لبخند بزن
لحظه ها را دریاب 

دلم گرفته از روزهایی که نگفتم
از اشک‌هایی که پنهان کردم
از خودم
که تنها ماندم و نترسیدم
ولی خسته شدم...

اما در دل این خستگی‌ها
نوری است که خاموش نمی‌شود
صدای آرامِ درونم
که می‌گوید: "تو قوی‌ هستی، ادامه بده"

می‌دانم هر زخمی، درسی‌است پنهان
هر سکوت، فرصتی برای شنیدن خودم
و هر شب تار، پیش‌درآمدی‌است
برای سپیده دم صبح
که در آن، من دوباره زاده می‌شوم

امید دارم به فردا، به تغییر، به رهایی
به دست‌های خودم، که توان ساختن دارند
به قلبی که می‌تواند دوباره بخندد
و به عشقی که در درونم آرام گرفته است.

[ شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۴ ] [ 10:39 ] [ گنگِ خواب دیده ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ




خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار


حسن پوش
امکانات وب
<

کد هدایت به بالا