لبخند بزن
لحظه ها را دریاب 



بده بستان زایّامِ قدیم است
بده برجاست بستان برطرف شد

[ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 9:0 ] [ گنگِ خواب دیده ]

من الحکمة

حکماء عرب گفته اند از پنج زن حذَر واجب است،از حَنّانه و مَنّانه و أنّانه و کیّة القَفا و خَضراءُ الدِّمَن .
امّا حنّانه زنی باشد که او را فرزندان باشد از شوهر دیگر و پیوسته به مال این شوهر بدیشان مهربانی نماید.
امّا منّانه زنی بود متموّله که به مال خود به شوهر منّت نهد.
وامّا انّانه زنی بود که پیشتر از این شوهر حالی بهتر داشته باشد یا شوهر بزرگتر دیده وپیوسته از این حال و شوهر با شکایت وانین [ناله ] بود.
وامّا کیّةُ القفا زنی بود غیر عفیفه که شوهر از هر محفل که غائب شود مردمان به ذکر او داغی¹ بر قفای آن مرد نهند.
وامّا خضراءُ الدِّمَن²زنی بود جمیله از اصل بد و اورا مشابَهت کرده اند به سبزهٔ مَزابِل .کذا وقع في کتاب اخلاق ناصری.

میرزا داود متولّی

حنّانهٔ منّانه با آشنا بیگانه
انّانهٔ فتّانه خضر الدّمن کیّ القفا

گر شهوت وحرص وطمع زاید زتو نبود عجب
آری سه فرزند آورد از یک شکم آلانقوا³

ایّاک نعبد بر زبان دل در خیال این و آن
کفر است اگر گوئی یکی شرک است اگر گوئی دوتا

_
1_کیّ در اصل کَوْی بوده ،در لغت به معنی داغ نهادن است.ومنه المثل : آخرالدّوا الکیّ.
2_دِمن: مزبله و جایی است که خاکروبه را اندازند.
3_نام جدّهٔ چنگیز بوده است.



[ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 8:56 ] [ گنگِ خواب دیده ]

نور، دریچه ای به ابرفضا

🔹شاید بتوان گفت بسیاری از کشفیات علم که دیدگاه انسان را از مرکزیت و مرجعیت آن به دیدگاه امروزی رساند، مدیون "نور" باشد. نور در طول تاریخ علم، همواره بطور مستقیم و غیر مستقیم دیدگاه نوابغ و دانشمندان و اساطیر فلسفه و علم را به خود جذب کرده است و با پارادوکس ها و پرسش هایش، موجب کشفیات تازه ای برای بشریت گشت. نخستین انسانها با دیدن نور ستارگان شب، با اولین پرسشی که موجب ظهور فلسفه و علم گشت مواجه شدند "جایگاه انسان در بین ستارگان چیست؟"

🔸اما این شروع ماجرا بود. این کلید اسرار آمیز گیتی، همواره با پاسخ به پرسش های گوناگون، پرسش های تازه ای را برمیانگیخت که نوابغ زیادی را به مبارزه میطلبید. زمانیکه انسان در عصر تاریکی خود بسر میبرد و هنوز درگیر مسائل فرگشتی خود بود و با زندگی در غارها از خود در برابر گزند حیوانات وحشی محافظت میکرد، شاید بتوان گفت این آتش بود که با نور و گرمای ویژه خود به انسان نخستین برتری را اعطا کرد. اما این فقط شروع ماجرا بود...

🔹زمانیکه نیوتون قوانین پولادین مکانیک خود را جایگزین نظارت فرشتگان الهی بر حرکات اجرام آسمانی کرد، این نور بود که در برابر نبوغ بی همتای او ایستاد و او را مدتها درگیر پارادوکس و تناقضات خود کرد. براستی اگر بپذیریم جهان نامحدود است و با قوانین سه گانه نیوتون کوک شده است، پس چه چیزی مسبب آن است که نور این ستارگان بیشمار آسمان شب، سیاهی شب را همچون روز روشن نکند؟!

🔸اما این نخستین پرسشی بود که نور با ایجاد آن به همگان گفت که حتی نابغه‌ای چون نیوتون که از بحر خاموشی علم سر بر آورده ممکن است اشتباه کند!! پارادوکس های انقلابی‌ای همچون پارادوکس بنتلی یا پاردوکس اولبرس که همواره این نابغه‌ی بی تکرار را دست به گریبان خود میگرداندند، موجب شد نیوتون برای پاسخ به پرسش های مطرح شده دست به دامان خالق گردد و دیری نپایید که همین پرسش ها نیوتون را از تخت پادشاهی علم به پایین کشاند. چه کسی میتوانست جز آلبرت اینیشتین و نظریه انقلابی نسبیتش بر حکمرانی قوانین نیوتون بر جهان پایان دهد؟؟

