|
لبخند بزن لحظه ها را دریاب
| ||
|
بسی گفتند دل از عشق برگیر ولی ما دل به او بستیم و دیدیم [ سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 19:34 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 19:33 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 19:32 ] [ گنگِ خواب دیده ]
Sometimes all a person needs is a hand to hold and a heart to understand [ سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 19:32 ] [ گنگِ خواب دیده ]
Sometimes all a person needs is a hand to hold and a heart to understand [ سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 19:32 ] [ گنگِ خواب دیده ]
حکایت تا بوق سگ پاسداری از بازارها در قدیم کاری با اهمیت و درخور توجه بود. نگهبانان بازار از ابتدای شب (دم اذان مغرب) تا هنگامه صبح (بعد از اذان صبح) موظف به نگهبانی از بازار بوده و دائم در طول بازار در حال گشت زنی بودند. از آنجا که بازار بسیار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ممکن نبود، نگهبانان، سگهایی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» معروف بودند. این سگان غیر از مربی خود هر جنبدهای را مورد حمله قرار داده و پاچه میگرفتند.
[ سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 19:30 ] [ گنگِ خواب دیده ]
وقتی آدم جرات خیال پردازی را داشته باشد،
[ سه شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 19:30 ] [ گنگِ خواب دیده ]
سختی تنها زندگی کردن این است که هر گندی بزنید خودتان مجبور هستید آن را تمیز کنید. نه... سختی واقعی تنها زندگی کردن این است که اگر غمگین باشید، برای هیچکس اهمیتی ندارد. [ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]
سختی تنها زندگی کردن این است که هر گندی بزنید خودتان مجبور هستید آن را تمیز کنید. نه... سختی واقعی تنها زندگی کردن این است که اگر غمگین باشید، برای هیچکس اهمیتی ندارد. [ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:49 ] [ گنگِ خواب دیده ]
مادامی که تمایل بدست آوردن و شدن در هر سطحی وجود داشته باشد، به طرز اجتناب ناپذیری، اضطراب، اندوه و ترس نیز وجود خواهد داشت. جاه طلبی برای ثروتمند بودن و این و آن بودن، زمانی برچیده می شود که ما پوسیدگی و ماهیت فاسدکننده نفس جاه طلبی را متوجه شویم. به محض اینکه متوجه شویم که تمایل برای کسب قدرت به هر شکل - کسب قدرت برای وزیر، قاضی، کشیش و معلم روحانی شدن - اساساً شر است، دیگر تمایل به قدرت داشتن نداریم. اما ما متوجه نیستیم که جاه طلبی فساد می آورد، متوجه نیستیم که تمایل برای کسب قدرت یعنی شـر. بلکه بر عکس معتقدیم که از قدرت در جهت خیر استفاده میکنیم که کاملا حرفی بی معنا است. وسیله غلط هرگز نمی تواند برای یک مقصد صحيح مورد استفاده قرار گیرد. اگر وسیله از جنس شر باشد، مقصد نیز شر خواهد بود. خیر متضاد شر نیست. خیر زمانی متحقق می شود که آنچه که به آن شر می گوییم به طور کامل متوقف شود [ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:48 ] [ گنگِ خواب دیده ]
برای کسی که میفهمد، آنانکه میفهمند، عذاب میکِشند مهم نیست که چه "مدرکی" دارید مغزِ کوچک و دهانِ بزرگ کلماتی که از دهانِ شمابیرون می آید پس وای بر جمعی که لب را پس نگذارید زبانِ شما [ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:47 ] [ گنگِ خواب دیده ]
موج عشق تو اگر شعله به دلها بكشد ، گيسوان تو شبيه است به شب اما نه خودشناسی ، قدم اول عاشق شدن است عقل ، يکدل شده با عشق ، فقط میترسم زخمی كينهی من ! اين تو و اين سينهی من يكی از ما دو نفر ، كشته به دست دگريست [ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:24 ] [ گنگِ خواب دیده ]
برﺍي ﻛﻔﺸﻲ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎشی ﻳﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ برخی آدمها هم مثل کفش اند ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻓﻬﻤﻴﺪ [ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:21 ] [ گنگِ خواب دیده ]
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی ها هم که دیدند اطراف شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون ها روستایی ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۲۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای شان رفتند. این بار پیشنهاد به ۲۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون ها آن قدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۵۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد. در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به ۳۵ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۵۰ دلار به او بفروشید.» روستایی ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول های شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون!... [ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:18 ] [ گنگِ خواب دیده ]
ماهیها گریه شان دیده نمیشود
[ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:17 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:13 ] [ گنگِ خواب دیده ]
حرف حقیقت جواب نداره ، اون جواب مودبانه اش بود جواب اصلیش اینه که :
کسی که تو چهل سالگی هنوز سینگله ، نه تنها دیگه امیدی بهش نیست بلکه کسخل شده خودش خبر نداره [ دوشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:9 ] [ گنگِ خواب دیده ]
به سراغ زن میروی؟ تازیانهات را فراموش مکن!
در کتاب چنین گفت زرتشت از نیچه جملهای معروف است که همگان را به اشتباه میاندازد در این یادداشت به نقل از قلی خیاط مترجم آثار نیچه به سراغ این جمله میرویم: همانطوری که امروز عینک ری بن، ساعت رولکس، لباس ایو سن لوران، و... اتومبیل جگوار میتواند وسیلهی آشکاری باشد برای نمایش موقعیت و طبقهی اجتماعی شخص؛ در طول قرن نوزده و نیز تا اوایل قرن بیست، داشتن کلاه و عصا و رُدَنگت و... اسب اصیل، وابستگی فرد به طبقه بورژوازی و اشرافیون را میرسانید. و از آنجایی که نمیشد اسب اصیل گرانقیمت خود را همیشه همراه داشت و به رخ کشید، گاهگاهی سمبل و نمودار آن، «تازیانه» را به دست میگرفتند. ما تا به این امر تاریخی - فرهنگی آگاهی نداشته باشیم، بحث و جدل و نقد و جستارمان در باب آن جملهی معروف نیچه، «به سراغ زن میروی؟ تازیانهات را فراموش مکن!»، راه به جایی نخواهد برد. خب، حال که سخن تا به اینجا کشید و پیش از این بر سر همین جملهی مذکور، بین روشنفکران و محققین ما بحث و جدلهایی صورت گرفته که در آن فیلسوف را گاه به گاه مازوشیست، ماچیست، مردسالار و غیره نامیدهاند، مطلب را تا آخر ادامه بدهیم : این جملهی معروف و گرهدار درواقع عبارتیست نه از خود فیلسوف بلکه از دوست و «رقیب» عشقی وی پل ره. این دو، دو دوست صمیمی بودند و، هر دو عاشق یک زن : لو فون سالومه. با دو کلیک روی اینترنت، میتوانید به راحتی عکسی را از این سه نفر بیابید که در آن نیچه و پل ره کنار هم ایستادهاند، هر دو شاد و خندان. کمی دورتر در دست چپ، لو فون سالومه را خواهید دید نشسته داخل درشکهای، روی شاخههای گندم درو شده، با لبخند ملیحی بر لب و... تازیانهای در دست. در نوشته و نامههایش، نیچه از این روز همیشه به عنوان یک «روز خوش و میمون» یاد میکند. بعدها، وقتی فیلسوف عاشق ناکام میخواست برود در آغوش زنان دیگر عشقی را بجوید که پیش سالومه جسته و نیافته بود، پل ره به او گفته بود «به سراغ زن (دیگر) میروی؟ تازیانه را (یعنی سالومه را) فراموش مکن!» میبینید؟ اگر میشد وزن و معنا و منظور دقیق واژهها را در لغتنامهها یافت، همه میشدند شاعر و نویسنده و مترجم؛ بهتر حتی، دیگر نیازی به شعر و نوشته وجود نمیداشت. این جملهی نیچه درواقع یکی از عاشقانهترین نوشتههای اوست؛ سرودی بر عشق نافرجام یک زن. [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 17:40 ] [ گنگِ خواب دیده ]
