لبخند بزن
لحظه ها را دریاب 

در کوچه‌های شعر، با تو قدم می‌زنم،
جایی که واژه‌ها عطر نفست را دارند،
و هر بیت، آینه‌ای‌ست
که انعکاس گام‌هایت را حفظ کرده...
تو در بیت‌های من قدم می‌زنی
بی‌آن‌که دفتر شعر را ورق زده باشی،
در سطرهایی که
پیش از تولد تو، تشنه‌ی حضورت بودند.
من، شاعری بی‌قلم بودم
تا تو آمدی
و باران، دوباره با مرکب هم‌زبان شد.
چشم‌هایت را که دیدم،
وزن عروض شکست،
و استعاره‌ها عاشق شدند.
در کوچه‌های شعر، با تو
هیچ کوچه‌ای بن‌بست نیست.
دیوارها صبورترند،
پنجره‌ها مهربان‌تر،
و واژه‌ها…
واژه‌ها گویی از تو وام گرفته‌اند
تمام لطافت هستی را.
گاهی تو را "آغاز" می‌نامم،
گاهی "سکوت"،
گاهی "باران بی‌اجازه"
که بر شانه‌ام می‌بارد
وقتی تقویم، دلتنگی را ورق می‌زند.
با تو، حتی نقطه‌چین‌ها حرف می‌زنند،
و حروف بی‌صدا،
قصیده می‌سازند در خلوتی ناب.
در کوچه‌های شعر، با تو
هیچ شاعر مرده‌ای نمی‌میرد،
و هیچ ترانه‌ای
بی‌لبخند تو معنا نمی‌شود.
تو آن ریشه‌ای
که واژه‌ها از خاک لبخندت تغذیه می‌کنند،
و من،
هر شب با خیال قدم‌های تو
شعر می‌کارم در باغ واژه‌ها
پس بمان،
تا شعرهایم خانه‌ای داشته باشند
که هر واژه در آن
اتاقی از عشق تو باشد...

[ سه شنبه بیست و چهارم تیر ۱۴۰۴ ] [ 9:26 ] [ گنگِ خواب دیده ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ




خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار


حسن پوش
امکانات وب
<

کد هدایت به بالا