لبخند بزن
لحظه ها را دریاب 

 

عادت کرده‌ایم

من،به چای تلخ اول صبح

تو، به بوسه ی تلخ آخر شب

من به اینکه تو هرشب حرف‌هایت را مثل یک مرد، بزنی

تو به اینکه من هربار مثل یک زن، گریه کنم

 

عادت کرده‌ایم

آنقدر که یادمان رفته است شب

مثل سیاهی مو‌هایمان

نا‌گهان می‌پرد

و یک‌ روز آنقدر صبح می‌شود

که برای بیدار شدن دیر است.



 

[ پنجشنبه ششم مرداد ۱۴۰۱ ] [ 8:21 ] [ گنگِ خواب دیده ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ




خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار


حسن پوش
امکانات وب
<

کد هدایت به بالا