لبخند بزن
لحظه ها را دریاب 

حال دل گاهی خـراب و گاه گاهی روبه راه
آدمیزاد است و لبخند و غم و افسوس و آه

گاه میگویی ز حـــال خـــود ،نمیفهمد کسی
گاه میفهمد کسـی حــــرف دلت را بــا نگاه

شرح حال ما هر از گاهی شود چون این مثل
آمدن از چـاله بیـرون ، بـاسر افتادن به چاه

هیچکس جز ما مقصر نیست، چون در زندگی
حاصلی جـــز غـــم نــــدارد انتخاب اشتباه

بر چه مینازی بشر ، پست و مقام و منصبت؟
بــر اجل فـرقی ندارد عـاقبت سـربــاز و شاه

روزگار دلخــوشی دور وبــرت بــاشد شلوغ
روزگار غـــم ولــی تنهایــی و بـی تکیـه گاه

میرود عمر گران خواهی نخـواهی مثل بـاد
وای از آن عمری کـه بیهوده اگــر گردد تباه

هرچه میگردی نمی یابی کسی سنگ صبور
شاهد تنهایـی مـا روز وشب خورشید و ماه

[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:52 ] [ گنگِ خواب دیده ]

فکر می‌کردم اگر اینهمه مسئولیت روی دوشم نبود و اینقدر محدودیت زمانی نداشتم، کارهای بزرگتری می‌کردم و اتفاقات خوب‌تری می‌افتاد. فکر می‌کردم اگر تنها بودم و کسی نگرانم نمی‌شد، کسی از من توقعی نداشت و کسی انتظارم را نمی‌کشید؛ امکانم برای موفقیت بیشتر بود. فکر می‌کردم احساسات، دست و پای مرا بسته‌بودند و تعلقاتم به همه چیز، مرا از افق‌های روشن جهان، دور تر می‌کرد.
فکر می‌کردم هرچه تلاش می‌کنم، بی‌فایده است و در جای درستی قرار نگرفته‌ام.
اما اشتباه می‌کردم! جایی که من ایستاده‌بودم، درست‌ترین جای ممکن بود. محدودیت‌ها همیشه عزیزترین رفیق‌های من بوده‌اند و مشکلاتم، بلندترین پله‌های ممکنی که بالا رفتن از آن‌ها را ماهرانه بلد بودم.
جایی که من ایستاده‌بودم، برای من، درست‌ترین جای ممکن بود

[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:51 ] [ گنگِ خواب دیده ]

در پاورقی صفحه۶۴ از کتاب سفرنامه دمورگان گفته شده است که سردار علیمراد یکی از خوانین طایفه زلکی بوده که علیه نادرشاه قیام کرد
و چون در این صفحه از اصلان خان نیزسخن گفته شده و دمورگان نزد اصلان خان رفته بود لذا ممکن است که بعضی از افراد تیره اصلان خان به اشتباه تصور کنند سردار علیمراد از تیره اصلان خان بوده

هرکس کتاب دمورگان را خوانده باشد میداند که مترجم آن جناب جهانگیر قائم مقامی است که وی مدتی در دیار بختیاری اقامت داشته و همچنین در دوره‌ی محمدرضا پهلوی درسال ۱۳۳۵ شمسی این کتاب را ترجمه و چاپ کرد
و در اکثر صفحات کتاب جناب قائم مقامی توضیحاتی را خودش در پاورقی نوشته اند و این توضیحات را دمورگان ننوشته است.

حتی کسی که کتاب را نداشته باشد طبق ادبیات سطر دوم پاورقی همین صفحه‌ی۶۴ یعنی آنجا که گفته شد(...و دمورگان در اینکه آنها را طایفه ای غیر از ...)
بسادگی میتواند دریابد که دیگری راوی این پاورقی است نه دمورگان.

آری جناب قائم مقامی چون رشته اش تاریخ بود نسبت به تاریخ زلکی و بختیاری مقداری شناخت داشت ولی میزان شناخت وی نسبت بتاریخ زلکی از دور دستی بر آتش داشتن بوده و ایشان تسلط کاملی بر تاریخ زلکی نداشت و به همین خاطر مطالبش در پاورقی صفحه۶۴ ایراداتی دارد
مثلا آنجا که زلکی را غیرلر دانسته، نادرست میباشد

پس این جناب قائم مقامی( در سال ۱۳۳۵ شمسی یعنی دوره پهلوی دوم) بودند که نوشتند سردار علیمراد از خوانین طایفه زلقی بود و این مطلب را دمورگان در عهد ناصرالدین شاه از زبان اصلان خان ننوشته است‌

در قسمت قبل نیز توضیح دادیم مراجع اولیه و اصلی چون تاریخ جهانگشای نادری و عالم آرای نادری و دره نادری سردار علیمراد را خان خطاب نکردند ولی
نویسندگان دوره های قاجاری تا امروز اگر کتاب مستقلی درباره جنگ بختیاری با نادرشاه نوشتند،سردار علیمراد را بخاطر اقدام بزرگش خان و شاه خطاب کرده و میکنند

در کتاب دُره‌ی نادری و کتاب تاریخ ایران نوشته‌ی سرجان ملکم که در پاورقی بدان اشاره شد هرگز سخنی از طایفه و تیره سردار علیمراد نیامده
بلکه در پاورقی گفته شده که " شرح واقعه " جنگ با نادرشاه در این دو کتاب ذکر شده است.

پس جناب قائم مقامی بر اساس خواندن این دو کتاب متوجه شد که جنگی بین نادرشاه و بختیاری رخ داد و شرح واقعه را از این دو کتاب خوانده
اما در هر دوی این کتابها نام طایفه ی سردار علیمراد نیامده پس چگونه ایشان نوشته است که سردارعلیمراد از طایفه‌ی زلکی بود؟
بدیهیست که جناب قائم مقامی که مدتی در دیار بختیاری بودند بنابر نقل موجود در بختیاری دریافت که ایشان از طایفه‌ی زلکی بودند.

پس دریافتیم که هرگز دمورگان و اصلان خان کلامی درباره جنگ نادری و سردارعلیمراد نگفتند و اگر استاد جهانگیرقائم مقامی نوشتند ایشان از خوانین طایفه ی زلکی بود بخاطر جایگاه بالای سردار علیمراد و کار سختی که انجام داد وی را خان خطاب کرد
در قسمت قبل دلایل متعددی بر خان نبودن ایشان آورده شد و در قسمت بعد نام خوانین دوره های افشاریه و صفویه بختیاری بر اساس منابع ذکر خواهد شد

اگر به شورشهای متعدد اواخر صفویه تا زمان تاجگزاری نادرشاه دقت کنید می بینید تمام سران قیام انگیزه ای که برای قیام مطرح کردند عامل پیوستن مردم به آنها شد
تصور نکنید سردار علیمراد یک فرد روستایی تک و تنها بود که شناختی از وضعیت کشور و لشکر و شیوه لشکرکشی نداشته و ناگهان چنین فردی به فکر جنگیدن با نادرشاه افتاده و از این بابت، پیوستن مردم به وی عجیب باشد.
ایشان فرد مستعدی بودند و مدتها به عنوان یک نظامی در قشون حکومت بودند،با اوضاع کشور و نظام آشنایی کامل پیدا کرده بود و زمانی که تصمیم به برپایی قیام میکند،هم رزمانش وی را برای این قیام همراهی میکنند و ایشان با ۴۰۰ نفر سوار نظامی وارد منطقه شدند یعنی عملا با نیرویی در حد رییس طایفه‌ی اون زمان وارد شد و بعد انگیره اش را مطرح کرد و مردم هم به وی پیوستند

فراموش نکنیم در طول تاریخ افرادی بودند که خود توانستند به مناصب بالایی برسند بدون آنکه موروثی صاحب آن شده باشند

مثلا نادرشاه پدرش رعیتی پوستین دوز بود که توانست شاه شود

رضاخان پدرش یک نظامی ساده بود و توانست شاه شود

یعقوب لیث یک رویگر زاده‌ی ساده بود

ستارخان که شد سردار ملی بزاز بودند و منصب موروثی نداشت

یا ایلخانی بختیاری جدشون حیدر پاپی در بختیاری هیچ منصبی نداشت

و...