افراد سمی زندگیهمیشه هستند کسانی که ناخواسته با رفتار و کارهایشان احساس ما را خراب می کنند ولی مقصر این افراد نیستند. دلیل اینکه ما در این حد به رفتار این اشخاص واکنش نشان می دهیم، دقیقا خودمان هستیم نه آنها. این حس ما است که فکر میکنیم این افراد پا را روی گلویمان گذاشتند و هر کاری را از سر لج ما انجام می دهند. ما باید از درون با خودمان به صلح برسیم وگرنه با تمام جهان سر جنگ خواهیم داشت. وقتی یک سگ در خیابان پارس کند، باز هم احساس عصبانیت ما فوران می کند. مسلما آن سگ قصد ندارد با ما لج کند ولی برداشت ما این است که این سگ هم با ما لج کرده است. حال خوب داشتن شعار نیست، حال خوب داشتن باعث می شود تجربه بهتری کسب کنید، عمر بیشتری داشته باشید و زندگی با آرامش انتخاب با خود شما است. [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 17:37 ] [ گنگِ خواب دیده ]
جواب رد بهم داد
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 17:35 ] [ گنگِ خواب دیده ]
چرا عدم رضایتخاطر در روابط عاطفی دروغی زیبا است
پس از مدتی شک و دلسردی و رابطههای مختلف عاطفی، سرانجام درمییابیم که موجودی هستیم به شدت پر از لغزش و دارای کمبودهای ریز و درشت در روابط عاشقانه. رسیدن به این مکاشفه ممکن است اوقاتمان را تلخ کند و باعث شود خود را از جا در رفته بدانیم. به این فکر کنیم که چه خوب میشد اگر میتوانستیم بخشهایی از شخصیت خودمان را تغییر دهیم و زندگی بی دردسر عاطفی خود را در پیش بگیریم. بر خلاف خواستهای قوی برای رسیدن به رضایت خاطر، نمیتوانیم کاملاً درک کنیم که چرا پیوسته دچار مشکلات احساسی در روابطمان میشویم. به امید اینکه بتوانیم تکهای گمشده از نابسندگی خود را پیدا کنیم و به زُمرۀ زوجهای خوشبخت و رمانتیک خیالی برسیم، یکی یکی یا دوتا دوتا راهی مطبهای روانپزشکان و مشاوران خوشفکر میشویم، یا در فرومهای اینترنتی به دنبال راه حلی میگردیم برای بهبود وضعیت نابسامان روحی خود. میرویم، زیرا کسی در جایی به ما گفته، یا در جایی کسی را دیدهایم که زندگی عاطفی عاشقانه آن طوری نیست که ما در حال انجامش هستیم. در واقع منشأ عدم رضایت خاطر ما در روابط عاطفی در 2 موضوع بزرگ نهفته است؛ یکی صمیمیت و دوستی و دیگری رابطۀ جنسی. دنیای مدرن امروزی از ما میخواهد که باورهایی در این دو زمینه داشته باشیم، باورهایی که از ریشه، بوی نسنجیدگی و حماقت آنها بینیمان را سخت آزرده میکند. حالا وقت آن رسیده که به شرح این دو موضوع بزرگ از منظر خیالی دنیای مدرن بپردازیم: در مورد رابطۀ جنسی، لازم است کسی را پیدا کنیم که عمیقاً دوستش میداریم و سپس باید برای به کمال رساندن این عشق، برای 50 سال آینده با آنها و تنها با آنها به اوج لذت جنسی برسیم، آن لذتی که در کتابها و فیلمها و آهنگهای رمانتیک از عشق یاد میشود. در عمق این دروغ زیبا و ایدهآل، انواع آسیبهای روحی ما نهفته است؛ شاید ما نتوانیم 50 سال با این فرد رابطۀ داشته باشیم، شاید ما خواستار چیزی بیش از این باشیم، شاید دوست داشته باشیم که با کسی به جز معشوقمان رابطه داشته باشیم، شاید تنها نوازش و نزدیکی به ما آرامش دهد. در مورد صمیمیت و دوستی، قوانین سرسختانه سخت هستند. نباید بیش از حد صمیمی شویم با کسی صمیمی شویم. شاید این همه ابراز نیاز برای صمیمت، خطرناک و نشانۀ ضعف باشد. اما در عین حال نباید زیادی هم فاصله بگیریم، شاید این یکی نشان دهنده سردی و عدم علاقه ما باشد. نباید با دوستان خود زمان زیادی را بگذرانیم، شاید این یعنی جدی نگرفتن تعهد ازدواج. نباید تنها سفر کنیم، شاید این یعنی افسردگی و ناراحتی. نباید تنها به رختخواب برویم، این یعنی کرختی عاطفی. در کل نباید بیش از مدت معینی دوستی و صمیمت کنیم. حالا که در این دو مورد آگاهی پیدا کردیم لازم است بدانیم: تقریباً همه ما بعد از طی چندین ماه از روابط خود، متوجۀ وجود معضلی بزرگ در یکی از این موارد (صمیمیت و رابطۀ جنسی) میشویم . وقتی به این موضوع پی میبریم، احساس تأسفی عمیق تمام وجودمان را در بر میگیرد. شاید از خود خجالت بکشیم. حس میکنیم که ما جزو آن آدمهای نادری هستیم که از مشکلات عاطفی در روابط خود رنج میبرند. گویی که این اتفاق برای تعداد کمی از زوجها افتاده و میافتد. در نهایت به این نتیجه میرسیم که در جهانی به این بزرگی، تنها و تنها ما هستیم که با این مشکلات عاطفی دست و پنجه نرم میکنیم. اینکه سَرمان را پایین میاندازیم و به شکستخوردگان عشق ملحق میشویم.
اما شاید بتوان جور دیگری به مسئله نگاه کرد، نگاهی از روی همدردی و مراوده؛ اینکه شاید همۀ تقصیر بر گردن ما نباشد. زیرا ما برای خود مجموعهای از ایدهآلهای عاطفی و عاشقانه را جمع کردهایم که در 90 درصد اوقات کسی یارای سربلندی در آنها را ندارد. درست است که این ایدهآلها از بسیاری جهات زیبا و خردمندانه به نظر میرسد، اما وقتی شکست، در این راه با اختلافی زیاد پیش افتاده، دیگر تغییر ندادن دیدگاه اشتباه خود دیوانگی است. از قضا خوب است که تقصیر را به گردن این ایدهآلها بیاندازیم تا شاید بتوان مشکلاتمان را از یک جبران ناپذیری سرسختانه به بخششی تسلیبخش تبدیل کنیم. بیایید تصور کنیم که این امر بسیار بعید است که دو طرف بتوانند لذت جنسی را تا 50 سال حفظ کنند. بیایید تصور کنیم که رابطۀ جنسی و عشق متعلق به یکدیگر هستند، و اگر هم نباشند موجب بیماری و مرگ طرفین نخواهد شد. بیایید تصور کنیم که ایجاد صمیمت و نزدیک بودن به دیگران برای بسیاری از ما چالش بزرگی است، نه به این خاطر که نقصی در وجود ما نهفته، بلکه به این دلیل که به صورت طبیعی شخصی درونگرا هستیم و برای ایجاد یک رابطۀ نزدیک نیازمند وقت بیشتری هستیم. اینکه انتظار داشته باشیم در طول زندگی مشترک خود با یک فرد میبایست همه جور خوشبختی را تجربه کرد، انتظاری نابه جا و ناعادلانه است. بیایید به این فکر کنیم که اگر با در نظر گرفتن این ایدهآلهای عاطفی عجیب، احساس ناتوانی و نابسندگی ما را فرا بگیرد، چقدر احساسی بس معمولی و همهگیر کردهایم. اینکه مجبور نیستیم دائماً برای امتحان زندگی، بد به دل خود راه دهیم، امتحانی که با تمام سختی، خودمان به صورت آگاهانهای آن را انتخاب نکردهایم. در آخر اما باید گفت که ما همگی ناچاراً و به طرز بیرحمانهای در روابط عاطفی خود ناتوان هستیم، اما این ناتوانی تنها زمانی رنگ واقعیت به خود میگیرد که معیارها و ارزشهایی را انتخاب کنیم که از درست بودنشان مطمئن نیستیم، درست همانند دروغی زیبا که از دروغ بودنش تردیدی نداریم ولی از شدت زیبایی قادر نیستیم از آن چشم برداریم. شاید وقت آن رسیده باشد که تعریف خود از معمولی بودن و درست بودن روابط عاطفی را تغییر دهیم تا شاهد دریادلی و تسلی خاطری راستین در وجود خود باشیم. [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 17:33 ] [ گنگِ خواب دیده ]
چطور به جای فکر کردن، از تجربه های زندگی لذت ببریم؟«چند بار در روز فکر میکنی؟» در پاسخ به این سوال احتمالاً میگین «هیچ وقت بهش فکر نکردم!» پس بزار بهتون بگم که شما همیشه در حال فکر کردن هستید. هر ثانیه و در هر موقعیت؛ چه وقتی که اون پیتزای خوشمزه و چرب داره توی دهانتون بالا و پایین میره، چه وقتی که دارید فرچه های مسواک تون رو روی مینای دندوناتون عقب و جلو میبرین. فکر کردن به موضوعات مختلف چیزیه که چه ما بخوایم چه نخوایم، برامون اتفاق میفته.
