فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست طلا و غذا نیست فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود فقر ، همه جا سر میكشد فقر ، شب را " بی غذا " سر كردن نیست فقر ، روز را " بی اندیشه" سر كردن اس
ت
[ شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 15:24 ] [ گنگِ خواب دیده ]