|
لبخند بزن لحظه ها را دریاب
| ||
|
شاهد بازی در دوره مغول و تیموری دوره مغولان دوره سبک عراقی است که مهمترین مختصه آن طرح مسائل عرفانی در ادبیات است. عرافان این دوره مطالب را چه مذهبی باشد چه عاشقانه چه دنیوی چه اخروی همگی را تاویل مینمودند. مولانا داستانهای محمود و ایاز را که جنبه تاریخی و عشق زمینی دارد را به صورت عرفانی تاویل میکند. به نظر میرسد که عرفان عکس العمل تفکر و روحیه ایرانی در مقابل تفکر و روحیه ترک و عرب است که در سرنوشت اقوام ایرانی وارد شده است. مسائل زمینی ترکان که اقوامی بدوی بودند در تاویلات عرفانی جنبه والای معنوی می بابد و تعصب و خشک اندیشی مذهبی عرب نیز در عرفان تلطیف میشود. مولانا ایاز را در حکایت مثنی و معنوی تا حد اولیاءالله!!! بالا میبرد که صاحب حکمت و معرفتی شگرف است!!! در برابر ولی نعمت خود تسلیم محض و فاقد اراده است!! لذا عشق سلطان محمود به چنین موجودی عشقی عرفانی و در حکم عشق به اولیاءالله!!! است که همان عشق به خدا باشد!!!!!! در این دوره صوفی گری شدت فراوانی یافت که آناه به دو دسته تقسیم میشدند. دسته قلیل اولی که شامل ابن عربی و شهاب الدین سهروردی و شمس تبریزی و مولانا ، امردبازی را نمی پسندیدند و دسته غالب که تمامی شاهد باز و نظر باز بودند. این دسته اخیر برای توجیه رفتار خود از آموزه های عرفانی سوء استفاده میکردند و میگفتند "خداوند زیباست و زیبائی را دوست دارد . پس دوست داشتن زیبارویان تشبیه به اخلاق الله است". فخرالدین عراقی: شاعر قرن هفتم و شاهدبازی قهار!! گویند روزی در بازار کفشگران می گذشت . نظرش بر کفشگر پسری اوفتاد . جلو رفت و از کفشگر پرسید این پسر کیست . گفت پسر من است . شیخ به لبهای پسر اشارت کرد و گفت ظلم نیست پنین لب و دندانی با چرم خر مصاحب باشد ؟ کفشگر از فقر خود شکوه کرد . عراقی فرمود هر روز 8 درم بدهم که او دیگر اینکار نکند . شیخ هر روز برفتی و بر دکان کفشگر نشستی و فارغ البال در او نظر کردی و اشعار خواندی و بگریستی. سعدی: سعدی معروف است به شاهدبازی. او دارای هزلیاتی است که در آن از اشعار رکیکی استفاده کرده است. به هر حال سعدی از اصحاب نظر بازی است و شیفته مشاهده جمال زیبا. در تعرض به فقهائی که نظربازی را حرام میدانستند گوید: جماعتی که نظر را حرام می دانند نظر حرام بکردند و خون خلق حلال در جای دیگری گوید: نام سعدی همه جا رفت به شاهدبازی واین نه عیب است که در مذهب ما تحسین است ای پسر جنگه بنه ، بوسه بیار این همه جنگ و درشتی به چه کار ای پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان تندی و سنگدلی پیشه توست ای دل و جان در جائی سعدی اشاره به ریش درآوردن امردان میکند که بسیار جانگداز!!! است. آن روز که خط شاهدت بود صاحب نظر از نظر براندی وامروز بیامدی به صلحش کش فتحه و ضمه بر نشاندی در بوستان و گلستان سعدی غزلیات و حکایتهای زیادی در ارتباط با شاهدبازی وجود دارد که بیان آن در این مجال نمیگنجد. حافظ: بی شک معشوق غزلیات حافظ هم مانند دیگر شعران قدیم، مذکر است. این سنت شعری بقدری در زمان او قوی بوده است که او توانسته از شاهان آل ظفر در غزل به مانند معشوقی سخن گوید. یکی از غزل های معروف او که با ردیف فرخ میباشد در مدح غلامی بوده است به نام فرخ : دل من در هوای روی فرخ بود آشفته همچون موی فرخ الی آخر .... استاد زرین کوب در توصیف فضای همجنس بازی عصر حافظ در اشاره به همجنس بازی می نویسد: "همجنس بازی رسم رایجی بود چنان که حتی گوشه خانقاه و خلوت مدرسه هم ممکن بود صحنه آن باشد . ترکان که پادشاهان و امرا عصر از آنها بودند در این ایام نامشان با این رسم همجنس گرائی همه جا هموار بود . چنان که قبلاً اشاره کردیم در همین دوره های نزدیک بود که اتابک یزد (حاجی شاه) برای خاطر پسری خوبروی که همراه برادر شاه شیخ کیخسرو و اینجو به آنجا رفته بود چنان رسوائی به بار آورد که حکومت او یعنی دولت اتابکان یزد بر سر آن رفت " یکی دیگر از غزلیات حافظ: پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من اورد و به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست ؟ معشوقی که نیمه شب اواز خوان و صراحی در دست و مست به خانه عاشق می آید مسلماً مرد است . چون زن در محیط شهرهای قرون وسطائی حتی غروب هم نمی توانسته است در معابر به راحتی آمد و شد کند. در رباعی زیر (کار) به معنی لواط و فحشا به کار رفته است ، چنان که حافظ گوید : دوستان دختر رز تو به ز مستوری کرد شد (بر) محتسب و (کار) به دستوری کرد ! جز بنده رفیق و عاشق و یار مگیر غمخوار توام عمر مرا خوار مگیر در کار تو کارم ار به جان یابد دست تو پای به کار برمنه کار مگیر عبید زاکانی: این شاعر عهد معاصر حافظ بود و ممدوحان او همان ممدوحان حافظند. عبید زاکانی را میتوان یک شاعر منتقد نامید که در مصیبتهای وارده توسط مغولان بر سر مردم زبان به طعن و شعر با الفاظ رکیک گشوده است. دوره او بزرگان و رجال همه زمانی مابون !!! بوده اند و تا کسی این مرحله را طی نکرده باشد به مرتبه و دستگاه بزرگی نمی رسید !!! . لذا می توان گفت بیماری بزرگان (علة المشایخ) مابون بودن است چه لشگری و چه کشوری و چه شیخ و چه زاهد . بعید نیست که رستم دستان هم که به چنان پایگاهی رسیده بوده است وقتی اینکاره بوده. عبید می گوید : "هر کس که از زن و مرد جماع نداد همیشه مفلوک و منکوب باشد و به داغ حرمان و خذلان سوخته. و به براهین قاطعه مبرهن گردانیده اند که از زمان آدمِ صفی تاکنون هرکس که جماع نداد میر و وزیر و پهلوان و لشکرشکن و قتال و مالدار و دولتیار و شیخ واعظ و معروف نشد . دلیل صحت این قول آن که متصوفه جماع دادن را علة المشایخ گویند . در تواریخ امده است که رستم زال آن همه ناموس و شوکت از *** دادن یافت" چنان که گفته اند : تهمتن چو بگشاد شلواربند به زانو درامد یل ارجمند عبید در جای دیگرنیز گفته است : سعادت ابدی در جماع کردن دان و لیک گوی سعادت کسی برد که دهد او می گوید : "به حقیقت معلوم شده است که *** درستی یمنی ندارد. مرد باید که دهد و ستاند. تا او را بزرگ و کریم الطرفین (از جانب پدر و مادر اصیل) توان گفت". در پر خون عبید جائی نمایان میشود که می گوید : "در کودکی ، از دوست و دشمن و خویش و بیگانه و دور و نزدیک دریغ مدارید تا در پیری به درجه شیخی و واعظی و جهان پهلوانی و معرفی برسید". در رساله صدپند خود می گوید : "مردان مست را چون خفته دریابید تا بیدار نشوند فرصت را غنیمت دانید" آن چه عجیب است اینکه عبید مکرراً پهلوانان را مفعول قلمداد کرده است : "آن کس را پهلوان مخوانید که پشت دیگری به زمین تواند اورد بلکه پهلوان حقیقی آن را بدانید که روی بر خاک نهد و از روی ارادت یک گز ک*ر در ک*ن خود گیرد ." دوره عبید را به دوره قرون وسطائی ایران تشبیه میکنند . ظاهراً در این دوره رندان در ماه رمضان موقتاً دست از مناهی بر میداشتند و گربه عابد می شدند : " در رمضان نو خطی را گفتند این ماه کساد است ، گفت : خدا یهودیان و مسیحیان را پایدار بدارد ." در حکایت دیگری از عبیید می گوید: " غلامباره ئی را گفتند چون است که راز دزد و زناکار نهان ماند و تو رسوا گردی ؟ گفت : کسی که رازش با کودکان باشد چون رسوا نگردد؟" یکی از دلایلی را که می گویند ترکان علت شیوع شاهدبازی و امردبازی در ایران بودند آن است که چون ترکان مهاجم معمولاً زندگی نظامی داشتند و شب و روز در اردوگاه های نظامی به سر میبردند و لذا بین آنان امکان حشر و نشر هائی زیاد بوده است. حکایت است: "مردی به امیری قصه برداشت که دختر من زن فلان بنده ترک توست و او از قفا (عقب) در کارش گیرد . امیر آن ترک را بخواند و سبب پرسید . بنده گفت مرا از ترکستان به مازندران آوردند و از قفایم به کار گرفتند . سپس آن مالک من شد در قفایم نهاد و چون پیش تو آمدم تو نیز خود از قفایم به کار گرفتی ، پس نپنداشتمی که این کار حرام باشد " از برخی حکایات عبید مشخص میگردد ترکان به قفا ارادت خاصی داشتند !!! و حتی در مورد زنان نیز همین معامله میکردند ." [ چهارشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۱ ] [ 13:53 ] [ گنگِ خواب دیده ]
|
||
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] | ||