●البته اگر به متن کتابهای دمورگان دقت شود خواهید دید که دمورگان واضح نوشته است که من برای نقشه برداری از منطقه و خصوصا قالیکوه به نزد اصلان خان رفتم ولی او به من گفت سریعا اینجا رو ترک کنم و چون جان خود را در خطر دیدم نتوانستم نقشه برداری کنم و این قسمت در کتابم سفید مانده.بزبان ساده تر دنورگان فرار کرد.پس اصلان خان با دمورگان رابطه صمیمانه ایجاد نکرد که با وی از تاریخ زلکی گفتگو کرده باشد
در ادامه تصاویری از کتاب دره نادری-تاریخ کامل ایران سرجان ملکم-سفرنامه دمورگان آورده شده است

و تصویر آخری مربوط به کتاب تاریخ کامل ایران نوشته‌ی سرجان ملکم است که سرجان ملکم در قاجاریه در ایران بود و همانطور که گفته شد نویسندگان در دوره های قاجاری و بعدش سردار علیمراد را علیمرادخان نوشته اند و این درحالیست که کتابهای اصلی و مرجع و اولیه هرگز وی را خان نگفته اند

[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]

خاطرات آدم های مسمومی که مثل باد می مانند و هر لحظه به سویی کشیده می شوند و تو را با گرمای این شهر لعنتی تنها می گذارند تلخترین تجربه هر فرد در زندگی است.
افسوس که نمی شود روزهای خوب و بد با آنها بودن را از یاد برد.
آنها جایی در ذهن آدمی آنقدر عمیق ثبت می شوند که جرات فراموشی آنها را پیدا نخواهی کرد.
با تمام بی رحمی در نگاهشان هنگام خداحافظی آخر ،باز هم نمی توانی آن چشم های لعنتی را فراموش کنی.
آنها بدون ذره ایی دلتنگی از تو دور می شوند، و تو را در مرداب خاطرات رها می کنند.
این دیوانگی عقل را، هیچ علمی نتوانسته است اثبات کند.
دلیل دلتنگی های زیادت برای این آدم های بی رحم و خودخواه بی منطقی مطلق است.
اگر ذره ایی برای او مهم بودی و چهره مغموم تو را در لحظه اعدامت با ماشین کشتار نگاهش به یاد می آورد شک نکن که او هم سراغی از تو می گرفت.
پس این خاطرات لعنتی را رها کن و کمی آسوده تر به فردایت فکر کن حتی اگر هیچ امیدی به دیدن دوباره او نداشتی.

[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:46 ] [ گنگِ خواب دیده ]

کاغذ پاره های که گوشه اتاقم انبار شده بود را برداشتم،می خواستم که تمام آن نوشته های گندیده ای که روی تن کاغذها جا خوش کرده اند را بسوزانم.
چشمش به آن نوشته هایی که رنگ هایش در حال نابودی بود افتاد آنقدر مانده بودند که روی آنها کپک زده بود.
نامه هایی که نوشته بودم را نگاه کردم. نامه های ارسال نشده ایی که قرار بود روزی پل ارتباطی بین من و او شود.
حتی نامه هایی که برای خودم هم نوشته بودم آنجا بود و هنوز می شد در بین آن کلمات امید بخش ،را پیدا کرد.
به زحمت توانستم چند خطی از آن نوشته های زهوار در رفته را بخوانم.در بین آن نامه یکی از آن نامه هایی که ده سال پیش به خود الانم نوشته بودم را دیدم.
حرف های عجیبی بود،قول های عمل نکرده زیادی به خودم داده بودم،جاهایی از نوشته ها پاک شده بود و نتوانستم که درست بفهمم برنامه هایم برای امروزم چه بوده است.
مثل پیدا کردن یک معمای بزرگ کلماتی که کم رنگ شده بودند را کنار هم قرار دادم،تا راز بزرگی که در آن نامه بود را کشف کنم.
می خواستم خودم را در گذشته ام پیدا کنم. می خواستم بدانم که در گذشته ام چه بر سرم آمده است که امروز اینچنین دلتنگ شبنم های یخ زده باغ پدرم شده ام.
در اتاقم به صدا در آمد و من هراسان تمام چرک نویس هایم را زیر فرش اتاق پنهان کردم.
در را باز کردم و هیچ کسی را ندیدم. هیچ کسی در خانه نبود که بخواهد در اتاق من را بزند،حالم دوباره از خودم و صداهایی که دائما در مغزم میپیچد بهم خورد.
انگار که دیوانه شده ام حتی صداها را هم دیگر نمی توانم تشخیص دهم.
نامه ها را دوباره برداشتم و به کشف معمای گذشته ادامه دادم.
کلمات جدیدی روی کاغذهای پاره دیدم آنقدر برایم عجیب بود که فکر می کردم که باز هم دچار توهمات مسخره ذهنم شده ام.
از خوش اقبالی موقتی که داشتم توانستم چند کلمه را کنار هم قرار دهم و کمی به کشف معمای گذشته ام نزدیکتر شوم.
زمان می گذشت و من ساعتها خیره به واژهای تکراری بودم.
آنقدر کلماتِ تکراری دیدم که می خواستم روی نوشته هایم بالا بیاورم .
بعد از چند ساعت تلاش و ناکامی فهمیدم که تمام راز این معما در همین جمله ها و کلمات تکراریست.
فهمیدم گذشته،حال و آینده من در حال تکرار است.و برای به ثمر رساندن تلاش هایم نباید بیش از این خودم را هزار تکه کنم.
کاغذ نویی برداشتم و تمام آن واژه های تکراری را برای من تکراریه ده سال بعدم دوباره نوشتم. و کاغذ سیاه شده را زیر فرش اتاقم پنهان کردم.

[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:46 ] [ گنگِ خواب دیده ]

در آینه نگاه می کنم،سفیدی ریش هایم نشان می دهد که به تازگی دچار درماندگی پا برجا شده ام .از لودگی این دنیای مزخرف خسته شده ام و می خواهم دوستی خودم با اورا به دست فراموشی بسپارم.

می خواهم از او روی بر گردانم و به بی حیاییش نیشخند بزنم. این زمانه باید بداند که من عوض شده ام و دیگر نمی تواند از ساده لوحی من سو استفاده کند و من را به بازی بگیرد.

در من خیلی چیز ها تغییر کرده است.چیز هایی که زمانی برایم به اندازه جانم قیمت داشت و امروز برایم به اندازه پول سیاهی نمی ارزد.

زمانه باید بداند که حتی در همین لحظه ،اگر آواز نماشی مرگ را هم بسراید و بخواهد جانم را بگیرد برایم فرقی ندارد و دیوانه وار آن آواز را فریاد می زنم.

تمام گیتی باید بداند که دوران اظطراب و نومیدی آنقدر برایم طولانی شده است که، پنداری تمام روزهایم،روز فتح ناکامیست.