کوه های آتشفشانی که با فکر زیاد روشن میشوند! ولی مسئله اینجاست که ما هیچ وقت به این فکر نمیکنیم چقدر زمان برای فکر کردن نیاز داریم. هیچ وقت به این فکر نمیکنیم که فکر کردن هم محدودیتی داره. هیچ وقت به این فکر نمیکنیم که چقدر در روز در حال فکر کردن هستیم. بیش از حد فکر کردن، اعتیادی که خودمون ازش بیخبریم!وقتی بیش از حد غذا میخورین، میتونین به خودتون بیاید و بگین: «من دارم زیاد میخورم، باید کمترش کنم» وقتی بیش از حد کار میکنین، میتونین به خودتون بیاید و بگین: «من دارم زیاد کار میکنم، باید کمتر کار کنم» ولی قضیه برای فکر کردن اصلاً اینطوری نیست! وقتی داریم بیش از حد به یک موضوع فکر میکنیم، نمیتونیم به خودمون بیایم و بگیم: «من خیلی دارم به این موضوع فکر میکنم، باید برم یکار دیگه بکنم» چرا؟ برای اینکه فکر کردن در ما غیرارادی شده و ما کنترلی روی افکارمون نداریم. مشکل اصلی اینجاست که بیشتر آدما زیاد فکر کردن رو یک معضل نمیدونن و به اشتباه فرض میکنند که فکر کردن بیشتر یعنی باهوش بودن و به موفقیت نزدیک بودن.
حرف هایی که با خودمون میزنیم هم جزئی از افکار ماست! یادمون باشه که افکار مثبت ممکنه حال ما رو خوب کنند، ولی اینکه فرض کنیم همه افکار مثبت برای سلامتی ما مفیدن فرض اشتباهیه. کتاب های خود درمانی کمکی به ما میکنن؟ معمولاً تنها چیزی که ازشون میشنویم اینه که روی افکار منفی درپوش دائمی بزاریم و افکار مثبت مون رو دوبرابر کنیم. این توصیه ممکن در ظاهر کاربردی و مفید به نظر برسه، ولی وقتی بیش از حد از مغزمون استفاده میکنیم، چه فکر خوب چه فکر بد، قابلیت فکر کردن در موقعیت های حساس زندگیمون رو از دست میدیم. این وضعیت توی علم پزشکی بهش میگن Foggy Thinking. یعنی اینکه توانایی تصمیم گ
مغز مه آلود! افکار ما بخشی از هویت ماست، نه تمام آنفکر کردن عادت محسوب نمیشه چون که خیلی عمیق با هویت انسانی ما گره خورده. هیچ کس بهتر از Marcus Aurelius به این موضوع اشاره نکرده: زندگی ما چیزیه که افکارمون از زندگی میسازن. چیزی که مارکوس داره به ما میگه اینه که کیفیت افکار ما، کیفیت زندگیمون رو مشخص میکنه. ولی این به این معنی نیست که ما افکارمون هستیم. خیلی ها میگن: اینا افکار بخشی از هویت زندگی منن و نمیتونم جلوش رو بگیرم. ولی باید به این آدما بگیم که افکار شما با هویت شما کاملاً جداست. میتونید تصمیم بگیرید به یک سری چیزها فکر نکنید. میتونین تصمیم بگیرید به همه چیز فکر نکنید. تنها راهی که میتونه جلوی بیش از حد فکر کردن رو بگیره، اینه که یاد بگیریم تسلیم جریان فکری همه چیز نشیم. به جاش، تصمیم بگیریم که در لحظه زندگی کنیم و به جای فکر کردن فقط از تجربیات زندگی مون لذت ببریم.
فکر کردن یا انجام دادن؟ کدوم و انتخاب میکنی؟ چطور به جای فکر کردن، از تجربه های زندگی لذت ببریم؟فکر کردن یک ابزاره. ابزاری قدرتمند و مفید. به جای اینکه ساعت های بیداری مون رو به استفاده از این ابزار بگذرونیم، یاد بگیریم تنها زمانی ازش استفاده کنیم که واقعاً به اون نیاز داریم. چطوری؟ با این 4 قدم یاد میگیرین به موقع از این ابزار استفاده کنین: 1. در طول روز سطح آگاهی تون رو بالا ببرید: به این نکته مهم توجه کنید که فکر کردن زیاد شما را به اهداف تون نزدیک نمیکنه، بلکه حتی مانع رسیدن به اونا میشه. چون هرچی بیشتر به تصمیم های مهم زندگی تون فکر کنید، تنبلی تون بیشتر میشه و این یعنی هیچ کاری برای رسیدن به هدف تون انجام ندادین 2. نظاره گر افکار تون باشید: هر زمان که یک فکر در ذهن شما جرقه زد، دنبالش نکنید. به جاش به این توجه کنید که دارید به چه چیزی فکر میکنید. این یعنی نسبت به افکارتون آگاه هستین. وقتی چند بار این کار رو بکنید، میتونید راحت تر ذهنتون رو کنترل کنید.
3. یک زمان مشخص برای فکر کردن در نظر بگیرید: مثلاً وقتی دارید لیست کارهای روزانه تون رو مینویسید، بشینید و قشنگ فکر کنید. به خودتون ی زمان مشخص برای فکر کردن بدین (15 دقیقه). تو این زمان آزادین که به هر چیزی فکر کنید ولی وقتی 15 دقیقه تموم شد، دیگه باید با استفاده از روش دومی که بالا براتون گفتم، کنترل افکارتون رو به دست بگیرید. 4. به جای فکر کردن، از تجربه های زندگی تون لذت ببرید: بیشتر ما به جای زندگی کردن، به زندگی کردن فکر میکنیم! یعنی به جای اینکه بریم ی کاری که ازش لذت میبریم رو انجام بدیم، تنها به اون کار فکر میکنیم. پس یاد بگیرید به جای اینکه فکر کنید، انجام بدین. یک چالش جالب برای اینکه همین حالا تمرین کنیدی کاری که ازش لذت میبرید رو انجام بدین. مثلاً برای من نوشیدن چای گَس شمال توی فنجون و زیر استکانی! در حین انجام دادن این کار، نسبت به افکار خودتون آگاه شین. موقع نوشیدن چای، چند بار ذهنتون به چیزهایی غیر از نوشیدن چای فکر میکنه؟ تنوع این موضوعات چقدر هستند؟ چقدر درگیرشون میشین؟ هر چی تنوع جنس افکار بیشتر باشه و مدت زمانی بیشتری درگیرشون باشید، یعنی کمتر دارید از اون فعالیت (که اینجا چای خوردنه) لذت میبرید! میبیند چقدر ساده است؟ خیلی خب، زیاد بهش فکر نکنید [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 17:30 ] [ گنگِ خواب دیده ]
نوشته ای در باب تنهایی
تنهایی...
