|
لبخند بزن لحظه ها را دریاب
| ||
|
چرا مرگ را به تعویق میاندازم. پُر از شرم شدهام و تو گویی از شرمداشتن شرم نمیکنم. در ذهنِ من این سقوط جاریست. سقوطی که در آن محاکمهام میکنند و هیچ دفاع درخوری از خود نشان نمیدهم. چرا باید برای زندهماندن التماس کنم. اما هنوز که مرگ فرا نرسیده. چنین کجدار و مریز ادامه میدهم. اما هم کج میدارم و هم دارد که میریزد. آرام آرام غرق میشوم در این وجودِ شرمزده. آیا همزمان شاهدِ این سقوط هستم. آیا امیدی به رستگاری هست. آیا بهراستی منتظرِ مرگِ خود هستم؟ نه فکر نمیکنم. منتطرِ لحظاتی از آگاه بودنام. لحظاتی از وضوح و روشنایی، که هیچ مغرضانه نیست. [ سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 11:29 ] [ گنگِ خواب دیده ]
|
||
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] | ||