انگار من و آرزوهایم، در جزیره متروک زندگی پنهان شده ایم، و نمی خواهیم که دیگر در این زجر آباد اجباری زیست کنیم.

دنیا باید بداند که من و تمام آرزوهایم در گذران زندگی هیچ دست آویزی نداریم و نخواهیم داشت. یک لحظه کمتر نفس کشیدن را به پر کردن ریه های زنگار زده ترجیح می دهیم.

نمی خواستم که نوشته هایم دوباره رنگ سیاهی بگیرد و این غم نامه را بنویسم ،ولی انگار که من محکوم شده ام به شستن چشم هایم با اسید زندگی.

تو ای هم سرنوشت بیا و من را از آتشی که هیزم آن را خودم افزوده ام نجات بده و نگذار که من در این خراب آباد تنها بسوزم.

بیا دست هایم را بگیر و من را از این دوزخ زمینی نجات بده و صدای ضجه هایم را بشنو.

اگر تو در کنارم باشی بار دیگر به تو قول می دهم که فریادم،این سکوت ترسناک را بشکند و دیوار کاهگلی اش را فرو بریزد.

می دانی که مرگ در سکوت برایم خوشایند نیست ،تو بیا تا آزادانه حلق آویز شوم،ودر وقت جان کندن سرود چشمانت را زمزمه کنم.

[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:45 ] [ گنگِ خواب دیده ]

اگر دنبال علت از پی معلول میگردی

ازاین پس در قبال حس ما مسئول میگردی

خودآزارم اگرچه خوب میدانی که معشوقی

وفا کن جان من یارا چنین معقول میگردی

[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:45 ] [ گنگِ خواب دیده ]

گاهی دوست دارم جهان را انتزاعی و با چشمان برهنه ببینم،که در آن مجبور نباشم آدم ها را با پشت سرم نگاه کنم و هیچ خصومتی بین من و آن ها نباشد.

می خواهم آثار بزرگانی مثل ارسطو،افلاطون و... را در آغوش بگیرم و با کلمات و واژه های کتاب هایشان حمام کنم و خودم را چنان تطهیر کنم که از این هستی گرایی فاصله بگیرم.

با این کار شاید این آشتی ناپذیری با خودم حل شود و بقایای پوسیدهء افکارم که من را در این حصار ذهنی نگه داشته اند از بین برود.

شاید آنها بتوانند با بیانی ویرانگر من را از این مخمصه نجات دهند،و احساس عدم وجودم به ابدیت تبدیل شود.

گاهی می خواهم در زندان کلمات ایشان خودم را با اعمال شاقه مجازات و مصرانه شکنجه دهم.

می خواهم با شرلوک هلمز چای بنوشم هر چند می دانم به مذاقش خوش نمی آید.گاهی هم می خواهم با پدر روحانی ایی که کاراکتر اصلی داستان های مذهبی است،در صومعه قرار بگذارم و به گناهان کبیرهء خود اعتراف کنم تا او من را مثابهء یک آشوبگر بداند و حکم اعدامم را امضا کند.

هیچ منطق فرضی ایی در ذهنم جای نمی گیرد،فقط باید بنگرم تا بدانم کدام یک از کاراکترها می توانند باعث انحرافم از موضوع اصلی نوشته هایم شوند.

هر چند که می دانم هیچ موضوعی در کار نیست و فقط برای تشویش ذهن بیمارم و به قصد آزارگری خودم هست که با این فرهیختگان می خواهم مجادله کنم.

امیدوارم آن ها دچار نسیان شوند تا دیگر من را با حرف های فلسفی مآبانه شان آزار ندهند.

این آرزوی شخصی من است و قصد بی احترامی به مکتب های لیبرالیسم ،و سوسیالیسم ،و چپ و راست را ندارم.

این مکاتب می خواهند عدم وجود من را توجیه کنند و من توجیه پذیر نیستم.راستش را بخواهید مثل این می ماند که یاسین در گوش خر بخوانند. آن ها ایدئولوژی هایشان را نشخوار می کنند و تفاله های آن را بالا می آورند.

من نمی توانم تفالهء کرم زده شدهء این مکاتب را ببلعم.

ترجیح می دهم در حیاط خانهء کلنگی ام بنشینم و هویج گاز بزنم تا چشمانم تیز بین تر شود.

[ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 8:44 ] [ گنگِ خواب دیده ]

مجبور شدم که قاتلم را بکُشم
این آینه ی مقابلم را بکشم
بین خودمان بماند؛ امروز غروب
تصمیم گرفته ام دلم را بکشم

[ دوشنبه ششم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 12:57 ] [ گنگِ خواب دیده ]

فخر ایرانِ باستان / علی نیکویی

در تاریخ ایرانِ باستان کمتر نامی چنین باوقار و هیبت به گوش می‌رسد که در آن آوای اندیشه، شمشیر و سازندگی همزمان طنین‌انداز باشد و شاپور از آن جمله است. او نه‌ تنها شاهی بزرگ از دودمان ساسانی بود، بلکه به تعبیر سنگ‌نوشته‌ها فرزند «مزداپرستِ ایزد‌تبار» اردشیر بود و از همان آغاز نگاهش نه به یک پادشاهی که به «جهان‌شاهی» دوخته شده بود.

شاپور یکم ساسانی، جهان‌بینی ایرانی‌اش و سنگ‌نگاره پیروزی‌اش

در تاریخ ایرانِ باستان کمتر نامی چنین باوقار و هیبت به گوش می‌رسد که در آن آوای اندیشه، شمشیر و سازندگی همزمان طنین‌انداز باشد و شاپور از آن جمله است. او نه‌ تنها شاهی بزرگ از دودمان ساسانی بود، بلکه به تعبیر سنگ‌نوشته‌ها فرزند «مزداپرستِ ایزد‌تبار» اردشیر بود و از همان آغاز نگاهش نه به یک پادشاهی که به «جهان‌شاهی» دوخته شده بود. در روزگاری که دودمان اشکانی به خواب فرسودگی فرو رفته و ایران‌زمین به جولانگاه خاندان‌های نیرومند محلی و یورش‌های خارجی بدل شده بود، اردشیر بابکان در نبردی که بیشتر رنگ جهان‌بینی داشت تا صرفا سیاسی، پرچم قیام برافراشت. در این قیام فرزند او شاپور نه کودکی خام که جوانی [احتمالا ۱۶ تا ۱۸ساله] همراه، همدل و هم‌‌سلاح پدر بود. او در کنار پدرش اردشیر بابَکان نخستین طعم نبرد، سیاست و فرماندهی را چشید و در سایه همان نبردها پخته و پرورده شد. سنگ‌نوشته‌های نقش رجب و کتیبه کعبه زرتشت با آب‌وتاب تمام از او یاد کرده‌اند. در نقش رجب، جایی که اردشیر تاج شاهی را از دستان اهورامزدا می‌گیرد شاپور در هیاتی جوان در پشت پدر ایستاده با چهره‌ای محجوب اما استوار این تصویر خبر از جانشینی می‌دهد که نه به‌زور که به شایستگی در صف ایستاده است. اردشیر در سال‌های پایانی سلطنتش دانسته بود که شاهی‌اش تنها با جانشینی نیرومند ادامه خواهد یافت. از همین رو به‌تدریج شاپور را وارد دایره قدرت کرد. به روایتی، برخی شاهان تابع یا ساتراپ‌های غرب ایران، در همان دوران، به شاپور «باج و گزیت» می‌دادند. او در اداره استان‌ها، مدیریت جنگ‌ها و سرکوب شورش‌ها نقشی محوری یافت. اگر اردشیر شاه بنیان‌گذار شاهنشاهی ساسانی بود شاپور شاه سازنده و توسعه‌دهنده آن بود و این نکته پیش از آنکه رسما به تخت بنشیند نزد نخبگان و سرداران شناخته شده بود. شاپور پیش از آنکه شاه شود، شاهزاده‌ای دیوانی و رزمی بود، مردی که در سنگ‌نوشته‌هایش از پزشکان، دبیران، موبدان و معماران یاد می‌کند از همان آغاز نشان داد که جهان او فقط میدان نبرد نیست؛ بلکه میدان اندیشه، هنر، دین و فرهنگ نیز هست. شاید به همین دلیل در سده‌های پسین حتی دشمنانش از او با احترام یاد کردند و نامش در کنار شهریارانی چون کوروش و داریوش در ردیف بزرگان آمد.