از همین لحظه که شروع به خواندن این مقاله کوتاه! در مورد تنهایی میکنید باید بدانید که تنهایی یک بیماری نیست؛ بلکه نجاتی از روزمرگیتان است. جالب است، خیلی جالب، این همه کتاب، مقاله، دکتر، دوست و آشنا. همه درمورد اهمیت اجتماعی بودن در عصر مدرن صحبت میکنند. در مورد چگونگی ایجاد یک تاثیر خوب در مصاحبه کاری. روز اول دانشگاه. اولین قرار عاشقانه تان. روابط بین همکاران. دوستی وخلاصه اولین هر چیز ...اما دریغ از یک کتاب یا دکتری که به ما تنها بودن و مهم تر، لذت از آن را یادمان دهد. و اینکه تنهایی رسوایی نیست. انگ نیست. بلکه جرئت متفاوت بودن است. شاید شما از آن آدمهای پر دل و جرئتی هستید که میخواهید با دل و جان زندگی کنید و از زندگی لذت ببرید و معتقید برای آنکه با تمام ذرات وجودتان از نعمتهای زندگی بهره مند شوید، باید فرصتی فراهم سازید تا فارغ از مشغلههای ذهنی و حصارهایی که هنجارهای اجتماعی برای محافظت از شما به دورتان کشیدهاند، اعماق وجودتان را بکاوید. شاید هم نباشید. برای من فرقی نمیکند، زیرا خود از این گروه ام. شاید شما هم مثل من عاشق طبیعت باشید. عاشق طبیعتی که دست نیافتنی باشد. آن طبیعتی که هیچ گاه فرصت لذت بردن از آن را نکردهاید. حس میکنید از چیزهایی غافل اید و اینکه این حس هم برایتان ناشناخته است. واقعا بدتر از این هم میشود؟ بله.با کمی فکر درمییابید که در عصرها، فرهنگها و کشورهای مختلف آدم هایی بودهاند که این حس شما را داشته اند؛ اما از آن به نحوی استفاده کرده اند. جاناتان سوئیفت. پیکاسو. گوته. ادگار الن پو. سرزنشتان نمیکنم اگر این آدم ها را نشناسید. شاید شما به اندازه کافی تنها نبودید. شاید هم وقت تنها بودن نکردید. چه بد!
نه. اشتباه متوجه شدید. من دوستانی هم دارم. دوستانی ارزشمند اما محدود که حرفت را گوش میدهند. دوستانی که از لذت صحبت با آنها سرعت پلک زدن تان کم میشود و نگاهتان سرشار از علاقه. دوستی همچنان یکی از ارزش های بنیادی زندگی من به شمار میرود. هیچ کدام از این دوستیها نه سنخیتی با تنهایی داشته و نه بهبود دهنده آن بوده اند. پس خیالتان را راحت کنم. من از آن دسته آدم های عاشق تنهایی ای نیستم که ممکن است عاقبت به یک قاتل زنجیری بدل شود. نه. اتفاقا برعکس. شاید من حتی بیشتر از شما هم، از زندگی لذت ببرم. کسی چه میداند. شاید من هم یک روز پیکاسوی دنیای ساکت خود شوم. شاید هم نه.
یادم میآید، وقتی که هنوز با تنهایی خود خو نگرفته بودم و برای آن خودم را مواخذه میکردم، تصمیم گرفتم بخشی از زندگی ام را وقف آزمایش برخی عقاید و نظریات در زمینه سکوت و تنهایی کنم. نتیجه این همه آزمایش چه شد؟ خب برایتان میگویم. در کمال تعجب دیدم که عاشق سکوتم. با خلق و خویم سازگار بود. هرچه سکوت بیشتر میشد من هم حریص تر میشدم. آن قدر دنبال سکوت گشتم تا اینجا را پیدا کردم. این صفحه ی سفید و ساکت و خلوت که منتظر بود با کلمههای من ذهن بعضی از شما را شلوغ تر کند.
واقعیتی که ممکن است همه از آن فرار کنند و انتظار شنیدن اش را نداشته باشند این است که ما با تنهایی مشکل فرهنگی جدی ای داریم. تنها بودن در جامعه امروز سوال بسیار مهمی را در ارتباط با هویت و سلامت ما مطرح میسازد. اما یادتان است؟ در ابتدای مقاله به کلمهی کوتاه اشاره کردم. پس با اجازه تان زیر حرفم نمیزنم. اما قبل از اینکه این مقاله را به پایان برسانم لازم است شما را با سوالی مبهم تنها بگذارم ! سوالی که هم ذهن من و هم دوستداران تنهایی زیادی را به خود مشغول کرده...
چطور ممکن است در دنیایی نسبتا پررونق و توسعه یافته زندگی کنیم که دست کم از لحاظ فرهنگی بیش از هر زمان دیگری در تاریخ برای استقلال، آزادی فردی، رضایت از زندگی، حقوق بشر و مهم تر از همه، فردگرایی ارزش قائل است، اما افراد مستقل، آزاد و خرسند از زندگی، از تنها بودن وحشت داشته باشند؟
فکر میکنید کسی که دوست دارد همیشه تنها باشد. دیوانه است؟؟ [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 17:26 ] [ گنگِ خواب دیده ]
یافتههای جدید علمی: زندگی مجردی بهتر از متاهلی است!
وبسایت هافینگتن پست در مطلبی نوشت: ازدواج، یکی از ارکان مهم در ساختار یک جامعه است. افراد متأهل در ظاهر شادتر از مجردها به نظر میرسند. با این حال، پژوهشهای جدید انجمن روانشناسی آمریکا نشان میدهد افراد مجرد زندگی اجتماعی غنیتر و پرمعناتری دارند و از رشد روانی بیشتری نسبت به همتایان متأهل خود برخوردارند! بلا دیپائولو –پژوهشگر ارشد دانشگاه کالیفرنیا آمریکا—درباره تفاوت زندگی افراد متأهل و مجرد میگوید: تحقیقات گسترده، ما را به این نتیجه رساند که افراد مجرد عملکرد بهتری نسبت به افراد متأهل دارند و با برنامهریزی از پیش تعیینشدهای زمام امور را در دست میگیرند. زندگی آنها کلیشهای نیست و همین به زندگی آنها رنگ شادمانی و خوشی میدهد. پاداش زندگی مجردها، آرامش، رشد شخصیتی و پیشرفت در امور روانی و اقتصادی است. دیپائولو با اشاره به ۲۰ هزار تحقیق انجامشده درباره تفاوت زندگی افراد متأهل و مجرد ادامه داد: از سال ۲۰۰۰ تاکنون تنها ۵۰۰ مقاله علمی درباره فواید زندگی مجردی بر روح و روان افراد منتشرشده است و بیشتر آنها عاری از توجیه مفهوم زندگی مجردی و انگیزه آن بوده است. مقالههای ارائهشده بیشتر راهکارهایی برای ازدواج و زندگی مشترک را مورد توجه قرار دادهاند. البته خیلیها من جمله خود دیپائولو معتقدند که حتی با وجود این یافتهها، همچنان زندگی مجردی الزاما بهتر از زندگی متاهلی نیست. از شما دعوت میکنم تا در مطلب دیگری تفاوتهای بین دوست دختر و زن زندگی را هم بخوانید. [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 15:45 ] [ گنگِ خواب دیده ]
او هر آدمی نبود، بود؟ معلولی که گدایی میکرد...
