید که تا سال ۱۳۵۷ ادامه یافت. بررسیهای روزمینی که پیشتر مَک آدامز (Robert McC Adams) در این ناحیه انجام داده بود، نشان میداد که این محوطه گسترده باستانی فقط در دوره محدودی مسکونی بودهاست.هفت تپه، در حاصلخیزترین قسمت دشت خوزستان واقع شدهاست. این محل باستانی، بین رودخانههای دز و کرخه در حدود ۱۷ کیلومتری جنوب شرقی شوش و در وسط کشتزارهای طرح نیشکر هفت تپه قرار گرفتهاست. آثار باستانی هفت تپه، از مدتها پیش مورد توجه خاورشناسان و دانشمندان بودهاست و این آثار در اواخر قرن نوزدهم میلادی، جلب توجه «ژاک دمرگان»،باستانشناس فرانسوی را که در آن هنگام رئیس هیئت حفاری فرانسوی در ایران بود، نمود. دمرگان این مجموعه آثار باستانی هفت تپه را به نام هفت شغال ثبت نمودهاست که ظاهراً به نظر میرسد در ثبت این نام، که در لهجه محلی هفت چغا به معنی هفت تپه است تا اندازه ای دچار اشتباه گردیده و تلفظ محلی و اصلی آن را کاملاً متوجه نشدهاست. کلمه چغا در قسمت شمالی دشت خوزستان به معنی تپه آثار باستانی میباشد و موارد مکرر آن مانند: چغازنبیل (تپه باستانی به شکل زنبیل)، چغامیش (تپه باستانی به شکل میش)،چغاپهن (تپه باستانی پهن و بزرگ) و غیره به خوبی مشاهده میگردد. کاوش و حفاری علمی تپههای باستانی هفت تپه از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۵ هجری شمسی توسط هیئت باستانشناسی ایرانی به سرپرستی عزتالله نگهبان صورت گرفت که در نتیجه آن، اطلاعات و مدارک ذیقیمتی در خصوص گوشه ای از حلقههای تاریک تاریخ تمدن ایلام، دراختیار محققین و دانشمندان قرار داد. بعضی از دانشمندان باستانشناس، قبلاً عقیده داشتند که اسم باستانی و قدیمی شهری که آثار باستانی هفت تپه در آن قرار دارد، شهر «تیکنی» Tekni میباشد،اما براثر حفاریهای عملی انجام شده معلوم گشت که نام اصلی و باستانی هفت تپه شهر «کاپناک» Kapnak است. مدارک باستانشناسی بدست آمده در حفاری هفت تپه بیانگر این است که این شهر باستانی مربوط به سالهای ۱۵۰۵ تا ۱۳۵۰ ق.م. از تاریخ ایلام میباشد. در سنگ نبشته بزرگی که در حفاری هفت تپه بدست آمده از شخصی به نام «تپتی آهار» Tepti - Ahar نام برده شده که خود را پادشاه ایلام و انشان و دزفول نامیدهاست. تپتی آهار در این سنگ نبشته، لقب خود را آزادکننده کشور ایلام از استیلا و یوغ سلاطین کاسی بینالنهرین نامیده و بدین لقب فخر و مباهات مینماید. آثار معماری مکشوفه در هفت تپه عبارتند از: مجموعه آرامگاه تپتی آهار و معبد خصوصی او، آرامگاه دسته جمعی، ساختمان معبد،آرامگاه، زیگورات یا کاخ شماره ۱، حیاطها، زیگورات یا کاخ شماره ۲، دیوار طویل شمالی و تالار طویل. آرامگاه دسته جمعی هفت تپه این آرامگاه، بنایی آجری با طاق هلالی است که در نوع خود قدیمیترین نمونه طاق هلالی در دنیا میباشد. در این آرامگاه ۲۳ اسکلت وجود داشت که ۱۴ عدد آنهابهطور منظم و درجوار یکدیگر قرار داشتند و ۹ اسکلت دیگر به علت عدم محل کافی بهطور نامنظم بر روی پاهای ردیف اول انباشته شده بودند. (تصویر ۶۵) شهر هفت تپه نیز،همانند شهر دوراونتاش (چغازنبیل) در سال ۶۴۵ ق. م توسط سربازان آشوری به سرکردی آشور بانیپال با خاک یکسان گردید. پروسه باستانشناسی مساحت محوطه در حدود ۱/۵ کیلومتر مربع و متشکلاز ۱۴ تپه است. در سالهای بعد هنگام راهسازیهای مربوط به شرکت نیشکر هفتتپه، قسمتی از یک دیوار خشتی و طاقی آجری نمایان گردید و بلافاصله توسط هیئت حفاری باستانشناسی به عنوان نقطه آغاز کار انتخاب و با ایجاد شبکههای ۱۰ × ۱۰ حفاری، روند کار به سمت جنوب ادامه پیدا کرد که مجموع تعداد آنها حدود ۱۵۰ ترانشه میباشد. در آرامگاه موجود در محوطه، سکوی بزرگی ایجاد شده که توسط دیوارچههای کوتاهی به سه بخش تقسیم میشدهاست. در بخش شمالی هفت اسکلت قرار داشته، بخش میانی که کوچکتر از دو بخش دیگر است، بدون اسکلت و بخش جنوبی دارای دو یا سه اسکلت بودهاست. در پای سکو در جنوبیترین قسمت آرامگاه،مجاور در ورودی تعداد ده اسکلت بصورتی بی نظم بر روی هم قرار داشتند. به این ترتیب مجموعاً حدود ۲۱ یا ۲۲ اسکلت در معبد پیدا شدهاند. تقسیمبندی سکوی آرامگاه به بخشهای مختلف خود گواه اینست که این مقبره برای تدفین اشخاص متعددی ساخته شده و احتمالاً یک آرامگاه شاهی نمیباشد. وجود اسکلتهای متعدد بر روی سکو و انباشته کردن اسکلتهای قدیمی در گوشه آرامگاه نیز این مسئله را تأیید میکند. با توجه به اکتشافاتی که در نقاطِ مختلفِ منطقه انجام شدهاست، در ورودی آرامگاه پس از هر تدفین با سنگ یا آجر بسته و در هنگام تدفینهای بعدی مجدداً باز میشدهاست. مشاهداتی که در هفت تپه شده، نیز حاکی از این مسئله میباشد. [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:21 ] [ گنگِ خواب دیده ]
زندگی اجتماعی، سرشار است از اختلاف و تضاد میان برداشت های دیگران از ما و واقعیت وجودی ما. وقتی محتاط هستیم، به حماقت متهم می شویم. کمرویی ما نشانه ی غرور و تمایل به جلب چاپلوسی شمرده می شود، می کوشیم تا سوءتفاهم را از میان برداریم ولی دهانمان خشک می شود و نمی توانیم جملات مورد نظر خود را بیان کنیم. دشمنان سرسخت به مقام هایی منصوب می شوند که ما را زیردست آنان می سازد. در برابر دیگران سرزنشمان می کنند. در نفرتی که نامنصفانه معطوف به فیلسوفی بی گناه (سقراط) شده، طنین و پژواک همان آزار و اذیتی را تشخیص می دهیم که کسانی که نسبت به رعایت عدالت در حق ما ناتوان یا بی میل هستند، بر ما روا می دارند. [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:21 ] [ گنگِ خواب دیده ]
ما آزمودهایم در این شهر بختِ خویش از بس که دست میگَزَم و آه میکشم دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود کای دل تو شاد باش که آن یارِ تندخو خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد وقت است کز فراقِ تو وز سوزِ اندرون ای حافظ ار مراد مُیَسَّر شدی مدام [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:59 ] [ گنگِ خواب دیده ]
برقص! [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:59 ] [ گنگِ خواب دیده ]
هیچ وقت به کسی بیش از حد اهمیت نده هر روز تکرار کن که بهتو چه...