در باب جانشینی او اما اختلاف‌هایی هم هست؛ روایت طبری از رقابت شاپور با یکی از برادرانش می‌گوید که در میانه لشکرکشی اردشیر به گرگان با شورش و اختلاف همراه شد؛ اما چه آن ماجرا درست باشد یا نه دست‌کم می‌دانیم که انتقال قدرت آسان و بی‌حاشیه نبوده است. حتی در کتیبه‌های شاپور، گرچه خود را «شاهنشاه ایران و انیران» می‌نامد؛ اما همواره یاد می‌کند که پدرش اردشیر زنده بود و بر تخت پادشاهی او را نشاند؛ این نکته افزون بر ادب رسمی گواهِ انتقال مشروع و نهادینه قدرت است.

لحظه نشستن شاپور بر تخت شاهی احتمالا در حوالی سال ۲۴۰ میلادی بود که نه فقط یک انتقال قدرت که آغاز دورانی تازه بود. شاپور [در زمان به تخت نشستن باید مردی جوان در حدود ۳۰ تا ۳۵ساله است] از همان آغاز چشم به امپراتوری روم دوخت، مرزهای غربی را به‌دقت ارزیابی کرد و مناسبات با کانون‌های دینی و فرهنگی را سازمان داد؛ اما هیچ‌یک از این تحرکات در خلأ پدید نیامد! بلکه همه از تجربه‌هایی بود که از پدر و از صحنه‌های جنگ و از نبض سیاست آموخته بود. شاپور آنگاه که بر تخت نشست، تنها وارث تاج‌ و تخت اردشیر نبود؛ وارث رویایی بود که ایران را بار دیگر کانون تمدنِ جهانی می‌خواست.

در بهار سال ۲۴۳ میلادی درحالی‌که تنها ۳ سال از پادشاهی شاپور می‌گذشت گوردیان سوم امپراتور جوانِ روم با رویای پا جا پای اسکندر مقدونی نهادن به ‌سوی فرات لشکر کشید؛ شاپور خود فرماندگی جنگ را به عهده گرفت و از تیسفون به میدان شتافت؛ لشکر ایران و سپاه روم در نزدیکی شهر میسیکه (فلوجه در عراق کنونی) به هم رسیدند و در نبرد مَشیک ایران و روم به هم تاختند و رومیان چنان در هم کوبیده شدند که امپراتورشان نیز به دست ایرانیان کشته شد و آرزوی اسکندر شدن را به گور برد. کتیبه‌های ایرانی به‌صراحت می‌نویسند: «او را بکشتیم و رومیان را در فرات غرق کردیم.» اگرچه منابع رومی تاب‌آوری این حقارت و کشته‌شدن امپراتورشان را نداشتند با تحریف گفتند: مرگ گوردیان مفلوک

بر اثر خیانت و کشته‌شدن توسط همراهانش بود. پس از این شکست، رومیان دیگر رمقی برای جنگ نداشتند، امپراتور «مارکوس یولیوس فیلیپوس» ملقب به «فیلیپ عرب» که جانشین گوردیان شده بود، ناگزیر به صلح آمد؛ نه به شیوه دیپلمات که ‌مانند باج‌گزار. «شاپور در نقش‌رستم با افتخار نوشت که او زانو زد، باج داد و فرمان‌بردار شد.» امیران و افسران رومی تاب این حقارت را برنتافتند و نهایتا در سال ۲۴۹ میلادی یکی از ژنرال‌های برجسته فیلیپ عرب به نام گایوس دسیوس که به‌سوی دانوب فرستاده شده بود تا شورش‌های محلی را فرونشاند از سوی سپاهیان خود به‌عنوان امپراتور اعلام شد و در نبردی در نزدیکی ورونا در روم، در جنگی خونش را بریخت. دسیوس تنها دو سال (۲۴۹-۲۵۱ میلادی) امپراتور بود و سرانجام در نبرد با گوت‌ها کشته شد و این چرخه کوتاه‌مدت ژنرال‌های رومی که امپراتور می‌شدند در سال ۲۵۳ میلادی شکست و یکی از قوی‌ترین ژنرال‌های تاریخ روم به نام والِریَن امپراتور روم شد. والرین، برای بازیابی هیبت رومی و خاموش‌کردن آتشِ بی‌اعتمادی در دل لژیون‌ها، چاره‌ای جز رویارویی با ایران ندید. امپراتور مغرور گمان می‌برد با یک یورش حساب‌شده، این شاهِ موبدزاده را به عقب خواهد راند، پس در سال ۲۶۰ میلادی با سپاه مجهز و بسیار بزرگ ۷۰ هزارنفری به منطقه‌ای به نام ادسا در منطقه‌ای که امروز مرز میان ترکیه و سوریه است شتافت و ازسوی دیگر شهریار ایران نیز سپاه بدان‌جا کشید و ایرانیان و رومیان به هم تاختند؛ فرجام این جنگ آن شد که خیال‌پردازی‌های امپراتور و سپاهش با نبوغ نظامی شاپور فرو بریزد و والریان را واداشت تا نخستین امپراتور تاریخ روم باشد که اسیر می‌شود! آری رومیان شکست سختی از ایرانیان خوردند و امپراتورشان و بسیاری از سناتورها و ژنرال‌هایشان و [شاید] رقمی بین 50 تا 60هزار سرباز رومی به اسارت دست شاپور درآمدند. شهریار ایران دستور داد صحنه اسارت امپراتور روم در نقش‌رستم در زیر آرامگاه داریوش بزرگ هخامنشی حجاری شود. نقش‌برجسته اسارت والرین در نقش‌رستم نمایانگر پیروزی شاپور اول بر امپراتور روم است. شاپور سوار بر اسب باوقار و اقتدار در مرکز قرار دارد، والرین زانو زده و در حال تسلیم به شاهنشاه ایران است در کنار آنها فیلیپ عرب ایستاده و نمایانگر صلح پیشین است. این تصویر، نمادی از برتری ایران بر روم و پایان یک دوران است. قرارگیری نقش‌برجسته زیر آرامگاه داریوش بزرگ نیز نشانگر پیوند تاریخی و مشروعیت شاهان ساسانی با شاهنشاهی هخامنشی می‌تواند باشد که عظمت ایران را در تاریخ ثبت کرده‌اند.