دیگر برفها یخ بسته بودند و گوشهکنار پیادهرو دودهگرفته افتاده بودند. از برف سنگین چند روز پیش همین مانده. شهرکتاب خیابان نیاوران باز هم ویترین عوض کرده بود. چند وقتی بود آنجا نرفته بودم. همیشه شهرکتاب بود که آن سمت خیابان را با نما و نور و ویترین خاص لوکس میکرد. کلا هم جایی است که قیمتها هم لوکسند! بهدنبال کتابی بودم که طبق معمول در آنجا پیدا نکردم. و درِ کشویی باز شد و میخواستم بیایم بیرون. نگاهم پایین بود و عجله داشتم. روی جدول، درست روبهروی من چندتا فال خیسخورده به سمتم دراز کرد. دختر بود؛ دختری معلول. نفهمیدم چی شد، سرم را انداختم پایین. منقبض شدم و قدمهایم را تندتر کردم. آخرین صدایی که شنیدم این بود: « نمیخری؟ بخر!». با خودم گفتم آخ حتما با خودش میگوید بیاعتنایی کردم یا چون معلول است، نخواستم ببینمش. اما اینطور نبود. من همیشه گدا که میبینم هول میشوم نمیدانم چه کار بکنم. هیچ وقت نفهمیدم برای چه هول میشوم. انگاری جرئت ندارم نگاهشان کنم. اگر مثل این بار کودک باشد که بدتر، میلرزم؛ میگِریم. او ناراحت بود از اینکه معلول است؟ حتما او هم دلش میخواست زیبا بهنظر بیاید. با خودش نمیگفت چرا من اینجا نشستهام و او جای من نیست؟ روزهای اول برایش سخت بوده. او اصلا از کجا آمده؟ کجا بزرگشده؟ شاید سختش نبوده. از اول کاری جز گدایی کردن نشناخته. فرقی نمیکند چون کمکم عادت کرده مثل دوچرخهسواری؛ اتومات دستش را دراز میکند و بیآنکه بفهمد جملاتِ هر روز را پرتاپ میکند. اگر او معلول بود و در خانوادهای مرفه زندگی میکرد چه؟ فرقی میکرد؟ شاید معلول بودنش؛ همین چیزی را کم داشتن برای همیشه او را نسبتبه دیگران گدا میکرد. نه! اینهمه معلول موفق و حتی مدیر یک کسبوکار داریم، گدا دیگر چیست!؟ منظورم این نیست. شاید در خانوادهای که بضاعتشان بهتر بود میتوانست یکی از همین معلولهای موفق باشد. اما معلول بودن، آن لحظاتی که یک کار روزمره هم به چه سختی انجام میشود. لحظاتی که گاهی یک لحظه، چه معلول موفقی باشد چه نباشد، ناگهان حس کند کمبود دارد. همینست که سرم را میاندازم پایین. بهخاطر همین فکرها. حالا پشیمانم چرا خوب نگاهش نکردم. شاید چیزی میفهمیدم. شاید میفهمیدم به چه فکر میکند در آن سرما. نه این برای فیلمهاست که از چشم میشود حرف دل خواند. اصلا او مرا ندید. هیچکس را نمیبیند. از آن زیر، با قد و قامت کوچک وقتی روی جدول نشسته، چهرۀ آدمها در نورهای مغازه محو دیده میشوند. از آدمها شاید بیشتر از هرچیز کفشهایشان یادش میماند. همۀ این فکرها دربارۀ هر آدمی شاید در ذهن حرکت کنند. اما او معلول بود و گدایی میکرد، او هر آدمی نبود، بود؟ [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 15:27 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 15:11 ] [ گنگِ خواب دیده ]
رویای غیر ممکن ها نام مخصوصی دارد که به آن "امید" می گوییم ...
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:21 ] [ گنگِ خواب دیده ]
https://t.me/proxy?server=157.90.245.50&port=443&secret=ee83e29319c1b8a7c8abb38061eae6f353676174657761792e696e7374616772616d2e636f6d&bot=@mtpro_xyz_bot
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:19 ] [ گنگِ خواب دیده ]
بهانه میآوری چون تأمل کنی، چون فرعِ تو را
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:16 ] [ گنگِ خواب دیده ]
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه خوردهام تیر فلک باده بده تا سرمست جرعهٔ جام بر این تخت روان افشانم حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:14 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:12 ] [ گنگِ خواب دیده ]
وقتی همه انتخاب ها و منطق آن از قبل محاسبه شده باشد- روزی فرا می رسد که قوانین اراده آزاد ما نیز کشف خواهد شد - از شوخی گذشته روزی همه اینها جدول بندی می شود و ما می توانیم امیالمان را از روی جدول و نمودار انتخاب کنیم. مثلا روزی طبق محاسبات به اثبات میرسانند که من باید برای کسی شکلک دربیاورم و چاره ای جز این ندارم، آن گاه چه آزادی ای برای من باقی می ماند؟ مخصوصا وقتی مردی تحصیل کرده هستم و مدرک دانشگاهی دارم می توانم زندگی خویش را برای سی سال آینده از قبل برنامه ریزی کنم. به این ترتیب برنامه زندگی چنان منظم و آماده است که کاری برای خودمان باقی نمی ماند. به هر حال، باید بپذیریم. در حقیقت، مرتب با خود تکرار می کنیم که باید طبق برنامه تعیین شده رفتار کنیم و شرایط را بپذیریم و بدانیم که طبیعت اهمیتی به خواست و آرزوی ما نمی دهد. اگر واقعا طبق قوانین و فرمول ها رفتار کنیم و حتی فعل و انفعالات شیمیایی را نیز در نظر بگیریم آن گاه هیچ چاره ای جز دنبال کردن راه از پیش آماده شده نخواهیم داشت، دیگر هیچ چیز به نظر و عقیده ما بستگی ندارد.. بله آقایان محترم، به پایان رسیده ام.
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:11 ] [ گنگِ خواب دیده ]
در همۀ کارها شتاب گرفتهایم اما خودمان را حبس کردهایم. ماشینهایی که وفور نعمت میآورند ما را محتاجتر از همیشه ساختهاند. دانشمان بدبین و خودپسندمان کرده است. زیرکیمان، سنگدل و نامهربان. بیش از حد فکر میکنیم و خیلی کم احساس میکنیم. بیش از اینهمه ماشین به انسانیت احتیاج داریم. بیش از زیرکی به مهربانی و مهرورزی. بدون این خصال، زندگی غرق خشونت خواهد شد و همه چیز از کف خواهد رفت ... حتی حالا که صدایم دارد به گوش میلیونها انسان در سراسر جهان میرسد ــ میلیونها مرد و زن و طفل مأیوس ــ قربانیان نظامی که انسانها را شکنجه میکند و بیگناهان را به زندان میاندازد، میخواهم به کسانی که صدایم را میشنوند بگویم: مأیوس نشوید. مصیبتی که امروز بر سرمان آوار شده است هیچ نیست مگر گذار آزی که نخواهد پایید ــ تلخکامیِ انسانهایی که از این شکل از پیشرفت بشر میترسند. نفرت انسانها سپری خواهد شد، دیکتاتورها خواهند مرد، قدرتی که از مردم گرفتهاند به مردم بازخواهد گشت و با آنکه انسانها فانیاند و لاجرم میمیرند آزادی هرگز نابود نخواهد شد ... آی، آدمها، آی مردم، شما قدرت دارید این زندگی را آزاد و زیبا سازید، قدرت دارید از این زندگی ماجرایی درآورید. بیایید پیکار کنیم تا جهان را آزاد سازیم، تا بشکنیم سدهایی را که مایۀ جدایی ملتها شدهاند، تا از ریشه برکَنیم درخت حرص و طمع را، علفهای هرزِ نفرت و تعصب را. بیایید در راه ساختن جهانی پیکار کنیم که بر مدار عقل میگردد، جهانی که در آن علم و پیشرفت به شادکامی و بهروزی همۀ آدمیان ره میبرند [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:10 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:9 ] [ گنگِ خواب دیده ]
اغلب مردم تعریف و تمجیدها را ظرف چند دقیقه فراموش میکنند، اما یک اهانت را سالها بهخاطر میسپارند ...! آنها مانند آشغال جمعکنهایی هستند که هنوز توهینی را که مثلا بیست سال پیش به آنها شده با خود حمل میکنند و بوی ناخوشایند این زبالهها همواره آنان را میآزارد ...! برای شادبودن باید بر «افکار شاد» تمرکز کنید و باید ذهن خود را از زبالههای تنفر ، خشم ، نگرانی و ترس رها کنید ...!