🔹بازهم این «نور» بود که آتش ظهور نسبیت را در ذهن اینیشتین روشن کرد و دیدگاه مارا نسبت به جهان و صحنه گردان آن تغییر داد. این پرسش که از ۱۶ سالگی در ذهن اینیشتین نوجوان «اگر من سوار بر نور به حرکت در آیم، جهان را چگونه خواهم دید؟ » ایجاد شد، موجب بررسی دوباره معادلات غول آسای مکسول شد که نور را بخوبی توصیف میکرد. این معادلات به ما میگوید نور ناشی از تغییرات همزمان میدان های مغناطیسی و الکتریکی است. اما اگر نوجوان نابغه ۱۶ ساله، آلبرت اینیشتین بر آن سوار شود و همگام با آن حرکت کند، از منظر این نوجوان، نور نه تنها تغییر و حرکتی نداشته، بلکه کاملأ ثابت است. اما آیا این معادلات اشتباه کرده اند؟ چه ‌چیزی در آنها وجود داشت که جز ذهن نابغه اینیشتین کسی به آن نیاندیشیده بود؟

🔸در واقع پاسخ آن در خود این معادلات بود که خود مکسول نیز به آن توجه نکرده بود! «ثابت بودن تندی نور»‌. این معادلات به ما میگوید نور با عدد ثابت c در فضا حرکت میکند ، اما شرایط آن را برای ما شرح نمیدهد. اینیشتین فهمید که این ثابت بودن در اصل برای تمام سطوح لخت برقرار است و مهم نیست شما با چه تندی نسبت به نور حرکت کنید، او همواره با سرعت ثابتی از شما دور میشود! اما چگونه این امر امکان پذیر است؟ اینجا بود که اینیشتین فهمید با تنها کمی دستکاری در زمان، این موضوع دور از عقل سلیم، براحتی ممکن خواهد شد و به دستکاری صحنه نمایش جهان پرداخت. البته در اینجا بود که او پذیرفت رویای نوجوانی‌اش، یعنی همسفری با نور ، برای او مقدور نخواهد بود چون نور همواره با تندی ثابتی از او میگریزد...

🔹داستان شگفت انگیز نور، مارا به نسبیت رساند و دیوار زمان را برای ما شکاند و به ما اجازه دور زدن و گریز از آن را داد. دیگر ساعت های جهان برای تمام ناظران آن به یک صورت نخواهند چرخید. اما این پایان ماجرا نبود. نور مارا به دنیای شگفت انگیز کوانتوم سوق داد و مارا تشویق کرد تا تعصبات خود از نوع نگاهمان بر جهان را کنار بگذاریم. در این جهان ریز ذرات، ناممکن ها ممکن شد. نور همچنین علت عدم فروپاشی ستارگان در درون خود را برای ما توجیح کرد و به ما اجازه داد تا با تلسکوپ های نوری خود، دوران کودکی جهان را ببینیم. نور به ما نشان داد که ما در یک سیاره در یک منظومه و آن هم در یک کهکشان از میلیاردها میلیارد کهکشان گوناگون بسر میبریم.

🔸شاید روزی که انسان های نخستین با نگاه به آسمان پر ستاره در پی جایگاه خود در این گیتی بودند، فکرش را هم نمیکردند نور تمام آرزوهای آنها مبنی بر یگانگی‌شان را نابود کند...
چه کسی میداند که این کلید هستی چه شگفتی های دیگری را برای ما آماده کرده است؟

[ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 8:50 ] [ گنگِ خواب دیده ]

کاش من...
شعرِ کوتاهی بودم،
نوشته شده در حاشیه ی جیب پیراهنت..
و یا عطری بودم که هر روز بر خود می افشاندی
یا آوازی که تو بسیار دوستش می داری
کاش قشنگ ترین خاطره ی جوانی ات بودم..
و یا لالایی زمان خواب کودکی هایت..
تک درختِ بهارِ نارنج حیاط تان بودم..
یا گلِ مورد علاقه ی تو
کاش یادِ من...
خنده را بر لبانت جاری کند..
یا اسمِ من..عشق را در قلبت برویاند..
کاش...
من گاهی هوای خیالت باشم..و یا هوای نفس کشیدنت..
آه...
همه جای قلبم بی تو درد دارد..
کاش می دانستی بعد از رفتنت
از چشم های من نیز عطش می بارد
عطش جرعه ای نگاهت را....

[ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 8:48 ] [ گنگِ خواب دیده ]

سهمم از تو حسرتی‌ست که میسوزاند
سهمم از تو همین واژه‌هاست
که قبل از نوشتنِ برای تو،،، می‌بوسمشان
تا وقتی شعرم را میخوانی
بوسه‌های کمین کرده در دل واژه‌هایش
به روی لبانت برقصند
میخواهمت ولی
سهمم از تو نداشتن است و بغض،آه است و اشک
سهمم از تو به اندازه‌ی کسی‌ست
که تکیه به تیر چراغ برق زده،،،اما
سهمش از روشنایی و نور
کور سویِ نا امیدانه‌ای بیش نیست
میخواهمت اما........
دیگر مجال نوشتن نیست
اشکهایم نمیگذارند...

[ سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 8:46 ] [ گنگِ خواب دیده ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ




خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار


حسن پوش
امکانات وب
<

کد هدایت به بالا