روایت دروغ غربیان از دوران اسارت امپراتور و رومیان در ایران

هیچ‌ چیز برای وجدان رومی خوارکننده‌تر از آن نبود که ببیند شاهنشاه ساسانی نه ‌تنها ارتش روم را درهم‌ شکسته بلکه امپراتورِ زنده را نیز در زنجیر کشیده است! از همین رو مورخان بیزانسی در قرون بعدی آن واقعه را نه به‌مثابه یک گزارش تاریخی که بسان اسطوره‌ای معکوس نوشتند؛ اسطوره‌ای از تحقیر، خشم و تخلیه روانی یک امپراتوری زخم‌خورده! در برخی متون بیزانسی همچون آثار زوسیموس و یوحنا مالالاس شاپور، شاهنشاه ایران؛ در مقام فاتحی ظالم، قسی‌القلب و تحقیر‌گر تصویر می‌شود. در کتاب‌هایشان گفتند: شهریار ایران امپراتور رومی را چون بندگان دربار به صف ایستاند و پا بر پشت او نهاد تا بر اسب‌سوار شود و او را در سوارشدن و پیاده‌شدن از اسب به‌جای تخت به‌زانو درآورد! برخی دیگر ادعا کرده‌اند که پیشنهاد رومیان برای بازخرید امپراتور ازسوی شاپور رد شد تا تحقیر رومیان کامل شود! حتی روایت‌هایی از کندن پوست والرین و پر کردن آن با کاه و آویختن در بارگاه شاپور نیز در این میان نقل شده است؛ افسانه‌هایی بیش از آنکه مبتنی بر سند باشند حاکی از ضمیر ناخودآگاه یک تمدن شکست‌خورده است. جالب آنجاست که حتی در همین منابع بیزانسی نیز جزيیات این وقایع همواره در پرده‌ای از ایهام و افراط است. نه نام راویان نخستین روشن است نه شاهدی بر تکرار مستقل روایت‌ها در میان منابع هم‌عصر یافت می‌شود. تحقیر امپراتور به‌عنوان یک استعاره و نه یک گزارش، در ذهن مورخان رومی تداوم می‌یابد؛ گویی سرنوشت والرین را باید نه با ابزار تاریخ‌نگاری بلکه با روانکاوی فهم کرد! حتی چیزی در حدود ۱۰۰۰ سال بعد در قرون ۱۴ و ۱۵ میلادی بسیاری از نقاشان آن دوران این ستمِ پادشاه ایران بر امپراتور روم را نقاشی کرده‌اند! یعنی روح غربی این شکست را بسان یک تراژدی [سوگ‌نامه] غم‌بار حتی پس از هزار سال همواره به یاد داشته است و دستمایه هنرمندان غربی می‌شده است.

در دهه‌های اخیر، تاریخ‌نگاری نوین غربی که بیش از تخیل به سند اتکا دارد بازخوانی انتقادی دقیقی از این واقعه عرضه کرده است. پژوهشگرانی چون ریچارد فرای، یوزف ویزه‌هوفر و دانیل پاتس با بررسی شواهد باستان‌شناسی، کتیبه‌های پارتی و ساسانی و نیز بافت تاریخی دوره به این نتیجه رسیده‌اند که روایت‌های بیزانسی از سرنوشت والرین حاوی مبالغه، انتقام روانی و افسانه‌پردازی‌اند. شواهدی چون کتیبه شاپور در نقش‌رستم به‌روشنی از پیروزی در جنگ «ادسا» یاد می‌کنند و تصریح دارند که امپراتور و همراهانش به اسارت درآمدند، اما هیچ‌گونه اشاره‌ای به تحقیر یا شکنجه نیست. از‌سوی دیگر شواهد میدانی از حضور اسیران رومی در جنوب غربی ایران حکایت دارند.

شاهنشاه ایران، شاپور ساسانی برخلاف تصویر خشنی که در منابع بیزانسی از او تلاش شده تا به وجود بیاید در واقع رفتاری عمل‌گرایانه و خردمندانه با اسیران پیش گرفت. او از شکست دشمن سرمایه‌ای برای توسعه زیرساختی کشور ساخت و به‌جای انتقام‌کشی آنان را در خدمت تمدن خود بهره گرفت و به‌احتمال بسیار به‌درستی نزدیک امپراتور والرین نه در زندان و شکنجه بلکه در نوعی حبس اَشرافی یا نظارت درباری زیست و سپس جان باخت. مهم‌ترین نمود این بهره‌گیری شاپور ساسانی از امپراتور در بند و اسیران رومی در ساخت «بند قیصر» در شوشتر تجلی یافت؛ سدی با پل‌های قوسی‌شکل و سازه‌های آبی گسترده که اسیران رومی به‌ویژه مهندسان نظامی و فنی آنان طراحی و اجرا کردند. این بند بخشی از یک سیستم آب‌رسانی پیشرفته بود که هنوز هم آثار آن در زمین و فهرست یونسکو برجای‌مانده است.

دومین میدان بهره‌گیری از این اسیران، در تاسیس و آبادانی شهر گندی‌شاپور [جندی‌شاپور] بود؛ شهری در خوزستان که بعدها یکی از مراکز علمی، پزشکی و دینی جهان ساسانی و حتی اسلامی شد.

پزشکان، معماران و صنعتگران رومی در طراحی و ساختار اولیه این شهر نقش ایفا کردند بعدها نیز این سنت با پیوند پزشکی یونانی، سریانی و ایرانی، در قالب مدرسه گندی‌شاپور به اوج رسید؛ مدرسه‌ای که پایه‌گذار ترجمه متون پزشکی به پهلوی و سپس عربی شد و میراثی ماندگار در تاریخ‌دانش پدید آورد. اسیران رومی در زمینه‌های دیگر نیز به کار گرفته شدند: صنایع فلزکاری، شیشه‌گری، نقش ‌برجسته‌سازی و حتی نگهبانی از مرزهای شرقی ایران؛ شماری از آنان در لشکرهای کمکی یا به‌عنوان کارگران ماهر در ساخت قلعه‌ها، جاده‌ها و بناهای سنگین نظامی به کار گرفته شدند. شواهدی از نفوذ هنر رومی در نقش‌برجسته‌های ساسانی به‌ویژه در بیشاپور و فیروزآباد حاکی از اثرگذاری هنر اسیران بر سبک تصویری عصر شاپور است. از منظر فرهنگی نیز، برخی از این اسیران در مناطقی چون شوشتر، اهواز و گندی‌شاپور اسکان یافتند. محله‌هایی که به نام «رومیه» یا «رومیان» شناخته می‌شدند نشان از حضور جمعیت‌هایی دارد که به‌تدریج در ساختار اجتماعی ایران جذب شدند. با این ‌حال برخی عناصر چون زبان، رسم، یا حافظه تاریخی‌شان تا مدت‌ها باقی ماند؛ گویی رومی مغلوب اما زنده در دل ایران مأوا یافته بود. شاپور بر‌خلاف بسیاری از پادشاهان فاتح آن اسیران را نه به قتلگاه و شکنجه‌گاه که به کارگاه و میدان ساخت‌وساز روانه کرد. در واقع او مغز و بازوی مهندسان دشمن را به‌جای شمشیرشان به خدمت گرفت.

در تحلیل این رخداد تاریخی نکته‌ای بنیادین رخ می‌نماید؛ شاپور تنها به پیروزی نظامی رضایت نداد او آینده را نگریست و توانست دشمن شکست‌خورده را به ابزاری در مسیر آبادانی ایران بدل کند، او انتقام را در قالب خِرَد و بهره‌وری مجسم ساخت و این خود نشانگر درکی راهبُردی از مفهوم پیروزی است. بدین‌سان از خاکستر یک جنگ بنای آگاهی، زیرساخت و علم سر برآورد و از اسارت یک امپراتور، عزت یک تمدن. چنین بود که ایران در روزگار شاپور نه‌تنها میدان‌دار نبرد که میدان‌دار معنا و معماری تمدن نیز شد.