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:5 ] [ گنگِ خواب دیده ]
برای اینكه آدم كسی را عاشقانه دوست داشته باشد، باید سخت به هیجان بیاید ! [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:3 ] [ گنگِ خواب دیده ]
دفتر عمر مرا [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 4:1 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 3:58 ] [ گنگِ خواب دیده ]
نتیجه گیری:
[ شنبه یازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:42 ] [ گنگِ خواب دیده ]
[ شنبه یازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:35 ] [ گنگِ خواب دیده ]
sᴏᴍᴇᴛɪᴍᴇs ᴍɪʀᴀᴄʟᴇs ᴀʀᴇ ᴊᴜsᴛ ᴘᴇᴏᴘʟᴇ ᴡɪᴛʜ ᴋɪɴᴅ ʜᴇᴀʀᴛ ʜᴀᴘᴘᴇɴᴇᴅ ᴛᴏ ᴄʀᴏss ʏᴏᴜʀ ʀᴏᴀᴅ
[ شنبه یازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:10 ] [ گنگِ خواب دیده ]
مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد
[ شنبه یازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:8 ] [ گنگِ خواب دیده ]
بخشی از کتاب مت هیگ با نام انسان ها : _زندگیِ تو حدود ۲۵۰۰۰ روز باشه. _ بالاخره یه روز اتفاقهای بدی برات میفته. کسی رو داشته باش که اون روز بهش تکیه کنی. _اگر چشمت به غروب افتاد، وایسا و نگاهش کن. هیچ کار واجبتری وجود نداره. _بالاخره یه روزی انسانها روی مریخ زندگی خواهند کرد. اما اونجا هم هیچوقت چیزی شگفتانگیزتر از یه طلوع ابری روی زمین پیدا نمیشه. _ چند هزار سال دیگه، اگر هنوز بشری روی زمین باشه، تقریباً هر چیزی که امروز میدونی رد شده _ تو از یه قدرت خارقالعاده برخوردار هستی: _ حرف مغزت رو گوش بده. حرف دلت رو گوش بده. حرف شهودت رو گوش بده. اصلاً هر حرفی رو گوش بده، غیر از دستورات رو. _ زنده باش. این وظیفهی توست. _ هیچکس تو رو کامل نخواهد فهمید. البته این موضوع در نهایت، اهمیتی هم نداره. اما مهمه که خودت، خودت رو بفهمی و درک کنی. _سعی کن کارهایی انجام بدی که اگر لحظهی مرگت رسید، از اینکه مرگ رو در حین انجام اون کارها تجربه میکنی شاد بشی و لبخند بزنی. همهی این حرفها و نکتههای مت هیگ رو دوست دارم. اما نکتهی آخر خیلی وقتها ذهنم رو مشغول میکنه.
[ شنبه یازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:3 ] [ گنگِ خواب دیده ]
درباره قیام تهی دستان تاریخ انقلابهای گذشته بی هیچ شبهه ثابت میکند که هر کوششی که با وسایل سیاسی برای حل مسأله اجتماعی فقر انجام گرفته به حکومت وحشت انجامیده و اخافه و ارعاب ، همهٔ انقلابها را به کام نیستی فرستاده است ... دو عامل انقلابها: نخست آنکه رهایی از قید ضرورت چون باید به فوریت انجام بگیرد همواره نسبت به پی افکندن بنای آزادی دارای اولویت بوده است؛ دوم مهمتر و خطرناکتر اینکه قیام تهیدستان در مقابل توانگران به هیچ وجه مانند طغیان ستمدیدگان در برابر ستمگران نیست بلکه به مراتب از آن نیرومندتر است. این نیروی جنون آمیز ، ایستادگی ناپذیر نمایان شده است زیرا از سرچشمهٔ حیات هستی میگیرد و تغذیه میشود. هرجا تهیدستان زمین براه افتادهاند و برای بیرون آمدن از ظلمت بیچارگی و تیره بختی به کوی و برزن ریخته اند ، خشم دیوانه وارشان همچون گردش ایستادگی ناپذیر ستارگان بوده است و مانند سیلی که با نیرویی بنیادکن به پیش بخروشد ، جهانی را در خود فرو برده است.
[ شنبه یازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 23:0 ] [ گنگِ خواب دیده ]
عشق را راه گریزی نیست پیگیرش مباش خواه مجنون خواه عاقل می چشد این زهر را [ جمعه دهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 21:19 ] [ گنگِ خواب دیده ]
"از قرنطینه به تبعید ببر مختاریتو که نمرودترین آتش این بازاریمرگ دلخواه ترین حسرت من بود ولیمرگ با له شدگان تو ندارد کاری"
إنَّ قضیّةَ الموتِ لَیسَت علی الإطلاقِ قضیّةَ المَیِّتِ إنَّها قضیَّةُ الباقینَ ***************************** یقینا مرگ دیگر مسأله ی انسانِ درگذشته نیست بلکه مسأله ی کسانی است که باقی مانده اند... [ جمعه دهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 21:12 ] [ گنگِ خواب دیده ]
به کسی که برایت نمی نویسد، مزاحم روزهایت نمی شود، درباره ات نمی خواند، مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمی کند و زندگی ات را پُر از کارهای شگفت انگیز نمی کند وابسته نشو... [ جمعه دهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 21:9 ] [ گنگِ خواب دیده ]
چکیده در مقاله نویسی
چکیده یکی از مهمترین بخش های نوشتن مقاله می باشد و نیازی به گفتن نیست که چکیده ضعیف نمی تواند خواننده احتمالی را برای مطالعه متن اصلی (و یا ویراستار مجله) را برای مشارکت، تشویق و ترغیب نماید. چکیده باید خلاصه کوتاه و مستقل مقاله باشد و موضوعات زیر را تحت پوشش قرار دهد: یک چکیده معمولی دارای 200-150 کلمه است (اگرچه براساس نوع مجله یا نوع مقاله میتواند طولانیتر نیز باشد)، بنابراین هر کلمه باید به دقت انتخاب شود. "کوتاه و دقیق" قاعده مشترک است. اگر چکیده فاقد یکی از ارکان پنجگانه فوق باشد، احتمال همخوانی ضعیف بین خواننده و مقاله افزایش مییابد. اگر چکیده بسیار طولانی باشد، خواننده بدون آنکه متوجه شود مقاله در مورد چه چیزی است از مطالعه آن صرفنظر میکند. اگرچه در ادامه به توصیف رویکرد مطلوب خود برای چکیده اشاره خواهم کرد، ابتدا بهتر است به یک جایگزین رایج اشاره کنم: مقدمه در روزنامه. در دنیای روزنامه نگاری اصل کلی و قراردادی بر این است که اگر در اولین یا دومین جمله نتوانستید توجه خوانندگان را جلب کنید، خواننده سراغ مقاله بعدی می رود. بنابراین اولین پاراگراف با جمله ای آغاز می شود که حاوی نکته اصلی مطلب است. جمله دوم شامل دومین نکته مهم است. وقتی بند اول به پایان رسید، سوالات کلاسیک "چه کسی، چه چیزی، کجا، چه زمانی و چرا" باید پاسخ داده شوند. می توان از رویکرد مقدمه روزنامه نگاری در چکیدههای علمی استفاده کرد: اگر برای متقاعد کردن خواننده جهت تداوم مطالعه تنها یک جمله در اختیار داشته باشم، چه باید بگویم؟ سپس در رابطه با جملات بعدی نیز همین سؤال را مطرح کنید. بدون شک چکیدههای خوبی وجود دارند که با استفاده از این رویکرد نوشته شدهاند، اما به دو دلیل این رویکرد مورد علاقه من نیست. اولا، برای اینکه مقدمه روزنامه را وارد چکیده مقاله نماییم باید نویسنده خوبی باشیم. البته اغلب ما برای چنین کاری نویسنده خوبی نیستیم. همچنین ممکن است به آسانی از پنج موضوع مهم که هر چکیده باید حاوی آن باشد صرفنظر کنیم. بنابراین حتی چکیده ای که به بهترین شکل ممکن بر اساس سبک مقدمه روزنامه نوشته شده است، ممکن است قادر به همخوان سازی مقاله و خواننده نباشد. دوما رویکرد بهتری وجود دارد: چکیده ساختارمند. [ جمعه دهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 21:7 ] [ گنگِ خواب دیده ]
۳۵ موضوعی که در پیری حتما به آن غبطه خواهید خورد
یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید جوانی را جوانها به هدر میدهند. شاید اگر بدانید پیرها به چه چیزهایی غبطه میخورند بتوانید بهتر جوانی کنید ۳۵ موضوعی که در پیری حتما به آن غبطه خواهید خورد
15- چرا تا این حد نظر دیگران برایم مهم بود!