چند بارامید بستی و دام برنهادی [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:58 ] [ گنگِ خواب دیده ]
رنگ بندی عروس هلندی -قسمت اول به جهش ژنی (به هر رنگ به طور مجزا متاسیون میگویند ) عروس هلندی طبق تمام مرجع ها و سایت ها در ایران به میانگین 15رنگ یا موتاسیون تقسیم بندی میشود با 4سویه ی 1_ نرمال 2_وایت فیس 3_ آلبینو 4_ لپ زرد یا کرم فیس که این سویه را هم اغلب شناخت ندارد . خاکستری یا طوسی رنگ خاکستری طبیعی ترین و رایج ترین رنگ در حیات وحش برای عروس هلندی میباشد که در تمامی مستند ها و ویدئو هایی که از حیاط وحش ضبط شده است نمایان می باشد که دارای بدنی خاکستری روشن با زمینه سفید در روی بالها و سری زرد رنگ و گونه های نارنجی مایل به قرمز است ، پرهای تاج ممکن است خاکستری یا زرد باشند. نر ها در این موتاسیون دارای پرهایی کاملا خاکستری روشن و سری به رنگ زرد روشن و لپ های مایل به قرمز بوده و اما ماده دارای سری با زردی کمرنگ و بیشتر مایل به رنگ خاکستری است و در زیر دم خود پرهای زرد رنگ راه راه مشاهده می شود ، که این نشانه ها برای پرنده بالغ است . خاکستری dark لوتینو لوتینو صفتی مغلوب و مرتبط با جنس است و در ژن مغلوب رنگدانه ملانین مخفی و hidden مانده و رندگدانه لیپوکروم نمایان میشود که این رنگدانه به پر و بال پرنده رنگ زرد یا سفید کرم می دهد و رنگدانه پستاکین باقی مانده و به گونه پرنده ، رنگ قرمز پرتقالی می بخشد و همچنین برخی از لکه های کوچک در دم و زیر بال باقی می مانند. مغلوب شدن رنگدانه ملانین در سلول های بدن به چشم ها رنگ قرمز و به پاها رنگ صورتی می بخشد. در این موتاسیون بدن سفید یا زرد رنگ است و با سری به رنگ زرد که رنگ سر از بدن تیره تر می باشد . هر دو جنس گونه های نارنجی مایل به قرمز روشنی دارند که این امر تشخیص نر و ماده را سخت می کند. لوتینو ها خود چند موتاسیون مختلف دارد :
[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:58 ] [ گنگِ خواب دیده ]
في عالمنا المعاصر سريع التغير والمعقد، أصبحت الحاجة إلى أساليب قيادية مبتكرة ومرنة أكثر أهمية من أي وقت مضى. فالأساليب القيادية التقليدية، التي تعتمد غالبًا على السلطة والسيطرة وأحيانًا العنف الكامن، قد تكون فعالة في بعض الظروف، لكنها في كثير من الأحيان تُكبّل العواطف وتقلل من الإبداع وتخلق أجواء نفسية غير صحية. ويزداد الأمر تعقيدًا عندما تُفرض هذه الأساليب على النساء القياديات، متجاهلةً رقة وحساسية طبيعة المرأة، مما يسبب تحديات كبيرة لكل من القائدة وفريق عملها. [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:57 ] [ گنگِ خواب دیده ]
از دشمنی تا دوستی"یک لبخند" از توقف تا پیشرفت"یک حرکت" و از نفرت تا علاقه"یک محبت"است.. [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:44 ] [ گنگِ خواب دیده ]
سردرد شده ام از دیدن اینهمه خواب پریشان [ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:43 ] [ گنگِ خواب دیده ]
|
||
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] | ||