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:30 ] [ گنگِ خواب دیده ]


نقوش حك شده بر لوحی گلی در هفت تپه

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:28 ] [ گنگِ خواب دیده ]

دنیای یک روح سرگردان


بخندید، ببینید ، بفهمید ، عشق بورزید ، برقصید ،

فیلم ببینید ، کتاب بخوانید و ببخشید ، مهربانی کنید

در دنیا خبری نیست!

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:23 ] [ گنگِ خواب دیده ]

هفت ‌تَپه

هَفت‌تَپه یک محوطه باستانی ساخت سال ۱۳۴۵ ه.ش در استان خوزستان در حدود ۱۰ کیلومتری جنوب شرقی شهر شوش واقع شده و مجموعه‌ای از تپه‌های باستانی‌است که احتمالاً شهر تیکنی یا کابناک از تمدن ایلام را درخود جای داده‌است.گستردگی این محوطه باستانی به مراتب باعث جلب توجه کاوشگران مختلف قرار گرفته‌است.

بنابر نظریه‌هایی از این شهر به عنوان یک مرکز مهم سیاسی در زمان حکومت عیلامیان و پادشاهی تپتی‌اهر در سده پانزده پیش‌از میلاد یاد شده‌است که پس‌از ویرانی آن، شهر شوش به مرکز قدرت تبدیل شده‌است، هرچند هنوز مدرکی محکم برای اثبات آن بدست نیامده‌است.

تاریخچه

در ابتدا گیر کردن گاوآهن ماشین‌های شخم زنی کشت و صنعت نیشکر هفت تپه موجب پیدایش اولیه این مجموعه شد. نخستین عملیات حفاری به سرپرستی عزت‌اله نگهبان در سال ۱۳۴۴ در این محل آغاز گردید که تا سال ۱۳۵۷ ادامه یافت. بررسی‌های روزمینی که پیش‌تر مَک آدامز (Robert McC Adams) در این ناحیه انجام داده بود، نشان می‌داد که این محوطه گسترده باستانی فقط در دوره محدودی مسکونی بوده‌است.هفت تپه، در حاصلخیزترین قسمت دشت خوزستان واقع شده‌است.

این محل باستانی، بین رودخانه‌های دز و کرخه در حدود ۱۷ کیلومتری جنوب شرقی شوش و در وسط کشتزارهای طرح نیشکر هفت تپه قرار گرفته‌است. آثار باستانی هفت تپه، از مدت‌ها پیش مورد توجه خاورشناسان و دانشمندان بوده‌است و این آثار در اواخر قرن نوزدهم میلادی، جلب توجه «ژاک دمرگان»،باستان‌شناس فرانسوی را که در آن هنگام رئیس هیئت حفاری فرانسوی در ایران بود، نمود. دمرگان این مجموعه آثار باستانی هفت تپه را به نام هفت شغال ثبت نموده‌است که ظاهراً به نظر می‌رسد در ثبت این نام، که در لهجه محلی هفت چغا به معنی هفت تپه است تا اندازه ای دچار اشتباه گردیده و تلفظ محلی و اصلی آن را کاملاً متوجه نشده‌است.

کلمه چغا در قسمت شمالی دشت خوزستان به معنی تپه آثار باستانی می‌باشد و موارد مکرر آن مانند: چغازنبیل (تپه باستانی به شکل زنبیل)، چغامیش (تپه باستانی به شکل میش)،چغاپهن (تپه باستانی پهن و بزرگ) و غیره به خوبی مشاهده می‌گردد. کاوش و حفاری علمی تپه‌های باستانی هفت تپه از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۵ هجری شمسی توسط هیئت باستان‌شناسی ایرانی به سرپرستی عزت‌الله نگهبان صورت گرفت که در نتیجه آن، اطلاعات و مدارک ذی‌قیمتی در خصوص گوشه ای از حلقه‌های تاریک تاریخ تمدن ایلام، دراختیار محققین و دانشمندان قرار داد.

بعضی از دانشمندان باستان‌شناس، قبلاً عقیده داشتند که اسم باستانی و قدیمی شهری که آثار باستانی هفت تپه در آن قرار دارد، شهر «تیکنی» Tekni می‌باشد،اما براثر حفاری‌های عملی انجام شده معلوم گشت که نام اصلی و باستانی هفت تپه شهر «کاپناک» Kapnak است. مدارک باستان‌شناسی بدست آمده در حفاری هفت تپه بیانگر این است که این شهر باستانی مربوط به سال‌های ۱۵۰۵ تا ۱۳۵۰ ق.م. از تاریخ ایلام می‌باشد.

در سنگ نبشته بزرگی که در حفاری هفت تپه بدست آمده از شخصی به نام «تپتی آهار» Tepti - Ahar نام برده شده که خود را پادشاه ایلام و انشان و دزفول نامیده‌است. تپتی آهار در این سنگ نبشته، لقب خود را آزادکننده کشور ایلام از استیلا و یوغ سلاطین کاسی بین‌النهرین نامیده و بدین لقب فخر و مباهات می‌نماید. آثار معماری مکشوفه در هفت تپه عبارتند از: مجموعه آرامگاه تپتی آهار و معبد خصوصی او، آرامگاه دسته جمعی، ساختمان معبد،آرامگاه، زیگورات یا کاخ شماره ۱، حیاطها، زیگورات یا کاخ شماره ۲، دیوار طویل شمالی و تالار طویل.

آرامگاه دسته جمعی هفت تپه

این آرامگاه، بنایی آجری با طاق هلالی است که در نوع خود قدیمی‌ترین نمونه طاق هلالی در دنیا می‌باشد. در این آرامگاه ۲۳ اسکلت وجود داشت که ۱۴ عدد آن‌هابه‌طور منظم و درجوار یکدیگر قرار داشتند و ۹ اسکلت دیگر به علت عدم محل کافی به‌طور نامنظم بر روی پاهای ردیف اول انباشته شده بودند. (تصویر ۶۵) شهر هفت تپه نیز،همانند شهر دوراونتاش (چغازنبیل) در سال ۶۴۵ ق. م توسط سربازان آشوری به سرکردی آشور بانیپال با خاک یکسان گردید.

پروسه باستان‌شناسی

مساحت محوطه در حدود ۱/۵ کیلومتر مربع و متشکل‌از ۱۴ تپه است. در سال‌های بعد هنگام راهسازی‌های مربوط به شرکت نیشکر هفت‌تپه، قسمتی از یک دیوار خشتی و طاقی آجری نمایان گردید و بلافاصله توسط هیئت حفاری باستان‌شناسی به عنوان نقطه آغاز کار انتخاب و با ایجاد شبکه‌های ۱۰ × ۱۰ حفاری، روند کار به سمت جنوب ادامه پیدا کرد که مجموع تعداد آن‌ها حدود ۱۵۰ ترانشه می‌باشد.

در آرامگاه موجود در محوطه، سکوی بزرگی ایجاد شده که توسط دیوارچه‌های کوتاهی به سه بخش تقسیم می‌شده‌است. در بخش شمالی هفت اسکلت قرار داشته، بخش میانی که کوچکتر از دو بخش دیگر است، بدون اسکلت و بخش جنوبی دارای دو یا سه اسکلت بوده‌است. در پای سکو در جنوبی‌ترین قسمت آرامگاه،مجاور در ورودی تعداد ده اسکلت بصورتی بی نظم بر روی هم قرار داشتند. به این ترتیب مجموعاً حدود ۲۱ یا ۲۲ اسکلت در معبد پیدا شده‌اند.