[ جمعه دهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 21:2 ] [ گنگِ خواب دیده ]
ژنتیک عشقرومئو و ژولیت، ناپلئون و دزیره، شیرین و فرهاد، ولنتاین و دختر زندانبان، عشقهای اساطیری، که میون این همه رابطه فقط یه تعداد از اونا در ذهن ما موندن و خیلیاشون به فراموشی سپرده شدن. از کجا متوجه میشیم عشق واقعی چه شکلیه؟ چرا بعضیها به همدیگه هیچ حسی ندارن یا برعکس چی باعث میشه دوتا انسان بیربط دلبستهی هم بشن و یه عالمه سوالی که الان تو ذهن من و شما قطار شد. عشق چیه؟ یک فعل، یک اسم، هدف، یک آیین یا یه پدیدهی عصبشناختی؛ چی میتونه باشه؟ این کلمهی سه حرفی آشنا که نقش خیلی پررنگی تو تاریخ، موسیقی و همهی هنرها داره. که اگه عشقی در کار نبود فکر نکنم کتابهای ادبیات حرف زیادی برای گفتن داشتن. که این بار در ژنکست ششم قراره ژنتیک رو هم به عشق مبتلا کنیم. مردم به دلایل زیادی عاشق میشن؛ علایق مشترک، ارزشهای مشابه یا حتی دلایل خیلی احمقانه و سادهای مثل فانتزیها یا جاذبههای فیزیکی و اینا فقط کافیه برای آغاز عشق که ادامهی اون به محرکهای خیلی قویتری نیاز داره. رابرت استرنبرگ روانشناس آمریکایی عشق رو مثلثی میدونه که سه ضلع اون رو تمایل، تعهد و صمیمیت تشکیل میده؛ که اگه هر کدوم از این فاکتورها رو در هر رابطهای نبینیم یعنی عشقی هم وجود نداره. دیوونه بازیهایی که شاید پیش هر کسی نتونین رو کنین، تو یه رابطهی عاشقانهی سالم میتونه خودشو نشون بده. خیلی از متخصصای ژنتیک رفتاری با روانشناسا در مورد اینکه عشق سالم آدم خوشحال میکنه و کنجکاوی فرد رو در مورد جستجوی دیگران کاهش میده و یه قدرت انگیزهی خاصی به آدم میده، هم عقیدهان. خیلیاشونم میگن نه؛ اون عشقی که ما سراغ داریم مخربه و فرد رو ضعیف میکنه و زندگی رو از حالت عادی به سمت سقوط پیش میبره. ما روزانه ممکنه با صدها انسان روبرو بشیم ولی چی باعث میشه وقتی یک نفر رو میبینیم قلبمون تندتر بزنه. خیلیا خوشگلن، خیلیا تیپ فوقالعادهای دارن، ولی چه اتفاقی میوفته که تمرکزمون رو میذاریم برای کشف یک نفر. عشق چه معجزهای رو در بدن ما رقم میزنه که فقط از بودن در کنار یک نفر، فارغ از جنسیتش، فارغ از تفکراتش، فارغ از هر خطکشی که برای روابط انسانی داریم، حس قدرتی میگیریم که وصفناپذیره. علم رفتارشناسی ثابت میکنه یه سری مواد شیمیایی در بدنمون وجود دارن که بعضی از این رفتارهای ما رو توجیه میکنن؛ جذب جنس مخالف با این مواد از ابتداییترین روشهای ارتباطه؛ که تو موجودای دیگه هم رایجه. نظر رفتارشناسا رو اینه که مثلا خانومی که وارد یک جمعی پر از آقا میشه و به احتمال پنجاه درصد قراره به یک نفر حس عاشقانهای داشته باشه، چطور تو اون تایم کم از بین اون همه آدم، فقط از یکی خوشش میاد؛ جوابش یک کلمهس: فرومون. فرومونها میتونن شما رو عاشق کنن؛ حتی اگه خانومی باشین و احساس خیلی صمیمانهای با خواهر، مادر یا دوست صمیمی داشته باشین، این فرومونها هستن که در بدن شما فعالیتشون افزایش پیدا میکنه. که رفتارتون به رفتار اون شخص نزدیک میشه. فرومونهایی که در مار، گوریل، حشرات، هم وجود دارن و نه میشه گفت انتقال دهندهی عصبی هستن، نه یه هورمون. که در مورد ماهیتش سوال زیاده و ما یه جورایی همهی اینا رو میدونستیم یا میدونیم؛ اما آیا میشه عشق رو با ژنتیک توجیه کرد؟ با قاطعیت میگم بله. عشقی که در بزرگسالی تجربش میکنیم ادامه و تکامل یافته همین عشق بین نوزاد و مادره. یعنی میشه گفت عشق یک امضا بیولوژیکیه که در وجود ما نهادینه شده؛ تو زبان عشق مهمترین راه ارتباطی آکسیتاسینه. آکسیتاسینی که جز معدود اجزای شیمیایی یا عصبی بدنه که تو حساسترین و به یاد ماندنیترین لحظات زندگی با ماست. هورمونی که در حین زایمان و در هنگام شیردهی آزاد میشه و مادر رو عاشق فرزند و فرزند رو وابستهی مادر میکنه؛ در تجربهی نگاه عاشقانه، بوسه، آغوش و هر چیزی که نشانههایی از عشق رو در خودش تعریف میکنه، رد پایی از آکسیتاسینی رو میشه دنبال کرد. آکسیتاسین انقدر از لحظات عاشقانهای که در جریان خوشحاله، که دوپامین رو برای ادامهی کار صدا میزنه؛ میگه بیا و ببین که چهخبره. دوپامینی که ما اون به عنوان هورمون پاداش میشناسیم؛ همین یه جمله گوشهی ذهنتون باشه که دوباره در مورد دوپامین حرفها داریم. خب ژنها این وسط چی میگن؟ ما دقیقا یه ژن خاص برای عشق نداریم یا مثلا ژن جذب. در واقع پروسهی عشق رومانتیک یا دلباختگی نتیجهی همکاری چندتا ژنه، از این طرفم تا دلتون بخواد ژن نفرت، بیتفاوتی یا ژنهایی که آدمارو نسبت بهم دلسرد میکنن وجود داره. ترشح یک آکسیتاسین با کیفیت با یک ژن تنظیم میشه؛ اسم ژن طوریه که شاید یادتون نمونه، که زیاد هم مهم نیست. اما کارش چرا! اسم کاملش او ایکس تی آر مثلا میتونیم او صداش کنیم. که اگه درست کارشو انجام بده، ترشح آکسیتاسین به موقع و فرستادن این بازهای به جا رو روال عادی خودش کار میکنه. اما اگه یه کوچولو تغییر داشته باشه، یعنی مثلا توالیهای ژنتیکی متفاوتی ایجاد کنه که تغییرات خیلی ریز و جزئی تو دکوراسیون توالیهای ژنی رخ بده این تغییر دکوراسیونها، بنام اسنیپ شناخته میشن. که ما تمامی تنوعی که بین گونههای ژنتیکی انسانها میبینیم رو مدیون همین اسنیپا هستیم؛ که در این صورت ورق برمیگرده. بنابراین زمانی که ژن او، اسنیپهای مختلفی داشته باشه میتونه تو نگرش انسان، مخصوصا خانمها نسبت به عشق، تاثیر بذاره. اکثرا هم تاثیرش منفیه؛ یعنی منزویترش میکنه. یه ژن هم هست که اگه در آقایون جهش پیدا کنه باعث میشه آقاهه نسبت به خانمی که یه زمانی خیلی دوسش داشت دلسرد بشه یا اصلا خیانت کنه و اکثرا نارضایتیهای زناشویی رو آقایونی که با این ژن مشکل دارن گزارش میکنن. مخفف این ژن، ایبیه. ایبی گیرندههای عصبی مهمی رو کنترل میکنه. ایبی روی ترشح وازوپرسین تاثیر میذاره. وازوپرسین و آکسیتاسین مثل همسایههای فضولی هستن که خیلی دوست دارن رو روابط اجتماعی بخصوص روابط عاشقانهی ما دخالت کنن. غالبا هم تو این دخالت، حالت صفر و صدی دارن. چون یا کارو بد جور خراب میکنن که دیگه هیچ کمکی از کسی ساخته نیست یا همه چی خوشبحالمون میشه. راستی کار ایبی فقط اینا نیست؛ تواناییهای موسیقیایی و اجرای رقص هماهنگ با این ژن تنظیم میشه. کنترل رفتار جنسی یا داشتن رفتار صمیمانه و انتخاب اینکه انسان در مقابل چه کسی این رفتارها رو از خودش بروز بده، همش به عهدهی دیآردی فوره. که به این ژن با یه اسم اختصاری دیگه یعنی دی، تو اپیزود دوم اشاره کردم. این ژن در واقع روی دوپامین متمرکز شده. دوپامین هورمون خیلی جالبیه؛ اصلا لحظاتی که نمیتونین خودتون رو پیشبینی کنین شک نکنین که دوپامین داره یه کارایی میکنه. یه خبر بد؛ از لحاظ بررسیهای هورمونی، ژنتیکی و آزمایشهای مغز و اعصاب، اعتیاد شبیهترین مساله به عشقه. وقتی ما یه وابستگی افراطی به یه ماده پیدا میکنیم یا معتاد میشیم روز به روز نیازمون بهش بیشتر میشه. دنیامون محدود و محدودتر میشه، حتی روابطمون، کارمون و خیلی از ابعاد عاطفی و جانبی زندگیمون رو تحت تاثیر قرار میده و این اعتیاد زندگیمون رو کنترل میکنه و عشقی که رومانتیک و شعلهوره متاسفانه همین الگو رو داره. ژن مور ژنیه که نمیذاره شخص بخاطر یک نفر مثل فرهاد کوه بکنه یا برای رسیدن به فردی که یک دل نه صد دل عاشق شده دست به کارهای عجیب و غریب یا حتی احمقانه بزنه. که اگه مور دچار آسیب یا جهشی بشه یا به صورت غیر عادی به ارث برسه، وابستگی افراطی، گریه، احساس پوچی و هر علامتی که یک عاشق وقت دوری از معشوق خودش نشون میدهرو تجربه میکنه. مور تعدیلکنندهی احساسات و عواطف ماست. دیدین اونایی که تو بحران شکست عاطفی یا دوری از معشوق به سر میبرن اغلب به مواد مخدر، الکل، سیگار یا یه سری مسائلی که میتونن همین الگوی اعتیاد رو داشته باشن رو میارن؛ مثل پرخوری، پرنوشی، اعتیاد به بازیهای کامپیوتری و عادات زشتی از این طیف، که توجیهش همین مور و نحوهی فعالیتشه. مسیر سیگنالینگ و ایمپالسهای مغزی در فرد عاشق همپوشانی شگفتانگیزی با این مسیر در یک فرد معتاد به کوکایین و مخدرهایی از این دست داره. حالا یه سوال؛ چرا بعضی موقعها آدما نمیتونن تحت هیچ شرایطی اینو متصور بشن که شخص خاصی رو دوس داشته باشن. یعنی اگه بگی فلانی چقدر بهت میاد احساس میکنه داری باهاش شوخی میکنی یا حتی بهش توهین میشه. هیچ جوره تو ذهنش نمیتونه اونو عشق زندگیش تصور کنه، که اغلب جوابی مشابه این در انتظارمونه: من اصلا بهش حسی ندارم! فارغ از اینکه اخلاق، نوع برخورد و حرف زدن، ظاهر میتونه ما رو در دام عشق آتشین بندازه؛ ژن اماچسی هم به این روند کمک میکنه. اماچسی یک ژن مهم تو روند تکامل سیستم ایمنی ماست؛ سیستم ایمنی همهی ما این ژن رو بی چون و چرا داره. اما علاوه بر این تو زمینهی رومانتیک بودن و عشق اماچسی بیکار ننشسته. به نظرتون معیار انتخاب فرد مناسب از دید ژن اماچسی چیه؟ بوی افراد؛ نه اون بوی ادکلنی که هر روز میزنیم و میریم سر کار، بوی مخصوص بدن هر فرد که برای هر کس منحصربهفرده، ولی فکر نکنین مثلا این بو به مشامتون میرسه و میگین عه این بو! پس من عاشق میشم یا نه برعکس، این بو ارزش عاشق شدن رو نداره. حتی با روزی دو بار حموم رفتن هم این بو رو نمیشه تغییر داد؛ از این خبرا نیست. اماچسیها این بوی مخصوص رو از کسایی که باهاشون در ارتباط هستین دریافت و تجزیه و تحلیل میکنن. که مثلا خودشه! همونطور که دختر پسری سالهای سال محل کار یا زندگیشون نزدیک همه، هر روز همدیگرو میبینن و حتی برخورد نزدیک با هم دارن، اما اماچسیهاشون با هم جور نیست و عشقی شکل نمیگیره. ژنهای ما متوجه میشن ما داریم در دام عشق میافتیم، هورمونها بهم میریزن، ترشحشون دچار نوسان میشه، وقتی مشترک مورد نظر رو میبینیم مغز دستور میده آکسیتاسین، آدرنالین و وازوپرسین فعالیتشون چند برابر بشه؛ قلب تندتر میزنه، آمیگدالای مغز فعال میشه و با هرلحظه دیدن شخص مورد نظر عاشق و عاشقتر میشیم. دوپامین خونمون به آسمانها میره و غرق لذت میشیم و اگه مور درست کار کنه، ما عشق واقعی و سالم رو با تمام دیوونه بازیهاش تجربه میکنیم. این همه ژن، این همه واکنش شیمیایی، اما یه سوال مهم؛ اگه ژنها نخوان ما نمیتونیم عاشق بشیم؟ ژنتیک علم دموکراتیه. محیط و اپیژنتیک نمیذارن همه چیز صفر و صد بشه. ممکنه ژنهای ما از یه شخصی خوششون نیاد، اما این ماییم که تصمیمگیرندهی نهایی هستیم و عشق یکی از غیرقابل پیش بینیترین پدیدههای جهانه. [ جمعه دهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 20:56 ] [ گنگِ خواب دیده ]
|
||
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] | ||