تقسیم‌بندی سکوی آرامگاه به بخش‌های مختلف خود گواه اینست که این مقبره برای تدفین اشخاص متعددی ساخته شده و احتمالاً یک آرامگاه شاهی نمی‌باشد. وجود اسکلت‌های متعدد بر روی سکو و انباشته کردن اسکلت‌های قدیمی در گوشه آرامگاه نیز این مسئله را تأیید می‌کند. با توجه به اکتشافاتی که در نقاطِ مختلفِ منطقه انجام شده‌است، در ورودی آرامگاه پس از هر تدفین با سنگ یا آجر بسته و در هنگام تدفین‌های بعدی مجدداً باز می‌شده‌است. مشاهداتی که در هفت تپه شده، نیز حاکی از این مسئله می‌باشد.

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:21 ] [ گنگِ خواب دیده ]

زندگی اجتماعی، سرشار است از اختلاف و تضاد میان برداشت های دیگران از ما و واقعیت وجودی ما. وقتی محتاط هستیم، به حماقت متهم می شویم. کمرویی ما نشانه ی غرور و تمایل به جلب چاپلوسی شمرده می شود، می کوشیم تا سوءتفاهم را از میان برداریم ولی دهانمان خشک می شود و نمی توانیم جملات مورد نظر خود را بیان کنیم. دشمنان سرسخت به مقام هایی منصوب می شوند که ما را زیردست آنان می سازد. در برابر دیگران سرزنشمان می کنند. در نفرتی که نامنصفانه معطوف به فیلسوفی بی گناه (سقراط) شده، طنین و پژواک همان آزار و اذیتی را تشخیص می دهیم که کسانی که نسبت به رعایت عدالت در حق ما ناتوان یا بی میل هستند، بر ما روا می دارند.

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:21 ] [ گنگِ خواب دیده ]

ما آزموده‌ایم در این شهر بختِ خویش
بیرون کشید باید از این وَرطه رَختِ خویش

از بس که دست می‌گَزَم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گُل به تنِ لَخت لَختِ خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخِ درختِ خویش

کای دل تو شاد باش که آن یارِ تندخو
بسیار تند روی نشیند ز بختِ خویش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهدِ سست و سخن‌هایِ سختِ خویش

وقت است کز فراقِ تو وز سوزِ اندرون
آتش درافکنم به همه رَخت و پَختِ خویش

ای حافظ ار مراد مُیَسَّر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:59 ] [ گنگِ خواب دیده ]

برقص!
پیش از آنکه پروانه‌ها
خاطرۀ گل‌های پیراهنت را
برای شکوفه‌های پلاسیده تعریف کنند
و حریرِ نازکِ دامنت را
دست‌های زبرِ زندگی، نخ‌کش کند.

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:59 ] [ گنگِ خواب دیده ]

هیچ وقت به کسی بیش از حد اهمیت نده
متوجه هستم چه حجم فشاری رو الان داری تحمل می‌کنی و دوست داری یکی همیشه کنارت باشه و بهت انرژی بده
اما می‌دونی که تنهایی و خودت باید همه چیز رو مدیریت کنی مثل همیشه
مامان نیست و هیچ‌کس جاش رو نمی‌گیره و نخواهد گرفت دختر، اینقدر خودت رو به در و دیوار نزن
علاوه بر اون
تو مسئول خوشبختی هیچ‌کس جز خودت نیستی! ...

هر روز تکرار کن که به‌تو چه...

چند بارامید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری دهنده
کلمه‌ای مهر آمیز
نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟
چند بار دامت را تهی یافتی؟

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:58 ] [ گنگِ خواب دیده ]

رنگ بندی عروس هلندی -قسمت اول

به جهش ژنی (به هر رنگ به طور مجزا متاسیون میگویند )

عروس هلندی طبق تمام مرجع ها و سایت ها در ایران به میانگین 15رنگ یا موتاسیون تقسیم بندی میشود با 4سویه ی 1_ نرمال 2_وایت فیس 3_ آلبینو 4_ لپ زرد یا کرم فیس که این سویه را هم اغلب شناخت ندارد .

خاکستری یا طوسی

رنگ خاکستری طبیعی ترین و رایج ترین رنگ در حیات وحش برای عروس هلندی میباشد که در تمامی مستند ها و ویدئو هایی که از حیاط وحش ضبط شده است نمایان می باشد که دارای بدنی خاکستری روشن با زمینه سفید در روی بالها و سری زرد رنگ و گونه های نارنجی مایل به قرمز است ، پرهای تاج ممکن است خاکستری یا زرد باشند.

نر ها در این موتاسیون دارای پرهایی کاملا خاکستری روشن و سری به رنگ زرد روشن و لپ های مایل به قرمز بوده و اما ماده دارای سری با زردی کمرنگ و بیشتر مایل به رنگ خاکستری است و در زیر دم خود پرهای زرد رنگ راه راه مشاهده می شود ، که این نشانه ها برای پرنده بالغ است .

خاکستری dark
خاکستری light
خاکستری normal

لوتینو

لوتینو صفتی مغلوب و مرتبط با جنس است و در ژن مغلوب رنگدانه ملانین مخفی و hidden مانده و رندگدانه لیپوکروم نمایان میشود که این رنگدانه به پر و بال پرنده رنگ زرد یا سفید کرم می دهد و رنگدانه پستاکین باقی مانده و به گونه پرنده ، رنگ قرمز پرتقالی می بخشد و همچنین برخی از لکه های کوچک در دم و زیر بال باقی می مانند. مغلوب شدن رنگدانه ملانین در سلول های بدن به چشم ها رنگ قرمز و به پاها رنگ صورتی می بخشد.

در این موتاسیون بدن سفید یا زرد رنگ است و با سری به رنگ زرد که رنگ سر از بدن تیره تر می باشد . هر دو جنس گونه های نارنجی مایل به قرمز روشنی دارند که این امر تشخیص نر و ماده را سخت می کند.
لوتینو یک رنگ بسیار رایج در میان عروس های هلندی می باشد که البته یکی از زیباترین عروسها در میان سایر نژاد های عروس هلندی است.

لوتینو ها خود چند موتاسیون مختلف دارد :

  • لوتینو نرمال
  • لوتینو یلو بادی
  • لوتینو مرواریدی یا خال زرد
  • لوتینوی گلد یا yellow dark
  • لوتینوی فالو
  • لوتینوی دبل فکتور
  • دارچینی (Cinnamon) یا قهوه ای / که به نسکافه ای نیز معروف است :

  • رنگ پرهای بدن به رنگ قهوه ای روشن می باشد . سر به رنگ زرد و گونه ها به رنگ نارنجی می باشند.

    تعین جنسیت این موتاسیون مثل رنگ خاکستری است

    ***لازم به زکر است پایه ی رنگی اکثر موتاسیون های خاص همین رنگ سینامون است

    که حتی خود لوتینو هم اولین بار از اصلاح نژاد همین رنگ بوجود آمد و علت جهش های خاص لوتینو نیز از این عمر پیروی میکند

    این موتاسیون نیز شامل رنگ های نام برده شده در موتاسون خاکستری را نیز دارا میباشد

    شامل :

  • دارک
  • لایت
  • نرمال
  • نقره ای (Silver) :

  • این موتاسیون حاصل جفتگیری نر نرمال وایت فیس و ماده آلبینو است .

    این موتاسیون دارای صفت مغلوب به جنسیت است (جفت مولدین باید حتما از همین رنگ باشند تا جوجه ی خالص دبل فکتور بدنیا بیاد )و در حقیقت بسیار شبیه نژاد خاکستری است و این موتاسیون حاصل جهش رنگ خاکستری است به جز اینکه بدن برنگ سفید شیری ( نزدیک به سفید ) می باشد .

    درتعین جنسیت موتاسیون نقره ای هم از الگوی رنگ خاکستری پیروی میکنیم

    با این تفاوت که ماده ها دار ای گونه کدر تری هستند.

    رنگ پاها و نوک مشکی ذغالی میباشد .

    موتاسیون نقره ای چندین نمونه دارد از قبیل :

  • نقره ای نرمال
  • نقره ای دارک
  • نقره ای لایت
  • نقره ای فالو
  • نقره ای سینگل فاکتور
  • نقره ای دبل فکتور
  • ابلغ (Pied) :

  • در این گونه موتاسیون رنگ حاصل را باتوجه به میزان چیدمان درصد بندی میکنیم که از 5درصد شروع و به 95درصد ختم میشود درصدی از رنگ بدن زرد یا سفید ویا نسکافه ای یا مرواریدی است و رنگ بالها هم رنگ متضاد رنگ بدن میتواند باشد که نشانه یک عروس هلندی ابلغ تمام عیار است . نرها و ماده ها بسیار شبیه هم می باشند و تشخیص جنسیت از روی رنگ پرنده گاهی سخت است ولی بیشتر از الگوی خاکستری و لوتینو برای تعیین جنسیت استفاده میکنیم .

    ابلغ ها را میتوان ادغام 2 رنگ متضاد هم نام برد برای شناخت و درک بهتر این موتاسیون نامید .

    دوکت ها و تک خال های مهر هم جز ابلغ ها محسوب میشوند .

    و گوناگونی انواع رنگ در این موتاسیون بیشترین تنوع را دارد به گویی شامل حداقل 25نوع ابلغ هست

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:58 ] [ گنگِ خواب دیده ]

في عالمنا المعاصر سريع التغير والمعقد، أصبحت الحاجة إلى أساليب قيادية مبتكرة ومرنة أكثر أهمية من أي وقت مضى. فالأساليب القيادية التقليدية، التي تعتمد غالبًا على السلطة والسيطرة وأحيانًا العنف الكامن، قد تكون فعالة في بعض الظروف، لكنها في كثير من الأحيان تُكبّل العواطف وتقلل من الإبداع وتخلق أجواء نفسية غير صحية. ويزداد الأمر تعقيدًا عندما تُفرض هذه الأساليب على النساء القياديات، متجاهلةً رقة وحساسية طبيعة المرأة، مما يسبب تحديات كبيرة لكل من القائدة وفريق عملها.
يُعد الدكتور حجة البقایی، المستشار المتميز في البحث والتطوير، ومبتكر أسلوب القيادة "هورشي"، من الذين حملوا على عاتقهم لفترة طويلة قضية إعادة تصميم أساليب القيادة بما يتناسب مع الخصائص والاحتياجات الفريدة للنساء. يؤمن الدكتور حجة بأن قيادة المرأة لا يجب أن تكون تقليدًا محضًا للنماذج الذكورية أو الأساليب الشائعة، بل يجب أن تُبنى على فهم عميق لسلوك المرأة وخصائصها النفسية وقدراتها الطبيعية. وهذا المنظور الجديد هو ثمرة سنوات من الدراسة والبحث والخبرة العملية التي جمعها الدكتور حجة في مجال الإدارة والسلوك البشري.
أسلوب القيادة "هورشي"، الذي صممه الدكتور البقایی، هو أسلوب فريد وموجه يستلهم من دراسة سلوك النساء والتأمل في الطبيعة. وقد سبق له تقديم أسلوبي قيادة معروفين هما "أسلوب القيادة المطر" و"أسلوب القيادة الشمس".
يرمز أسلوب القيادة المطر إلى اللطف والحنان الذي تقدمه النساء بشكل واسع ومنتشر، كما هو الحال مع المطر الذي ينزل على الجميع بالتساوي. هذا الأسلوب مليء بالعاطفة والشغف؛ حتى في لحظات الغضب والصعوبات، يستمر المطر في تقديم الحنان. لكن المشكلة تكمن في أن الحنان اللامحدود قد يتحول إلى فيضان، يثقل قدرة الآخرين المحدودة على استيعاب المشاعر. ورغم جماله ورقته، يمكن لهذا الأسلوب أن يؤدي إلى الإرهاق والأذى النفسي.
على الجانب الآخر، يُعد أسلوب القيادة الشمس، الذي ينصح به الدكتور حجة للنساء، مزيجًا من اللطف والقوة. يجب أن تكون المرأة مثل الشمس: دافئة وشاملة، جميلة ومتألقة بين النجوم، لكنها في الوقت ذاته قوية وحامية لمساحتها الخاصة. تمنح الشمس الضوء للجميع، لكنها لا تسمح لأحد باختراق جوهرها. هذا الأسلوب يمكّن النساء من وضع حدود ذكية وحامية، تحافظ على طاقتهن ورفاهيتهن.
تعكس هذان الأسلوبان رؤى وطرق قيادة مختلفة يجب أن تتجاوز الأساليب العامة السائدة. العديد من أساليب القيادة اليوم تقدم نماذج شاملة لا تناسب دائمًا الرجال والنساء على حد سواء. هناك حاجة حتمية إلى تطوير ونشر أساليب قيادة مخصصة تتناسب مع خصائص النساء، لتمكينهن من أداء أدوارهن الإدارية بكفاءة مع الحفاظ على توازنهن النفسي والاجتماعي.
يؤكد الدكتور حجة بقوة أن النساء لا يجب أن يكن مثل المطر، يسكبن حنانهن بلا حدود ولا تمييز. هذا الحب اللامحدود قد يؤدي أحيانًا إلى فقدان الذات. بل ينبغي للمرأة أن تكون مثل الشمس، متألقة وقوية، لطيفة ولكن محمية، بحيث يأتي إليها الآخرون فقط عند الحاجة الحقيقية، ولا يسمح لأحد باختراق خصوصيتها. يشدد على أنه إذا عرف الناس سر تألق وحنان النساء، فقد يستغلونه لمصلحتهم على حساب النساء.
في النهاية، يؤمن الدكتور حجة البقایی أن اختيار النساء لأسلوب القيادة الشمس يفتح لهن طريق النجاح والاستدامة في الأسرة والعمل على حد سواء. هذا الأسلوب، من خلال توازنه بين القوة والحنان، يمكّن النساء من أن يكن قياديات فعالات وذوات سلطة، مع الحفاظ على صحتهن النفسية والعاطفية وصحة من حولهن. ويرى أن إعادة تصميم أساليب القيادة بهذا الشكل خطوة هامة نحو تحقيق العدالة بين الجنسين ورفع جودة الإدارة في عالمنا المعاصر.

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:57 ] [ گنگِ خواب دیده ]

از دشمنی تا دوستی"یک لبخند"
از جدائی تا پیوند"یک قدم"

از توقف تا پیشرفت"یک حرکت"
از کینه تا بخشش"یک گذشت"

و از نفرت تا علاقه"یک محبت"است..
مواظب این یک‎ها باشیم.

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:44 ] [ گنگِ خواب دیده ]

سردرد شده ام از دیدن اینهمه خواب پریشان

[ شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:43 ] [ گنگِ خواب دیده ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ




خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار


حسن پوش
امکانات وب
<

کد هدایت به بالا